فصل پنجم | قسمت یکصدوبیست‌ودوم

عزیز و نگار
s5-e132 poster

فهرست پادکست قصه‌های ایرانی؛ عزیز و نگار
آغاز بخش اول پادکست و پیش‌درآمد قصه‌های ایرانی: 0:10
قصه عزیز و نگار با صدای فاطمه نیازی: 1:48
پایان قصه و موسیقی سیاوش‌پور با عنوان عزیز و نگار: 26:58
آغاز بخش دوم و مقدمه توضیحات فصل پنجم درباره قصه‌های عاشقانه شفاهی: 27:48
در فصل پنجم پادکست ایرانی قراره چکار کنیم؟ 30:09
موسیقی تار و تنبک محصول Suno Ai: 31:33
توضیحات درباره منبع قصه عزیز و نگار: 32:04
قدمت قصه عزیز و نگار: 32:48
جغرافیای قصه عزیز و نگار: 33:01
زبان قصه عزیز و نگار؛ ارتباط با زبان تاتی و سایر گویش‌ها: 33:47
اولین نسخه مکتوب قصه عزیز و نگار: 35:16
چه کسانی قصه عزیز و نگار را به نظم درآوردند؟ 35:41
قالب قصه عزیز و نگار: 35:59
ساختار روایی قصه عزیز و نگار: 36:23
قصه عزیز و نگار از نظر پایان‌بندی: 37:02
موسیقی؛ عزیز و نگارخوانی فریدون پور رضا: 37:02
اعمال و کنش‌های عاشقانۀ عزیز و نگار در قصه: 39:35
دوبیتی عزیز با Suno Ai: 42:53
دوبیتی عزیز با Suno Ai: 43:38
دوبیتی نگار با Suno Ai: 44:08
آیا اشک و آه کنش پذیرفته عشاق در داستان‌های ایرانی است؟ 44:42
آزمون وفاداری عزیز چه بود؟ 45:19
درون‌مایه مشترک قصه‌های شفاهی؛ جستجوی عاشق بعد از شنیدن وصف معشوق: 45:49
آزمون وفاداری نگار چه بود؟ 45:59
 دوبیتی درویش خطاب به نگار با Suno Ai: 46:06
دوبیتی نگار خطاب به درویش با Suno Ai: 46:18
سربه هوا بودن عشاق در قصه‌ها: 47:09
اولین کنش مشترک و فعالانه عزیز و نگار چه بود؟ 47:49
تصور عمومی از قاضی در قصه‌های شفاهی: 48:21
کنش نگار برای نشان دادن عشق به عزیز: 48:39
آزمون عاشق و معشوق و رقیب توسط قاضی: 49:11
بدعهدی قاضی و فرار عزیز و نگار 49:49
آزمون سرودن شعر در قصه‌های شفاهی 50:03
موسیقی Tragic Love Symphony ؛ :Suno Ai 50:55
عزیز و نگار چه تداعی معانی برای شنوندگانش دارد؟ 51:55
موسیقی «بهاره دخترعمو؛ حسن سمندری؛ 53:53
داستان عشق دخترعمو و پسر عمو در داستان‌های شفاهی؛ 54:51
ازدواج فامیلی چیست؟ 55:53
آمار ازدواج فامیلی؛ 56:21
ازدواج فامیلی در ایران باستان و جوامع عشایری ایران: 56:52
بخش‌هایی از فیلم عروس آتش ساخته خسرو سینایی؛ 58:46
بازتاب ازدواج دخترعمو و پسر عمو در ضرب‌المثل‌ها، ترانه‌ها و لالایی‌های محلی؛ 59:39
عوامل اجتماعی و اقتصادی ازدواج فامیلی و ازدواج دخترعمو و پسرعمو؛ 1:01:05
موسیقی Tragic Love Symphony ؛ :Suno Ai 1:05:13
موخرۀ پادکست: 1:05:57
موسیقی تیتراژ پایانی؛ شعر محسن سعادت؛ موسیقی Suno Ai؛ 1:08:22

متن و منابع پادکست قصه‌های ایرانی؛ عزیز و نگار

عزیز و نگار
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم دو برادر در گیلان زندگی می‌کردند که سری از هم سوا بودند. هر دو عروسی کردند و زن‌هاشان که حامله شدند، نشستند و با هم قرار و مداری گذاشتند که اگر بچه‌ها دختر و پسر شدند، از همان روز اول نافشان را به اسم هم ببرند تا وقتی بزرگ شدند با هم عروسی کنند. زد و زن برادر بزرگه دختر زایید و آن یکی هم پسری به دنیا آورد. اسم دختره را گذاشتند نگار و اسم پسره هم شد عزیز. هنوز نگار خیلی کوچک بود که پدرش ناخوش شد و مُرد و عمو، برادرزاده‌اش را زیر پر و بال گرفت و نگذاشت آب تو دل دختره تکان بخورد. به این صورت عزیز و نگار با هم بزرگ شدند و با این که از روز اول هم اسم عزیز را گذاشته بودند رو نگار، این‌ها خاطرخواه هم شدند و نمی‌توانستند بدون دیدن هم یک روز زندگی کنند. گذشت و گذشت تا پسره و دختره بزرگ شدند و عزیز کارش این بود که سوار قاطر زردش می‌شد و می‌رفت راه‌های دور و نمک می‌آورد. همین رفت و برگشت‌ها پسر عمو و دختر عمو را غصه دار می‌کرد.
اما بشنوید که مادر نگار یک خواهری داشت که در طالقان زندگی می‌کرد و زن یک بابای مالداری شده بود و پسری هم داشت به اسم شل احمد که پول پسره هم از پارو بالا می رفت. یک بار که این زنه بلند شد و آمد گیلان که سری به خواهرش بزند، دید نگار بزرگ شده و بر و رویی پیدا کرده که دل از همه میبرد. رفت تو نخ دختره و خوب که چشمش را گرفت نشست زیر پای خواهرش که این دختره را بدهد به پسرش، شل احمد. از قضا عزیز رفته بود نمک بیاورد و در گیلان نبود. ولی مادر نگار که می دانست دخترش خاطر خواه عزیز است و جانشان برای هم در می رود، اول زیر بار نرفت و گفت اسم این بچه ها را از وقتی به دنیا آمده اند، روی هم گذاشته اند و اگر این کار را بکند، پسر و دختر دق میکنند از این خواهر انکار و از آن یکی اصرار تا بالاخره مادر نگار کمی شل شد و خواهر تا دید مادر دختره دیگر سرسختی ندارد، بهانه ای جور کرد و دست نگار را گرفت و با خودش برد طالقان عزیز بی خبر از همه چیز نمک بار قاطرش کرده بود و داشت بر می گشت که یکی از هم ولایتی ها دیدش و همه چیز را از سیر تا پیاز برایش تعریف کرد و گفت حالا نگار را برده اند طالقان تا برای پسر خاله اش شل احمد عقد کنند. عزیز اول باورش نشد ولی خوب که نشانی ها را بالا و پائین کرد دید این بابا راست می گوید، خونش آتش گرفت و راه سه روزه را یک روزه آمد و نمک‌ها ریخت به حیاط خانه و تیز و فرز رفت خانه‌ی عمو و دید هیچ رد و اثری از نگار نیست خبرش را از زن عمو گرفت و او گفت خواهرش آمده بود و نگار را با خودش برد طالقان عزیز از کوره در رفت و گفت مگر نمی‌دانسته که نگار و او خاطر هم را می‌خواهند چرا گذاشته خاله او را ببرد؟ زن عمو گفت آن قدر اصرار کردند تا دیگر نتوانست حرف شان را زمین بگذارد و بی این‌که دلخواه او باشد دختره را بردند. عزیز دیگر چیزی نگفت و زد بیرون و رفت سوار قاطرش شد و از راهی که نگار را برده بودند، راهی طالقان شد. رفت و رفت تا میانه‌ی راه رسید به نگار که با خاله و شوهرش نشسته بودند لب چشمه‌ای پائین تپه عزیز آنها را دید اما آنها که سرشان به خوردن گرم بود، پسره را ندیدند. عزیز رفت میان توت‌زار نزدیک تپه و پیاده شد و پاورچین‌پاورچین آمد تا رسید نزدیکی آنها و دید خاله هی اصرار می‌کند که نگار هم یکی دو لقمه بردارد، ولی دختره اشک می‌ریزد و سوزن به شبکلاهی می‌زند که از مدتی قبل برای او می‌دوخت. آن قدر خاله اصرار کرد تا آخر سر نگار تاب نیاورد و بلند شد و رفت دورتر، نشست زیر درخت توتی عزیز رفت طرف درخت و نگار او را دید. عزیز تا چشم پراشک را نگار را دید، تاب نیاورد و صداش را کمی بلند کرد و خواند:
نگار خانم نشسته کنج توت زار/ دو چشمش بر منه سوزن کنه کار
الهي بشکند چوب بخیلان/ سزاش تابوت باشد سینه‌ی گور/ هر آن کس که نخواهد ما شویم جور
خاله و شوهر خاله صدای عزیز را شنیدند و زود بو بردند کی پشت سرشان دارد می‌آید. به نگار گفتند بی‌معطلی بلند شود تا حرکت کنند این جا صداهایی می آید که معلوم نیست کی دارد حرف می زند، شاید اجنه باشند. خاله دست نگار را گرفت و سوار مادیانش کرد و دختر هم با دل بریان و چشم گریان راهی شد. عزیز همین که اشک نگار را موقع رفتن دید، خواند:
نگار خانم سوار مادیانه/ دو چشمش بر منه اشکش روانه
نگار صدای عزیز را شنید و زار زار گریه کرد و خواند:
مسلمانان مرا دور می‌برند دور/ نخواهم اما به زور می برند زور/ الهى زور بران خیرش نبینند/ به گور و به تابوت نامزد بگیرند
