ما کی هستیم؟
گیومهباز؛ دو پادکست در موضوع قصههای ایرانی
یکی بود، ما نبودیم. روزی روزگاری که یک بیماری عجیب همه جا رو فرا گرفته بود و مردم سعی میکردن کمتر از خونههاشون بیرون بیان و همه در خودشون فرو رفته بودند و مرگ مثل سایه در کل دنیا، دنبال آدما بود من شروع کردم به انتشار تعدادی قصه که با فرهنگ شفاهی ارتباط داشت. آدمهای مختلفی در طول فصل اول و دوم پادکست، این قصهها رو نقل میکردن و من ضبط، ویرایش و منتشرمیکردم ؛ آدمها کیا بودن؟ ابوالفضل نجاری، اکرم یزدی، سمیرا و مجید بلندی، پرستو و سمیرا سعیدی، … و بالاخره فاطمه نیازی که توی یک شهر دیگه زندگی میکرد. در ادامه من محسن سعادت با کمک فاطمه نیازی یک تیم دونفره تشکیل دادیم! ما قرار شد چکار کنیم؟ قرار شد جدیتر پادکست قصههای ایرانی رو منتشر کنیم. قرار شد قصهها چی باشه؟ قصههای شفاهی مردم ایران. چرا؟
ما فکر کردیم این قصهها که تا امروز باقی موندن میراث فرهنگی، هنری و خیالپردازی اجدادمون هستن. با خودمون گفتیم که این قصهها باید آواها، معناها و روایتهای جونسختی باشن که از بین قرنها جنگ، قحطی، گرسنگی، سیل، خشکسالی و خشکاندیشی راهشونو باز کردن و به گوش ما رسیدن. برا همین تصمیم گرفتیم در این پادکست بعضیاشون که به نظرمون جذاب و جالب بود، انتخاب و برای شما نقل کنیم. از اپیزود 125 به بعد، دربارۀ کارکردها، مضامین، ویژگیهای زبانی، هنجارها و ناهنجاریها و در برخی موارد ریشههای اساطیری این قصهها صحبت کردیم. پس ما تو پادکست «قصههای ایرانی» با خیال و اندیشۀ اجداد عواممون سروکار داریم!
در کنار این پادکست، از سال 1400 خورشیدی، پادکست «قصههای شاهنامه» را تولید میکنیم. این روزها دربارۀ شاهنامه زیاد حرف میشنویم اما خوب که گفتگوها رو گوش میدیم انگار بیشتر ما با ماجراها و داستانهای شاهنامه آشنا نیستیم. با خودمون فکر کردیم شاید یک دلیلش خوندن متن شاهنامه است. برا همین توی این پادکست دوم هدفمون آشنایی بیشتر مردم با داستانها و ماجراهای شاهنامه است و توجهمون به آدمهاییه که حدس میزنیم ممکنه از فرم شعری این شاهکار فارسی میترسن:) پس ما تو پادکست «قصههای شاهنامه» با نثر ساده شاهنامهرو روایت میکنیم جوری که ترسشون بریزه شاید برن دنبال خوندن متن اصلیش که اون وقت دیگه خدا داناست که چه کیفی میکنن.
اگر کار ما رو دوست داشتید ممنون میشیم که ما رو به دیگران معرفی کنید. منتظریم که صدا و روایتهای شما از قصههای شفاهی به دست ما برسه تا اونو با اسم و رسم راوی منتشر کنیم. امیدوارم این تیم دو نفره بتونه همراهان بیشتری برای جمعآوری و انتشار قصههای شفاهی پیدا کنه.
دامن سرخ گلدار، همگی خدا نگهدار.