نگار همراه خاله و شوهر رفت و عزیز طاقت دوری دختره را نیاورد و بی هوش شد و افتاد کنار چشمه، قاطرش هم همان نزدیکی برای خودش می چرید. اما آن حوالی درویشی خانه داشت به اسم ملاحسین این ملا خواهر خوشگلی داشت به اسم پری خانم که با برادرش زندگی می‌کرد. چند روزی که گذشت این پری خانم قابلمه ای برداشت تا برود از چشمه آب بیاورد و برای درویش پلویی بار کند تا با تخم مرغ بخورد. همین که رسید لب چشمه دید یک نفر بی هوش و گوش افتاده روی زمین و ریخت و روزش هیچ به آدمی زاد نمی‌ماند. ترس برش داشت و رفت به ملاحسین گفت غولی بی هوش کنار چشمه افتاده روی زمین ملا تیز و فرز رفت و دید غول نیست و آدمیزاد است. زود بلندش کرد و برد به خانه و کاه گل دود کرد و جلو دماغش گرفت تا به هوش آمد. با آب سر و تنش را شست و سلمانی را خبر کرد و او تا آمد، سر و ریش پسره را تراشید و رخت تازه ای تنش کرد و دیدند که شد جوانی به چه خوشگلی. ملاحسین خوب که به حال و روز این جوان فکر کرد، بو برد این بابا از عشق به این روز افتاده اول رو به عزیز کرد و پرسید کی هست و از کجا آمده و چرا افتاده کنار چشمه؟ عزیز سرگذشتش را موبه مو برای ملا تعریف کرد. ولی اسم نگار را درز گرفت و چیزی از عشقش بروز نداد ملاحسین تا حرف های عزیز را شنید، به این فکر افتاد که پری خانم را به این جوان بدد تا هم خواهره سر و سامانی پیدا کند و هم این جوان از غصه بیرون بیاید. زیر گوشی به خواهره گفت دو تا قلیان چاق کند و برای عزیز و برادرش بیاورد. پری خانم که هوش و گوشش خوب کار می کرد، فهمید ملاحسین چه خیالی به سرش دارد. اول رختش را عوض کرد و زود به سر و بر خودش هم رسید و قلیانها را چاق کرد و برد داد دست ملاحسین و عزیز عزیز تا پری خانم را دید، به یاد نگار افتاد و چون بو برده بود درویش و خواهرش چه خیالی به سر دارند، با غصه خواند:
مکش سرمه، مکش سرمه، جوانی/ مکن غمزه که به یار من نمانی/ نه قد داری نه قامت نه جوانی/ نه مثل یار من شیرین زبانی
ملاحسین تا حرف عزیز را شنید، به اش برخورد و گفت: «این چه حرفی است که می زنی؟ در این ولایت کسی به خوشگلی خواهر من نیست.» عزیز گفت: «تو درست می گویی، خواهرت هم خوشگل است و هم جوان، ولی انگشت کوچکه ی نگار من نمی شود.
این حرف بیش تر به ملاحسین برخورد و گفت: «من که حرفت را باور نمی کنم و می خواهم به ات نشان بدهم که این جوری هم نیست که تو می گویی، نشانی نگار را بده بروم و بینم این ادعایی که می کنی، درست است یا نه. تو همین جا باش تا من بروم و برگردم.
عزیز گفت: «می روی طالقان و دختری را می بینی که قد بلند و چشم سیاه و صورت سفید عین نقره دارد و عرقچینی روی دامنش گذاشته و دارد می دوزد.» ملاحسین رخت درویشی تنش کرد و کیسه اش را برداشتن و با کشکول و تیرزینش راه افتاد و رفت. روز رفت و شب رفت تا رسید به طالقان و در میان کوچه و بازار گشت و گشت تا دختری را پیدا کند که عزیز نشانی اش را داده بود. روزی از کوچه ای می گذشت که دید دختری به چه خوشگلی روی ایوان نشسته و دارد عرقچین می دوزد. تا نگاهش کرد و فهمید درست آمده و این دختره یار عزیز است رفت تو نخ دختره ولی تاب دیدن چهره ی دختره را نداشت و غش کرد و افتاد روی زمین اهل خانه زود جمع شدند و درویش را بردند تو و کاه گل گرفتند جلو دماغش و به هوشش آوردند. همین که نشست و آبی خورد و حالش جا آمد صدقه ای به اش دادند. ولی درویش نگرفت. زن و مرد حیران و مات ماندند و گفتند پس چه می خواهد؟ در رویش گفت:
گدایم من گدایم من گدایم/ فدای مستی چشم شمایم
این حرف به نگار برخورد و گفت:
گدا را بین گدا را بین گدا را/گدا را بین و این پرت و پلا را/ دو چشمان نگار خیلی عزیزه/ خدا داند همین مال عزیزه
ملاحسین تا صدای نگار را شنید باز غش کرد همه به هول و والا افتادند و این بابا را به هوش آوردند. تا حالش جا آمد دو پا داشت دو پا هم قرض کرد و قلنگش را بست و راه افتاد به طرف خانه ی خودش یک نفس آمد و آمد و همین که رسید، به عزیز گفت: انگار را در فلان خانه دیدم حق با توست. این دختر در خوشگلی لنگه ندارد. هنوز هم دلش پیش توست و میگوید روشنایی چشم هاش مال توست. عزیز تا این حرف را شنید، جوالش را بار سیب کرد و انداخت پشت قاطرش و راه افتاد به طرف طالقان رفت و رفت تا رسید به در همان خانه ای که درویش نشانی اش را داده بود. و انمود کرد میخواهد سیب هاش را بفروشد ولی تا چشمش به نگار افتاد، به مردم گفت بیایند و سببها را مفتی ببرند. اهل کوچه یک جاکن شدند و ریختند روی سیب ها و مشت مشت ریختند تو دامن شان و بردند نگار تا دید چه طور سیب ها را غارت می کنند، صداش را بلند کرد و خواند:
عزیز طالقانی سیب می فروشی/ نمی دانم تو مستی یا بی هوشی
سیب را به کم می خری زیاد می فروشی/ گران میخری به تاراج می فروشی
عزیز تا صدای نگار را شنید، نشست کنار دیوار و گفت:
نه مستم من نگار، نه بی هوشم/ ز عشق تو نگارجان ناخوشم
خاله و فک و فامیلش دیدند این پسره دارد آبروشان را میبرد آمدند دست نگار را گرفتند و بردند خانه تا نگار رفت غصه به دل عزیز نشست و دید دیگر نمی تواند آنجا بماند.
افسار قاطرش را گرفت و راه افتاد و رفت نزدیک مسجدی که سر کوچه بود. تازه نشسته بود که دخترهای همسایه های نگار آمدند و تا دیدند عزیز پکر و گرفته نشسته، دلشان به حال او سوخت عزیز تا فهمید اینها از حال و کارش خبردار شده اند، رو کرد به آنها و گفت در حقش خواهری کنند و نگار را بیاورند تا یک نظر ببیندش. دخترها گفتند حرفی ندارند، ولی مادر شل احمد خبردار بشود روزگارشان را سیاه می کند. عزیز آن قدر پاپی آنها شد و التماس کرد تا کوتاه آمدند و رفتند و بهانه ای آوردند و دل خاله را به دست آوردند و او اجازه داد دختره با آنها برود نگار چادری روی سرش انداخت و رفت تا رسید پیش عزیز، اشکش راه افتاد و گفت کاری کند تا از دست این خاله و پسرش خلاص شود. شل احمد امشب خانه نیست. رفته برای عروسی سرناچی و دهل زن بیاورد. امشب بیاید خانه شان و با هر بهانه ای میتواند خودش را جا کند تا بتوانند خودشان را آسوده کنند. عزیز قبول کرد و نگار هم رفت هوا که تاریک شد، میخی به نعل اسبش زد و اسب عین چلاق ها راه افتاد. رفت در خانه ی خاله و در زد. خاله آمد بیرون و چون چشمش سو نداشت، عزیز را به جا نیاورد. پسره هم صداش را عوض کرد و گفت غریب است و اسبش هم چلاق شده در حقش مادری کند و بگذارد امشبه را در خانه اش سر کند. خاله صداش را بلند کرد و هر چی به دهنش آمد، نثار عزیز کرد و گفت امشب که پسرش خانه نیست، چرا درش را زده و جای دیگری نمی رود؟ عزیز خودش را زد به آن راه و گفت جای دیگری نمی شناسد. تو خانه هم نمی آید و همین جا روی ایوان میخوابد. دخترها هم آمدند و آن قدر پاپی خاله شدند تا بالاخره کوتاه آمد و عزیز رفت تو شام که خوردند، عزیز رفت روی ایوان و دراز کشید. نگار به خاله اش گفت بهتر است این جوان بیچاره هم بیاید تو هوا سرد است و آن جا میچاد و از بین میرود خاله قبول نکرد و وقتی میخواستند بخوابند، چادر نمازش را آورد و یک سرش را بست به کمر نگار و سر دیگرش را به کمر خودش و دراز کشید. عزیز گوش به زنگ بود و تا خروپف خاله بلند شد تیز و فرز رفت و سر چادر را از کمر نگار باز کرد و کندوی عسل را آورد و چادر را به آن بست و گذاشتش کنار خاله دختر و پسر از خانه زدند بیرون و عزیز نگار را سوار کرد و دهنه را داد دستش و گفت قاطر راه بلد است و او را میرساند به خانه خودش هم فردا می آید تا این ها بو نبرند آنها دست به یکی کرده اند. بعد رو به قاطر کرد و گفت:
زرده قاطر تیمارت کنم من/ پر از جو توبره ات را کنم من
اگر این نگارم را به منزل رسانی/ دست و پایت را طلا کنم من
قاطر راه بلد رفت و رفت تا نگار را رساند به خانه ی عزیز، مادر پسره صدایی از بیرون شنید و ادر را باز کرد و نگار را دید، پرسید او این جا چه کار می کند؟ نگار نشست و همه چیز را مویه مو برای زن عموش تعریف کرد و گفت عزیز هم در راه است و دارد می آید.
آفتاب که زد و دنیا را روشن کرد خاله بلند شد و دید عروسش نیست و به جای او، کندوی عسلی افتاده جیغ و داد راه انداخت و خانه را گرفت روی سرش. آن قدر جیغ زد تا زنبورها آمدند بیرون و ریختند روی سرش و طوری نیش زدند که خیلی زود باد کرد و زنه را به ریختی انداخت که هر کی می دیدش، از خنده روده بر می شد. زنه داشت شیون و واویلا میکرد که شل احمد و سرناچی و دهل زن رسیدند، زنه تا دید سه تایی دارند از سر کوچه می آیند، رو کرد به پسرش و گفت سرناچی را بفرستد رد کارش که خاک به سرشان شده شل احمد خیال کرد مادرش به دیدن آنها شروع کرده به رقصیدن به سرناچی و دهل زن گفت از همین بالای کوچه شروع کنند. آنها زدند و اهل کوچه هم جمع شدند. همین که جلو آمدند، شل احمد دید مادرش به چه روزی افتاده گفت سر و صورتش چرا این طور شده؟ زنه زد زیر گریه و همه چیز را برای پسرش تعریف کرد. پسره پرسید دیشب جز نگار کسی هم این جا بوده؟ زنه گفت سر شب مرد غریبه ای آمد و التماس کرد جایی ندارد و او گفت روی ایوان بخوابد. شل احمد گفت او غریبه نبوده و عزیز بوده که آمده دنبال نگار رفت و عزیز را پیدا کرد و داد و فریاد راه انداخت که دیشب زنش را دزدیده عزیز هم کوتاه نیامد و صداش را بالاتر برد و گفت مادرش قاطرش را دزدیده. هر دو رفتند پیش قاضی یکی این گفت و یکی آن شل احمد یواشکی چیزی گذاشت زیر تشک قاضی و آن بابا عزیز را انداخت زندان از آن طرف نگار هر چه صبر کرد و راه را پایید، دید خبری از عزیز نشد. فهمید پیشامد جلو راهش بوده که خودش را نرسانده چادر سرش کرد و راه افتاد به طرف طالقان. همین که رسید و داشت از جلو زندان می گذشت، چشمش افتاد به پنجره و عزیز را آن ور پنجره دید عزیز از دیدن نگار خوشحال شد و گفت:
نگار نازنین ریز ریزه دندان/ مرا از عشق تو بردند به زندان
نگار در جوابش گفت:
فروشم گوشواره ام همراه پیرهن/ تو را آزاد کنم از کنج زندان
نگار گوشواره‌اش را فروخت و رشوه داد به زندانبان و او عزیز را آزاد کرد، ولی همین که می‌خواست نگار را سوار اسبش کند و ببرد، شل احمد و مادرش آمدند و جیغ و داد راه انداختند و مردم که جمع شدند نگار را گرفتند ولی دستشان به عزیز نرسید و او سوار قاطرش شد و رفت. نگار را بردند خانه و عزیز در به در، در دشت و بیابان می‌گشت و برای خودش می‌خواند:
گل سرخ و سفید و ارغوانی/ ز عشق تو نکردم زندگانی
 گل غنچه بودی بویت نکردم/ حالا شکفته ای بر دیگرانی
عزیز مدتی سرگردان بود تا دلش هوای نگار را کرد و دهنه را کج کرد و راه افتاد به طرف طالقان همین طور برای قاطرش هم می‌خواند:
قشنگه قاطرم در راه نمانی/ مرا امشب بر یارم رسانی
جلو افزارت از زر من بسازم/ چهار نعل تو را نقره بسازم
عزیز چنان شوری برای دیدن نگار داشت که راه یک ماهه را یک روزه رفت و رسید به طالقان، سر و گوشی به آب داد و پی‌برد شل‌احمد برای کاسبی رفته به شهر دیگری. آنقدر به این در و آن در زد تا توانست راهی پیدا کند و برود پیش نگار، نشستند پیش هم و شروع کردند به حرف زدن. اما نفهمیدند چه طور یکهو صبح شد و خروس ها شروع کردند به خواندن، غصه ی عالم به دل عزیز نشست و خواند:
خروسک بانگ نکن وقت سحر نیست/ مرا از خواب بیدار کردن هنر نیست
 الهی ای خروس تو لال گردی/ مرا از یار جدا کردن هنر نیست
از آن طرف شل احمد رسید به شهر و بو برد عزیز خودش را رسانده پیش نگار، زود رفت و عده ای را جمع کرد و آورد و آنها را دوره کردند و توانستند عزیز را بگیرند و پسره را بردند پیش قاضی، قاضی اول صبح از کوره در رفت و گفت از دست بازی آنها خسته شده و باید تکلیف شان را یکسره کند. گفت بیست تا دختر یک شکل و یکند را با لباس یک جور می آورد. شل احمد و عزیز باید معلوم کنند کدام یکی نگار است. هر کی درست تشخیص داد، دختره را به او میدهد و این بازی را تمام می کند. قاضی همین کار را کرد و بیست تا دختر را که لباس یک جور پوشیده بودند، آورد. شل احمد همان اول کار خطا کرد و دختر دیگری را به جای نگار نشان کرد. عزیز خوشحال شد و یکراست رفت سراغ نگار که قلیانی داده بودند دستش تا پسره خیال کند او پیرزنی است. قاضی دید پسره تیرش را به هدف زده و نگار را با آن ظاهر غلط انداز شناخته است، ولی زد زیر حرفش و گفت با وجود این امتحان، دختره را به او نمی دهد. عزیز وقتی دید اینها بازی در میآورند و زیر حرف خودشان هم می زنند، تاب و طاقتش تمام شد و وقتی شب سرشان گرم بود یواشکی رفت و نگار را سوار کرد و از شهر زدند بیرون شل احمد خیلی زود فهمید و عده‌ای از دوستهاش و دسته‌ای مأمور را برداشت و رفت پشت سر عزیز و نگار از آن طرف دختره و پسره رفتند و رفتند تا رسیدند به سپیدرود و باید از آن رد می‌شدند تا برسند به جایی که دیگر دست کسی به آنها نرسد. عزیز قاطر را ول کرد و نگار را گرفت روی دوش و زد به آب تا از آن ورش به در شود ولی آب تند بود و آنها را غلتاند و داشت می‌برد که شل احمد و دار و دسته‌اش هم رسیدند. شل‌احمد خواست به آب بزند تا آنها را بگیرد. هر چه بهش گفتند آب تند است و نمی‌تواند تاب بیاورد به گوشش نرفت و خودش را انداخت به رودخانه، آب هر سه تا را غرق کرد و آنها که آمده بودند عزیز و نگار را بگیرند، به هر جان کندنی بود جنازۀ هر سه تا از آب گرفتند. جنازه‌ها را بردند قبرستان و آنجا دفن‌شان کردند. قبرها کنار هم بود. عزیز و نگار در دو طرف و شل‌احمد هم وسط‌شان هر سال از قبر عزیز و نگار دو تا گل می‌زند بیرون و می‌خواهند به هم برسند. از قبر شل‌احمد خاری بیرون می‌آید و سر راه دو تا گل را می‌گیرد تا به هم نرسند. (ع‍ل‍ی‍رض‍ا ح‍س‍ن‌زاده 1381:825)
مقدمه فصل پنجم
خب قصه عاشقانه عزیز و نگار رو با نقل فاطمه نیازی شنیدید. از فاطمه ممنونم و امیدوارم شما هم از شنیدن این قصه خوشتون اومده باشه و پایان اندوه‌بار قصۀ این عشاق شما رو غصه‌دار نکرده باشه. اما ما تو هاگیر و واگیر زندگی پر تنش این روزها و در فصل پنجم پادکست تصمیم گرفتیم برخی از قصه‌های عاشقانۀ شفاهی رو از مناطق مختلف ایران انتخاب کنیم و برای شما تعریف کنیم. تعداد زیاد منظومه‌های مکتوب و افسانه‌های عاشقانه در فرهنگ عامه نشون می‌ده که دلدادگی و عشق یکی از  پرطرفدارترین مضامین ادبیات رسمی و غیررسمی زبان فارسی  است(جعفری 1386).
پس بیراه نیست اگر ما توجه بیشتری به این قصه‌ها نشون بدیم. اما اگه بخوام دلایل دیگه‌ای رو براتون بیارم که چرا قراره این قصه‌هارو بیشتر برای شما نقل کنیم. اولین دلیلش اینه که در طی انتشار چهار فصل گذشته و بررسی گزارش اپیزودها به این نتیجه رسیدم که علاقه و واکنش به این قصه‌ها بیش از  باقی اپیزودها بود. پس این قصه‌ها هنوز برای بسیاری جذابیت دارد. دومین دلیل  انتخاب اینه که شاید نقل این قصه‌ها بتونه یک تصویری از عشق و عاشقی  در بین اجداد عواممون را نشان بدهد و ببینیم وقتی از عشق حرف می‌زدند و درباره‌اش خیال می‌بافتند منظورشون دقیقا چه بود. این موضوع از این نظر اهمیت دارد که واژۀ عشق از پرتکرارترین واژگان در ادبیات فارسی است و از یک سو به عشقی روحانی و آسمانی اشاره دارد و از سوی دیگر به عشقی جسمانی و زمینی. ببینیم آیا این مفهوم در قصه‌های شفاهی به چه سمت و سویی میل دارد. دلیل سوم پرداختن به قصه‌های عاشقانه این است که به نظر می‌رسد با تغییرات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که در چند دهۀ گذشته رخ داده، تصور ما از ارتباطات عاشقانه، زندگی خانوادگی و ارتباط جنسی دگرگون شده. شاید بازخوانی این قصه‌ها بتونه این نقش‌های جدید و تغییرات را برای ما روشن‌تر کند.
خب حالا با این مقدمه مختصر این پرسش پیش میاد که ما قراره در این اپیزودها چکار کنیم؟
ما در اپیزودهای فصل پنجم  ابتدا یک قصۀ عاشقانه را که در متون فرهنگ عامه به ثبت رسیده برای شما نقل می‌کنیم. من تلاش می‌کنم که اطلاعاتی درباره اون قصّه مثلِ جغرافیای قصّه، درون‌مایه و مضامین آن و شباهتش با سایر قصه‌های شفاهی و مواردی از این دست رو با شما در میان بگذارم. در مرحلۀ بعد اگر زمان پادکست اجازه بدهد سعی می‌کنم موضوعات و نکاتی که در قصه، نظرم را جلب کرده برایتان بگویم. پس در این اپیزود ابتدا دربارۀ ویژگی‌های قصۀ عزیز و نگار حرف می‌زنم و بعد این قصه و اعمال قهرمانان آن رو براتون مرور خواهم کرد و در برخی موارد شباهت این قصه را با باقی قصه‌های عاشقانه نشان خواهم داد و در پایان درباره تکرار مضمون ازدواج عموزادگان در قصه‌های شفاهی صحبت خواهم کرد. پس  بیش از این حرف نزنم و برم سراغ سونجو بنجو در قصۀ عزیز و نگار که گویا در بین اهالی روستاهای مختلف طالقان، رودبار، الموت، منجیل، اشکور و برخی مناطق مازندران و گیلان روایت می‌شده است. از همین جا به اهالی این مناطق درود می‌فرستم.  حالا  تا شما به این موسیقی زیبای دوست عزیزم سونو (Suno.com) گوش می‌دید من یه لبی تر می‌کنم و برمی‌گردم.
داستان عزیز و نگار از نظر نحوه ارائه
 قصه‌های عامیانه یا شکل مکتوب دارند یا به صورت شفاهی در قالب نقالی و قصه‌گویی و نمایش و تعزیه اجرا می‌شوند. روایتی که از داستان عزیز و نگار شنیدید بازنوشته‌ای بود از این داستان از کتاب «افسانه زندگان» که توسط علی‌رضا حسن‌زاده گردآوری شده است. این بازنوشته توسط محمد قاسم‌زاده و در جلد چهارم افسانه‌های ایرانی منتشر شده است. )محمد قاسم‌زاده 1392( این تنها روایت موجود از این قصه نیست. یوسف علیخانی در مقدمه پژوهش و کتابی به عنوان «عزیز و نگار؛ بازخوانی یک عشقنامه» از وجود چهارده روایت از این داستان نام برده که البته شامل روایت‌های مکتوب چاپ‌شده و شفاهی است. علیخانی معتقد است، عمر این قصه به دوره صفوی برمی‌گردد و حداقل ۴۰۰ سال است که روایت می‌شود. (یوسف علیخانی 2024) این قصّه دی ماه ۱۳۹۰، به عنوان میراث معنوی ثبت ملی شده است (ایرنا 1399).
جغرافیای داستان
 نام دو منطقه و یک رود در این روایت از داستان ذکر شده. یکی «گیلان» و دیگری «طالقان» که بیشتر داستان در آن منطقه می‌گذرد. نام «سپیدرود» هم در داستان آمده که عزیز و نگار و شل احمد در آن غرق شدند. در برخی از روایت‌های همین قصه و در منابع دیگر از «شاهرود» نام برده شده که رودی است که امروزه به سد منجیل می‌ریزد و ادامه آن به سپیدرود منتهی می‌شود. با این اطلاعات جغرافیایی و بررسی باقی روایت‌ها می‌توانیم حدس بزنیم که این داستان در بین اهالی استان‌های گیلان، البرز، مازندران و قزوین و مناطقی مانند طالقان، الموت، رودبار، منجیل، تنکابن و اشکور بیشتر رواج داشته است.
سطح زبانی و بیان این قصه
داستان‌های عامیانه را از نظر سطح زبان  می‌توان به زبان عامیانه، گویشی و نیمه‌ادبی تقسیم کرد. اصل داستان عزیز و نگار را می‌شود در زبان گویشی ردیابی کرد. این داستان در مناطقی که مردم به گویش تاتی حرف می‌زدند بیشتر رواج داشته است (یوسف علیخانی 1381).
اینجا بد نیست کمی درباره زبان و گویش تاتی براتون بگم . زبان تاتی از دسته زبان‌های ایرانی شاخه شمال غربی است. که احسان یارشاطر با عنوان زبان مادی هم از آن اسم برده است.گویش‌های این زبان در گذشته از شمال آذربایجان ایران تا شمال استان خراسان گسترده بود ولی امروزه با زبان‌های ترکی آذربایجانی و فارسی جایگزین شده و تنها در بخش‌هایی از شمال‌غربی ایران باقی مونده. شهر تاکستان از مهم‌ترین مناطق ایرانه که با گویش تاتی حرف می‌زنند. گویش الموتی و رودباری که به داستان عزیز و نگار مربوطه گویش‌هایی از زبان تاتی هستند(وی کی پدیا 2024). یوسف علیخانی در کتاب عزیز و نگار اشاره داره که روایت‌های شفاهی  که در طی پژوهشش گردآوری کرده به زبان‌های تاتی، گیلکی، مازنی و تالشی بوده است (یوسف علیخانی 1381:10). داستانی که شنیدید یک روایت بازنویسی شده از قصه عزیز و نگار بود و اشعار و ترانه‌های قصه بسیار ساده و دارای اشکالات وزنی بود.
نسخه مکتوب و منظوم عزیز و نگار
اولین نسخه مکتوب این قصه شفاهی در سال 1330 توسط نشر «شرکت کانون نسبی کتاب» منتشر شده است. (ناشناس 1330) این کتاب از نظر توجه نویسندگان به آثار فولکلور اهمیت دارد اما از نظر پژوهشگران فرهنگ ادبیات عامه به دلیل عدم توجه به حفظ روایت‌های مردمی مورد انتقاد قرار گرفته است. این عاشقانه توسط نویسندگانی مثل محمدعلی اکبریانی، کمالی دزفولی و سیدمحمدتقی میرابوالقاسمی به نظم درآمده است. مردم روستاهای منطقه طالقان، رودبار، الموت، تنکابن، که با نسخه‌های دست‌نویس و روایت‌های سینه‌به‌سینه این عشق‌نامه آشنا بودند، به مرور به نسخه چاپی داستان عزیز و نگار دست پیدا کردند. فهرست این آثار رو من در منابع همین پادکست برای کسانی که علاقه‌مند به جستجوی بیشتر هستند قرار می‌دهم.
قصه عزیز و نگار از نظر قالب
اگر قصه های عامیانه را از نظر قالب به افسانه، اسطوره، حکایت یا لطیفه، متل و مثل تقسیم کنیم (حسن ذوالفقاری 1398:78–6ا). قصه عزیز و نگار در دسته افسانه‌های عاشقانه قرار می‌گیرد که در آن قهرمانان داستان صرفاً عاشقان تمام‌عیار هستند و کنش‌ها، اعمال و رویدادها آنها تلاش برای وصال است.
قصه عزیز و نگار از نظر ساختار روایت
داستان‌ عزیر و نگار از نظر ساختار روایی به داستان‌های با طرح خطی تعلق داره. حالا این طرح خطی یعنی چه؟ یعنی داستان‌ از نقطه الف شروع و به نقطه ب ختم می‌شوند. اغلب این داستان‌ها یک برش کوتاه از زندگی قهرمان است. در مقابل این نوع روایت داستان‌های  با طرح مدور قرار دارند که قهرمان از نقطه الف حرکت می‌کند و پس از رسیدن به مقصود به آغاز یعنی نقطه الف برمی‌گردد. نمونه این نوع روایت را در اپیزود 127 قصه‌های ایرانی با عنوان «برگ مروارید» می‌تونید بشنوید.
داستان‌ عزیز و نگار از نظر پایان
داستان‌های عامیانه از نظر پایان‌بندی می‌توانند به غم‌نامه، شادی‌نامه و عبرت‌نامه تقسیم شوند. (حسن ذوالفقاری 1398:88). داستان عزیز و نگاری که در انتشارات «چاپ شرکت نسبی کانون کتاب» منتشر شده برخلاف این قصه که ما برای شما انتخاب کردیم به خیر و خوشی به هم می‌رسند و به روایت مردمی چندان وفادار نیست. اما در باقی روایت‌ها ما شاهد غرق شدن آن‌ها در شاهرود یا غیب شدنشان هستیم. به نظر می‌رسد روایتی که بیشتر مورد توافق است غرق شدن آنها در رودخانه شاهرود است. در روایت کمالی دزفولی هر دو سنگ می‌شوند. بنابراین داستان عزیز و نگار که در اغلب روایت‌ها با مرگ نابه هنگام و دلخراش قهرمانان به پایان می‌رسد از نوع تراژیک و غم‌نامه است.
حالا وقتش است که یک مروری داشته باشم بر کارها و اعمال عزیز و نگار در طول داستان تا ببینیم عشاق در این قصه برای اثبات عشق خود و رفع مشکلات و مسائلشون به چه راه‌هایی متوسل می‌شدند اما قبل از آن که من این راه‌ها رو مفت و مسلم در اختیار شما بگذارم تا در مواقع ضروری ازش استفاده کنیم به این موزیک گوش کنید و  خودکار و کاغذ آماده کنید تا چیزی از قلم نیفتد.
مروری بر اعمال و کنش‌های عزیز و نگار در داستان
اعمال شخصیت‌های داستانی معمولاً باعث گسترش داستان و آشکار شدن شخصیت آنان می‌‌شود. در این داستان عزیز و نگار پس از جدایی با ناله و نفرین شروع می‌کنند. هر چه جلوتر می‌رویم با آزمون‌ها و مخاطرات و فداکاری‌ها و از جان‌گذشتگی‌ها، دلباختگی عزیز و نگار بیشتر دیده می‌شود. در کنار آن‌ها رقیب هم رقیب جدی است و به سادگی عقب‌نشینی نمی‌کند و تا پایان راه با قهرمانان تلاش می‌کند و در پایان دست به خطر می‌زند.
در آغاز داستان ما دو برادر داریم که تصمیم می‌گیرند اگر دختر و پسری داشتند نافشان را به اسم هم ببرند. یعنی وقتی به سن مناسب رسیدند با هم ازدواج کنند. «ناف کسی را با چیزی بریدن» هنگامی به کار برده می‌شود که کسی پیوسته خواهان چیزی باشد یا آن را تکرار کند. پس در این قصه «بریدن ناف» به اسم هم، چیزی از پیش مقرر است و خبری از عشقی ناگهانی و رمانتیک با غلیان احساسات و عشق در یک نگاه نیست. عزیز و نگار در یک چارچوب از پیش تعیین شده عاشق هم می‌شوند؛ یعنی در چارچوب باور و اعتقاد به خیر بودن وصلت دخترعمو و پسرعمو. ویژگی که در بسیاری از قصه‌های شفاهی تکرار می‌شود. در اینجا عشق عزیز به نگار خارج از مناسبات اجتماعی و مرسوم آن روزگار نیست.
پدر نگار می‌میرد و پدر عزیز و عموی او سرپرستیش را به عهده می‌گیرد. بحران اصلی این ماجرای عاشقانه از آنجا آغاز می‌شود که خالۀ نگار به عنوان یک عامل مؤثر و برهم زنندۀ این معادلۀ عاشقانه و ضد قهرمان وارد می‌شود و تلاش می‌کند که دختر خواهرش را برای پسرش خواستگاری کند. اگر یادتون باشه عزیز کارش رفتن به راه‌های دور و آوردن نمک است که چندان شغل نان و آب‌داری به نظر نمی‌رسد. پس در اینجا شاهد تقابل ازدواج عاشقانه و ازدواج عاقلانه برای رسیدن به یک زندگی مرفه هستیم. چالشی که امروز هم با توجه به شکاف‌های عمیق اقتصادی، بسیاری از عشاق روزگار ما را به خودش مشغول می‌کند و تردید در دل‌شان می‌اندازد. مادر نگار ابتدا مقاومت می‌کند. بعد در برابر اصرار خواهرش وا می‌دهد و خاله، دختر را با خودش به طالقان می‌برد تا برای پسرش «شل‌احمد» که در برخی روایت‌ها«کل‌احمد» نامیده شده عقد کند. آغاز جدایی و هجران این دو عاشق از اینجا شروع می‌شود.
عزیز سوار قاطرش می‌شود و به دنبال یار به سمت طالقان حرکت می‌کند. وقتی بین راه به آنها می‌رسد چه می‌کند؟ نگار را فراری می‌دهد؟ خاله و شوهر خالۀ نگار را کتک می‌زند؟ نیرنگی برای خلاصی از این مخمصه پیدا می‌کنه؟ جواب همۀ این سوالات منفی است. او پنهانی نگار را می‌بیند که از خوردن غذا امتناع می‌کند. عزیز شعری خطاب به معشوقش به آواز می‌خواند و در لفافه نفرینی حوالۀ باعث و بانی جدایی می‌کند. این رفتار عزیز به عنوان یک عاشق به نظر عجیب می‌رسد. شاید هنوز این دو در عشق خود به یقین و اطمینان لازم نرسیده‌اند. عزیز می‌خواند:
نگارخانم نشسته کنج توت‌زار/ دو چشمش بر منه سوزن کنه کار
الهي بشکند چوب بخیلان/ سزاش تابوت باشد سینۀ گور/ هر آن کس که نخواهد ما شویم جور
چرا در این مرحله از داستان، عزیز به جای هر کار دیگری آواز می‌خواند؟ به نظر می‌رسد او پیشاپیش این مناسبات اجتماعی را پذیرفته و نمی‌تواند آشکارا بر علیه این قید و بندها شورش کند.  در ابیات بعد مادر نگار را هم از نفرین بی‌نصیب نمی‌گذارد که نوعی استیصال در برابر تصمیم بزرگان خانواده را نشان می‌دهد.
نگارخانم سوار مادیانه/ دو چشمش بر منه، اشکش روانه/ الهی مادرت دختر بمیره/ نگارخانم نصیب دیگرانه.
عمل  نگار هم شورش علیه وضعیت نیست. شعر خواندن و نفرین کردن و حواله به تابوت کردن را در پیش می‌گیرد. او می‌خواند:
حتی در ادامه عزیز آنها را تعقیب نمی‌کند و بعد از رفتن آنها بیهوش می‌شود. کنش و اتفاقی که در تعداد زیادی از داستان‌های عاشقانه شفاهی و ادبی امری رایج است.  شعر خواندن، گریه و بی‌تابی کردن و بیهوش شدن از فراق، اتفاقاتی هستند که واکنش عاشقانه را نشان می‌دهد. داستان لیلی و مجنون و بسیاری از قصه‌های عاشقانه شفاهی پر است از مضمون مکرر اشک و آه و نالۀ عاشق در فراق معشوق.
در این قصه که شنیدید هر چه جلوتر می‌رویم، نگار و عزیز بیش از پیش در برابر تحمیل مناسبت‌های اجتماعی مقاومت می‌کنند.
در ادامه داستان درویشی، عزیز را به خانه خود می‌برد و داستان او را می‌شنود. درویش تلاش می‌کند خواهرش پری را به عقد عزیز درآورد و عزیز در این آزمون وفاداری به نگار سربلند بیرون می‌آید و از زیبایی نگار و شیرین زبانیش می‌گوید. آزمون قهرمان از درون‌مایه‌های مهم قصه‌های عامیانه است که به اشکال مختلف در قصه‌ها به خصوص در قصه‌های پهلوانی تکرار می‌شود. درویش کنجکاو می‌شود که دختر را ببیند. این درون‌مایه هم در بسیاری از قصه‌های عاشقانه شفاهی تکرار می‌شود که کسی با شنیدن وصف معشوقی تمایل به دیدن او پیدا می‌کند. درویش با دیدن دختر از هوش می‌رود و وقتی بهوش می‌آید به نگار اظهار ارادت می‌کند.
گدایم من گدایم من گدایم/ فدای مستی چشم شمایم
و نگار هم پاسخ او را به تندی می‌دهد:
گدا را بین گدا را بین گدا را/گدا را بین و این پرت و پلا را/ دو چشمان نگار خیلی عزیزه/ خدا داند همین مال عزیزه.
پس اینجا هم تکرار درون‌مایۀ آزمون وفاداری و عشق نگار توسط درویش به انجام می‌رسد. درویش دست از پا درازتر به خانه برمی‌گردد. به عزیز اقرار می‌کند که نگار زیباست و هنوز دلش پیش توست. از این حرف، عزیز جان می‌گیرد و تکانی به خودش می‌دهد و به بهانۀ فروختن سیب به در خانه نگار می‌رود. اما مردم سیب‌هایش را می‌برند و او  موفق به دیدن او نمی‌شود. در این بخش از داستان هم، کنش و صفت آشنایی در عزیز دیده می‌شود که در بسیاری از شخصیت داستان‌های عاشقانه می‌بینیم و آن گیجی، سرگشتگی و سربه‌هوایی و از جهان واقع دور افتادن. گویا در این جهان هیچ چیز ارزشمندتر از دیدن معشوق و خواست او نیست و به همین دلیل عاشق از واقعیت‌های زندگی روزمره فاصله دارد. عزیز به مسجد می‌رود و از دختران همسایۀ نگار کمک می‌گیرد که نگار را پیش او بیاورند. بالاخره آنها قرار می‌گذارند، عزیز در غیاب شل احمد به خانه برود تا نگار را فراری بدهند. عزیز با ترفند به خانه می‌رود و دختر را فراری می‌دهد و او را راهی خانه‌اش در گیلان می‌کند. این را می‌توان اولین کنش فعالانۀ مشترک این عاشق و معشوق دانست. در ادامه عزیز فرار نمی‌کند تا آنها فکر نکنند او با نگار دست به یکی کرده است. این فریب کارساز نیست. عزیز و شل‌احمد پیش قاضی می‌روند. شل احمد به قاضی رشوه می‌دهد و عزیز به زندان می‌افتد. در اغلب قصه‌های شفاهی قاضی شخصیت محبوبی نیست. این موضوع در اپیزود 125 با عنوان «خروس گردو دزد» هم دیده می‌شود که تعدادی از حیوانات برای دزدی به خانه قاضی می‌روند. (محسن سعادت قصه‌های ایرانی؛ اپیزود 125)
در ادامه نگار به دنبال عزیز به طالقان برمی‌گردد. او را در زندان پیدا می‌کند.گوشواره‌اش را می‌فروشد. رشوه می‌دهد تا عزیز را آزاد کند. باز سروکلۀ شل‌احمد و مادرش پیدا می‌شود و اینبار نگار را به خانه می‌برند و عزیز به بیابان فرار می‌کند. او در فراق نگار شعر می‌خواند. هوای نگار به سرش می‌زند و به طالقان برمی‌گردد و خود را به نگار می‌رساند. اینبار هم عاشق و معشوق گیر می‌افتند و آنها را پیش قاضی می‌برند. قاضی تلاش می‌کند عاشق و معشوق و رقیب را آزمایش کند آزمایشی که در برخی از قصه‌های عاشقانه دیگر مانند قصه اپیزود 124 با عنوان «نجما و دختر پادشاه» تکرار می‌شود. آزمون شناخت معشوق با پوشاندن ظاهر. عاشق اگر ته چاه باشد و معشوق با روی پوشیده از سر چاه بگذرد قادر به شناختن اوست. در اینجا هم بیست دختر یک شکل را ردیف می‌کنند و عزیز،  نگار را  پیدا می‌کند با آنکه او را به شکل پیرزنی درآورده‌اند و شل‌احمد در اینکار ناتوان است. طبق معمول اغلب قصه‌های شفاهی، قاضی زیر حرفش می‌زند و در این دعوا طرف شل احمد را می‌گیرد. این‌بار عزیز دختر را برمی‌دارد و از شهر بیرون می‌روند و شل احمد و دوستانش به دنبال آنها. در برخی روایت‌ها آزمایش سرودن شعر هم بین عزیز و شل‌احمد برگزار می‌شود که نتیجه آن روشن است. شل‌احمد توان سرودن شعر معنادار در وصف نگار را ندارد. در قصه‌های عاشقانه شفاهی شعر گفتن ارتباط مستقیمی با عشق و عاشقی دارد. گویا یک راه اثبات عشق توان سرودن شعر در وصف معشوق یا خطاب به اوست. آنچنان که بسیاری از این شعرها به شکل ترانه به موسیقی محلی هم راه پیدا می‌کنند.
برگردیم به قصه و پایان غمبار آن. گویا مقدر است که این دو عاشق به وصال نرسند و رقیب هم به کام مرگ کشیده شود. هر سه غرق می‌شوند و نه ناف بریده شده در آسمان کارساز است و نه قواعد اجتماعی در میان خانواده‌ها پیروز می‌شود و برخورد آسمان و زمین تراژدی به بار می‌آورد.
کدام شخصیت این داستان اشتباه کرد؟
شاید این پرسش مهم و به جایی باشد که از خودمان بپرسیم برای شنونده نشسته در بزم قصه‌گویان عزیز و نگار این قصه چه معانی در ذهن متبادر می‌کند. نگار و عزیز چه کار اشتباهی کردند؟ مادر نگار که می‌خواهد دخترش با شخص مرفه‌تری زندگی کند چه اشتباهی مرتکب شده است؟ خالۀ نگار و شل‌احمد چرا باید از وصال دختری به زیبایی نگار چشم‌پوشی کنند؟ احتمالاً بسته به اینکه شما در چه سنی این قصه را بشنوید، کودک باشید یا نوجوان و در آستانه رویاهای عاشقانه یا جوانی باشید که به وصال نرسیده یا  پیری باشید در موضع داوری و قضاوت، پاسختان متفاوت خواهد بود. اگر نوجوان و جوان عاشقی باشید به شما یادآوری می‌کند که عشق برای وصال کافی نیست حتی اگر عقد شما را در آسمان‌ها بسته باشند. اگر رقیب یک زوج عاشق باشید به شما یادآوری می‌کند که پایان این رقابت می‌تواند به طرد و تحقیر و ناکامی منجر شود. اگر پدر و مادر و خویشاوند هر کدام از این مثلث عاشق و معشوق و رقیب باشید به شما پیشاپیش درباره هر تصمیمی هشدار می‌دهد.
خب حرف دربارۀ قصه عزیز و نگار بیش از اینه. مثلاً پایان بندی این قصه و روییدن گل از گور عشاق و خار از گور شل احمد و یا غرق شدن آنها در رودخانه در بسیاری از قصه‌های شفاهی تکرار شده که اگر فرصتی بود در اپیزودهای بعد به آن برمی‌گردم.  در بخش پایانی پادکست می‌خواهم به یک مضمون که در قصه‌های عاشقانۀ شفاهی تکرار می‌شود بپردازم. این مضمون عاشق شدن عموزادگان در قصه‌های شفاهی است. حالا تا شما به این موزیک گوش می‌کنید ویک دمنوش گرم و تند می‌نوشید و فکر می‌کنید که چطور با محبوبتون آشنا شدید یا دوست دارید کجا اونو ببینید و چه ویژگی‌هایی داشته باشه. منم یک نفسی می‌گیرم و برمی‌گردم.
داستان مکرر عشق‌ دخترعمو و پسرعمو در قصه‌های شفاهی
عزیز و نگار پسرعمو و دختر عمو هستند.  ازدواج و عشق و  عاشقی با عموزادگان در گذشته بسیار متداول و مرسوم بود. این باور هنوز در زمانه‌ای که ما زندگی می‌کنیم در برخی مناطق وجود دارد؛ در همین قصه شنیدید که ناف  دخترعمو و پسرعمو را به اسم هم بریده‌اند. یا عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمان‌ها بسته‌اند.  مرور تعدادی از قصه‌های شفاهی نشان می‌دهد که بسیاری از این عشاق، دختر عمو و پسرعمو هستند. مثل داستان باقر و گل اندام (ح‍م‍ی‍درض‍ا خ‍زاع‍ی 1378) پسر فقیر که با دخترعموش فرار کرد(الول ساتن 1402) دو دلدار جدا (آرتور امانوئل کریستین‌سن 1393) عشق ریشه‌دار (محسن میهن‌دوست 1378) عهد شب زفاف (الول ساتن 1402:194) چگونگی تقاص گرفتن حسن (الول ساتن 1402:309)، اسدالله که هم دخترعموشو گرفت هم دختر پادشاه رو (الول ساتن 1402:204) و بسیاری داستان مشابه. تکرار این ویژگی باعث شد من یک نگاه گذرا به ازدواج فامیلی در ایران داشته باشم با این امید که متوجه بشم این عشق و ازدواج دخترعمو و پسرعمو چه آش دهن‌سوزی است که در قصه‌ها تکرار شده است. ازدواج فامیلی ازدواجی است که زوج، جد یا نیای مشترک داشته باشند؛ مثلاً پسرعمو و دخترعمو، پسرخاله و دخترخاله، پسردایی و دخترعمه، دختردایی و پسرعمه. در خاورمیانه این نوع ازدواج مرسوم است.(ویکی پدیا 2024) اما در خارج از خاورمیانه چندان رواج نداشته است؛ حتی در مناطقی از غرب آفریقا، بچه‌های دو برادر دشمنان خونی بودند (کتابی، 1384). آمارها نشان می‌دهد که بیش از ده درصد ازدواج‌ها، ازدواج فامیلی است. این میانگین جهانی است ولی در ایران به گواهی آمار هنوز 40 درصد از ازدواج‌ها و در برخی مناطق تا 80 درصد آنها فامیلی است.(مریم رفعتی ۱۳۹۹/۱۰/۲۹) این نوع ازدواج که در فرهنگ ما و بسیاری از اعراب مسلمان و شبه‌قاره هند  تشویق می‌شده در نیمی از ایالت‌های آمریکا (24 ایالت) (kershaw 2009) و چین ممنوع است و در برخی موارد جرم‌انگاری شده است.
بعضی محققان، زناشویی با خویشاوندان نزدیک را از عادات بومیان ایران در دوران پیش از ورود آریایی‌ها می‌دانند (کتابی 1379:168) بعضی هم ازدواج با خویشاوندان رو منتسب می‌کنند به تعدادی از طوایف آریایی و گروهی آن را رسمی در آیین‌های پیش از زرتشت به حساب می‌آورند (کتابی 1379:168).
بعضی شواهد نشان می‌دهد که ازدواج با خویشاوندان و حتی محارم در تاریخ ایران باستان مورد پذیرش بوده و اغلب بین پادشاهان و خاندان سلطنتی رخ می‌داده است. این موضوع مورد مناقشه و دعوا بین پژوهشگران خاورشناس و پژوهشگران معتقد به آیین‌های باستانی است. من اینجا به دلیل طولانی نشدن پادکست وارد این مناقشه نمی‌شوم. اما سعی می‌کنم یک مقاله مرتبط با این موضوع رو به شکل یک یادداشت دربارۀ «تاریخچه ازدواج در ایران باستان» در وب سایت گیومه باز دات آی آر منتشر کنم که اگر در این مورد کنجکاو شدید بهش سر بزنید یا اصل مقاله را ببینید.
اگر از دعوای ازدواج با نزدیکان در ایران باستان بگذریم و به سده‌های اخیر برگردیم، می‌توانیم ردپای سنت زناشویی عموزادگان را ببینیم که یکی از شایع‌ترین اشکال ازدواج خویشاوندی در ایران بوده است. این سنت در مناطق روستایی ایران و بیش از آن در بین عشایر اعتبار داشته است. اهمیت این سنت برای بعضی از جوامع عشیره‌ای مثلاً عشایر عرب خوزستان تا آنجا بوده که متخلفان گاهی با مجازات بسیار سنگین قتل روبه‌رو می‌شدند. فیلم سینمایی «عروس آتش» ساخته خسرو سینایی که در سال 1379 به نمایش درآمد و بسیاری از جوایز جشنواره فجر را برد، نمایشی بود از واقعیت و مستنداتی که این نوع از ازدواج  را مقدس می‌دانست و حاضر بود برای حفظ این سنت دست به قتل بزند. (ویکی‌پدیا؛ عروس آتش  2024).
بخش‌هایی از صدای فیلم عروس آتش
یکی از نشانه‌های مهم رواج ازدواج دخترعمو و پسرعمو بازتاب تاییدآمیز آن در ادبیات شفاهی و ضرب‌المثل‌ها  و ترانه‌های محلی است. نمونه‌هایی از قصه‌ها را در ابتدای همین بخش آوردم و نمونه‌هایی از ضرب‌المثل‌ها و ترانه‌ها را بشنوید. پیشاپیش از احتمال تلفظ  و لهجه نادرستم در ذکر مثل‌ها و ترانه‌های لری و مازنی عذرخواهی می‌کنم. یه مثل بختیاری می‌گه:
DOHDAR TATE XOTE BESTUN TA MORDE SHOR ZENDE SHORET VABU 
دختر عمویت را به زنی بگیر تا مرده‌شور و زنده‌شورت باشد؛ به زبان دیگر یعنی در خوشی و ناخوشی یار و یاورت باشد (فصلنامه عشایری، شماره 3، ص 160)
یه دوبیتی کرمانی که منوچهر ستوده اونو ثبت کرده می‌گه:
الا عمّو ندادی دخترت را
تو گوش کردی سخن‌های زنت را
در این دنیا حسابی نیست برپا
در آن دنیا بگیرم دامنت را
(ستوده 1379)
پرتوی آملی در یک ترانه مازندرانی می‌گوید:
پسرعمو، مِن تِه دختر عمومه
تِو نارنجِ قَلِم مِن تِه لیمومه
شاخه رِ لَس هاده نارنج بَچینِم
مگِر یک روز بونه تِرِ نَوینِم؟
ترانه آملی- (پرتوی آملی، 1356، ص120)
پسرعمو من دخترعمویت هستم
تو نهال نارنج من لیموی تو هستم
شاخه را شل بده، نارنج بچینم
مگر می‌شود یک روز ترا نبینم؟
احمد کتابی پژوهشگر حوزه علوم اجتماعی معتقد است که ازدواج فامیلی در شهرهای کوچک که دایره همسرگزینی در آن‌ها محدودتر و ارزش‌های پدرسالاری قوی‌تر است به مراتب بیشتر از شهرهای بزرگ و تهران است (کتابی 1384). حالا اگر این فرض را بپذیریم که عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان‌ها بسته نشده و این عوامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بودند که این اندیشه را در ذهن اجداد ما تا امروز تثبیت کرده بد نیست فکر کنیم که این عوامل چه بودند؟
اولین عامل؛ جلوگیری از تقسیم شدن اموال و املاک خانوادگی
با توجه به شکل خانواده در ایران که طی قرن‌ها زیر اقتدار پدر خانواده قرار داشت و اموال و مایملک خانواده توسط او اداره می‌شد، زناشویی خویشاوندی مانع از تکه‌تکه شدن زمین و اموال خانواده بود و انتقال این اموال به خارج از خانواده بسیار محدود می‌شد. پس در چنین ساختاری ازدواج دختر عمو و پسر عمو بالاترین مزیت را داشت. چرا؟ چون عروس و داماد هر دو نوه‌های پدربزرگ واحدی بودند و عملاً اموال جد خانواده از انتقال به غریبه‌ها مصون می‌ماند. گرترود استرن که کتاب «ازدواج در اوایل دوران اسلامی» را نوشته معتقد است که پیش از ظهور اسلام زناشویی با دختر عمو در قبایل عرب چندان رواج نداشت. بررسی او نشان می‌دهد که از 25 ازدواج در قبیله بنی مخزوم از قبایل قریش فقط دو ازدواج با دختر عمو مشاهده شده است. استرن معتقد است بعد از ظهوراسلام و تغییر قوانین ارث و سهم بردن دختران از ارث، ازدواج دخترعمو و پسرعمو تقویت شد (کتابی 1384؛48).
پس بدیهی است در جایی که زراعت و دامداری در مرکز تولید و سرمایۀ اقتصادی خانوار قرار دارد تکه تکه شدن زمین و از دست رفتن دام، قدرت اقتصادی و سرمایه خانواده را تضعیف می‌کند. پس به نظر می رسد این عامل اقتصادی و اجتماعی در برخورد با احکام ارث به حوزه باور و خیال و ترانه‌ها و قصه‌ها نفوذ کند و باعث تثبیت و تأیید این نوع از ازدواج در بین جوانان آن روزگار شود.
دوم عامل مشوق ازدواج فامیلی کم هزینه بودن زناشویی خانوادگی
در ازدواج خانوادگی به دلیل آشنایی با وضعیت اقتصادی طرفین، توقعات خانواده عروس و داماد کنترل می‌شود. این موضوع معمولا از طریق اعمال نفوذ بزرگ خانواده انجام می‌شود. مثلاً مبلغ شیربها، مهریه و سایر موارد مالی تعدیل می‌شود. از طرف دیگر هزینه‌های عروسی مثل برگزاری مراسم، خرید جواهرات و لباس عروس کاهش پیدا می‌کند. علی نوذرپور که چگونگی همسرگزینی در جامعه عشایری ایران را بررسی کرده تأکید می‌کند که در عشایر عرب خوزستان اگر داماد از خویشاوندان پدری عروس باشد مثلا پسرعمو یا پسرعمه،  شیربها به کمترین حد خود تعیین می‌شود ولی اگر از اقوام مادری عروس مثل پسرخاله یا پسردایی او باشد بر میزان آن افزوده می‌شود.
سومین عامل ترغیب ازدواج فامیلی احساس اعتماد و اطمینان بیشتر است
در این نوع ازدواج میزان ریسک و اشتباه در شناخت به حداقل می‌رسد.
چهارمین عامل تشویق به ازدواج فامیلی می‌تواند استحکام نسبی پیوند زناشویی باشد
در این نوع ازدواج به دلایل خویشاوندی احتمال ناسازگاری کاهش پیدا می‌کند و در صورت اختلاف این موارد توسط بزرگان خانواده حل و فصل می‌شود.
پنجمین عامل پایداری ازدواج فامیلی می‌تواند حفظ اقتدار و سلطۀ بزرگ خاندان باشد
یعنی زناشویی خانوادگی یکی از مهم‌ترین و مؤثرترین ابزارهای تثبیت و تحکیم نظام پدرسالاری است چراکه پدر یا بزرگ خاندان از این طریق اقتدار و سلطۀ خود را بر فرزندان و مایملک خود تثبیت می‌کند (کتابی 1384).
موسیقی
از شما ممنونم که پادکست مارو گوش می‌کنید. ما در سال جاری تلاش کردیم که یک وب سایت برای انتشار پادکست‌های قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه راه‌اندازی کنیم که ارتباط ما با شما راحت‌تر بشه و بتونیم با تمرکز بیشتری به قصه‌های ایرانی و فرهنگ شفاهی بپردازیم. بخش‌هایی از این وب‌سایت به آدرس giyomebaz.ir آماده شده و بخش‌هایی از اون در حال طراحی است. از این به بعد راه ارتباطی ما با شما همین وب سایت خواهد بود. شما در گیومه باز به پادکست‌ها، متن و  منابع آنها و یادداشت‌های مرتبط با هر اپیزود دسترسی خواهید داشت. لینک وب سایت گیومه باز را در توضیحات پادکست خواهم گذاشت. اما مهم‌ترین درخواستی که از شما دارم اینه که اگر در اطراف خودتون کسی رو می‌شناسید که به قصه‌گویی،  متل‌گویی و خواندن لالایی شهرت داره لطفا از کنارش به سادگی عبور نکنید و سعی کنید با موبایل یا رکوردر، صدا یا تصویر این آدم‌ها رو ضبط کنید.  این آدم‌ها یک راوی معمولی نیستند. اغلب آنها حافظِ فرهنگی هستند که در حال فراموشی و ناپدید شدن در هیاهوی تاریخ است . اگر موفق به ضبط صدا و تصویر آنها شدید ما آمادۀ انتشار آنها با نام و مشخصات راوی خواهیم بود. در پایان باید بگم پادکست قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه به صورت رایگان منتشر می‌شود و ما برای تداوم فعالیت خودمون نیاز به حمایت شما داریم. اگر پادکست ما را دوست داشتید بزرگترین حمایتی که شما می‌تونید از ما بکنید، معرفی این پادکست به دیگران است. افزایش مخاطب می‌تونه باعث جذب حامی مالی برای این پادکست باشه. برای کسانی هم که پادکست ما را دوست دارند و فکر می‌کنند فعالیت ما در موضوع قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه ارزشمند و مهمه و دلشون می‌خواد مستقیماً از ما حمایت مالی بکنند لینک صفحۀ «حامی‌باش» رو در توضیحات پادکست و در وب‌سایت گیومه باز قرار دادم. اگر هیچ کدوم از این‌‌ها انتخاب شما نبود و فقط نقل قصه براتون جذاب بود یا توضیحات پادکست رو دوست داشتید می‌تونید از طریق لینک «کافیته»، فاطمه نیازی، راوی قصه یا من را به یک قهوه دعوت کنید و برامون پیغام بگذارید. منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم.
دامن سرخ گلدار همگی خدا نگهدار.

روایت‌های مختلف منظومه عزیز و نگار که با مشخصات زیر به چاپ رسیده‌است:
اک‍ب‍ری‍ان، م‍ح‍م‍دع‍ل‍ی، عزیز و ن‍گ‍ار طال‍ق‍ان‍ی، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍ر ف‍ض‍ی‍ل‍ت، ۱۳۷۵؛ ۱۵۰ ص.
اک‍ب‍ری‍ان، م‍ح‍م‍دع‍ل‍ی، دی‍وان عزیز و ن‍گ‍ار طال‍ق‍ان‍ی، وی‍رای‍ش ۲، ت‍ه‍ران: زع‍ی‍م، ۱۳۸۱؛ ص ۲۸۷.
پ‍ورزاه‍د، ح‍س‍ن، ‏‫زندگی‌نامه عزیز و نگار، تهران: تالار کتاب‏‫، ۱۳۹۷؛ ۱۸۰ ص.
سردشتی، اله‌بداشت، عزیز و نگار سرگذشت دو عاشق حقیقی، [بی جا]: [بی نا]، ۱۳۵۸؛ ص ۴۸.
س‍رگ‍ذش‍ت عزیز و ن‍گ‍ار، ب‍ه‍ت‍ری‍ن ح‍ک‍ای‍ت‌ه‍ای خ‍وان‍دن‍ی و ش‍رق‍ی، ت‍ه‍ران: ش‍رک‍ت ن‍س‍ب‍ی ک‍ان‍ون ک‍ت‍اب، ۱۳؛ ص ۴۸.
شرافتی، ابوالحسن، عزیز و نگار‏‫: برداشتی از نوشتهٔ الله بداشت‌سردشتی‏‫، ‏‫تهران‏‫: آرون‏‫، ۱۳۹۵؛ ص ‏‫۱۱۴.
ع‍ب‍اس‍ی، ه‍وش‍ن‍گ، ‏‫سه روایت از افسانه عزیز و نگار، رشت: بلور‏‫، ۱۳۸۹؛ ص ‏‫۱۳۶.
علی کمالی دزفولی، علی، عزیز و نگار، [بی جا]: علی کمالی دزفولی، ۱۳۷۹؛ ص ۷۹.
ع‍ل‍ی‍خ‍ان‍ی، ی‍وس‍ف، عزیز و ن‍گ‍ار: ب‍ازخ‍وان‍ی ی‍ک ع‍ش‍ق‍ن‍ام‍ه، ت‍ه‍ران: ق‍ق‍ن‍وس‏‫، ۱۳۸۱؛ ص ۲۵۶.
ل‍طف‍ی، ع‍ل‍ی، عزیز و ن‍گ‍ار: ب‍ازآف‍ری‍ن‍ی ی‍ک داس‍ت‍ان ع‍ش‍ق گ‍م‍ن‍ام، ت‍ه‍ران: م‍ی‍ن‍و، ۱۳۸۳؛ ص ۲۰۴.
منابع
آرتور امانوئل کریستین‌سن. 1393. افسانه های ایرانیان. تهران: ثالث.
الول ساتن. 1402. قصه‌های مشدی گلین خانم؛ 110 قصه عامیانه ایرانی. تهران: مرکز.
ایرنا. 1399. “«عزیز و نگار»؛ یک عاشقانه شفاهی.” ایرنا. Retrieved July 23, 2024 https://www.irna.ir/news/83839644/ (عزیز-و-نگار-یک-عاشقانه-شفاهی)
جعفری, محمد. 1386. “بحثی در افسانه های عاشقانه ایرانی.” مردم ایران 7 & 8:127–33.
حسن ذوالفقاری. 1398. زبان و ادبیات عامه ایران. تهران.
ح‍م‍ی‍درض‍ا خ‍زاع‍ی. 1378. اف‍س‍ان‍ه‌ه‍ای‌ خ‍راس‍ان‌ (طبس). مشهد: ماه‌جان.
ع‍ل‍ی‍رض‍ا ح‍س‍ن‌زاده. 1381. افسانه زندگان. تهران: بقعه.
کتابی, احمد. 1379. “زناشویی با خویشاوندان بسیار نزدیک در ایران باستان.” نامه علوم اجتماعی 8(16):167–92.
کتابی, احمد. 1384. “زناشویی پسرعمو – دختر عمو در ایران: بررسی جامعه شناختی (Sociologic) و مردم شناختی (Anthropologie).” فصلنامه علوم اجتماعی 12(30):45–66.
محسن سعادت. n.d. “خروسِ گردودزد.” شنوتو. Retrieved August 3, 2024 (https://shenoto.com/album/podcast/210603/%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%B3%D9%90-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%AF%D8%B2%D8%AF).
محسن میهن دوست. 1378. اوسنه های عاشقی؛ ق‍ص‍ه‌ه‍ای‌ ع‍ام‍ی‍ان‍ه‌ از س‍رزم‍ی‍ن‌ خ‍راس‍ان‌. تهران: مرکز.
محمد قاسم‌زاده. 1392. افسانه‌های ایرانی. جلد. 4. تهران: هیرمند.
مریم رفعتی. ۱۳۹۹/۱۰/۲۹. “ازدواج فامیلی در برخی مناطق به ۸۰ درصد می رسد.” fa. Retrieved July 25, 2024 (https://www.tabnak.ir/fa/news/1028620/ازدواج-فامیلی-در-برخی-مناطق-به-۸۰-درصد-می-رسد).
ناشناس. 1330. س‍رگ‍ذش‍ت ع‍زی‍ز و ن‍گ‍ار، ب‍ه‍ت‍ری‍ن ح‍ک‍ای‍ت‌ه‍ای خ‍وان‍دن‍ی و ش‍رق‍ی. تهران: ش‍رک‍ت‌ ن‍س‍ب‍ی‌ ک‍ان‍ون‌ ک‍ت‍اب‌.و
یکی پدیا. 2024 “ازدواج فامیلی.” ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد.
ویکی پدیا. 2024 “زبان تاتی ایران.” ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد.
یوسف علیخانی. 1381. ع‍زی‍ز و ن‍گ‍ار: ب‍ازخ‍وان‍ی‌ ی‍ک‌ ع‍ش‍ق‍ن‍ام‍ه‌. تهران: ققنوس.
یوسف علیخانی. 2024. “کتاب | ماجرای نوشتن و چاپ کتاب «عزیز و نگار».” پایگاه خبری و تحلیلی 55 آنلاین. Retrieved July 23, 2024 (https://www.55online.news/بخش-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-22/157438-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%86-%DA%86%D8%A7%D9%BE-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1).
 kershaw, sarah. 2009. “Beyond Kissing Cousins: Marriage Taboos Erode.” The New York Times. Retrieved August 4, 2024 (https://www.nytimes.com/2009/11/26/garden/26cousins.html)

 

 

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x