فصل پنجم | قسمت یکصدوبیست‌وسوم

دختر شهر آفتاب
کاور اپیزود 133

فهرست پادکست قصه‌های ایرانی؛ دختر شهر آفتاب
موسیقی آغاز؛ عنوان: Pajaros ساخته: Gustavo Santaolalla
پیش‌گفتار؛00:00
قصه با صدای فاطمه نیازی؛ 01:16
موسیقی آغاز؛ عنوان: Pajaros ساخته: Gustavo Santaolalla
بخش دوم پادکست
منبع قصه: 10:46
موسیقی؛ فاطلو؛ علی فدایی؛ 12:16
موضوع این پادکست چیست؟ 13:14
زمان و مکان در قصه‌های شفاهی 14:44
تفاوت مکان و زمان در قصه‌های شفاهی و حماسی 17:25
موسیقی Suno Ai؛ 19:12
داستان از نظر ساختار روایی چه ویژگی دارد؟؛ 19:50
پیرنگ داستان یا روابط علت و معلولی قصه؛ 20:39
شخصیت و شخصیت‌پردازی قصه؛ 22:30
مضمون و درون‌مایه قصه؛ 23:45
موسیقی Suno Ai؛ 25:23
درون‌همسری چیست؟؛ 26:05
برون‌همسری چیست؟؛ 27:05
نظر فروید درباره برون‌همسری؛ 27:53
نظر لوی اشتروس درباره برون‌همسری؛ 28:43
ازدواج در شاهنامه؛ درون‌همسری یا برون‌همسری؟؛ 29:42
الگوی ازدواج در قصه‌های شفاهی؛ 30:49
موسیقی؛ عقدبندان؛ علی فدایی؛ 33:18
آزمون‌های ازدواج در قصه‌های شفاهی 34:11
آزمون هوش برای ازدواج؛ 34:34
آزمون قدرت بدنی و شجاعت؛ 36:04
آزمون‌ مالی؛ 38:18
موسیقی؛ عقدبندان؛ علی فدایی؛ 39:31
سؤال پادکست برای اهدای کتاب؛ 39:56
پس‌گفتار؛ 41:00
تیتراژ پایانی؛ 43:05

متن و منابع پادکست قصه‌های ایرانی؛ دختر شهر آفتاب

دختر پادشاه شهر آفتاب
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کی نبود. در زمان‌های قدیم، دو پادشاه بودند و یکی حاکم شهر آفتاب بود و آن یکی پادشاه شهر مهتاب. این دو پادشاه برادر بودند و اولی دختری داشت و دومی پسری. از قضا پسر پادشاه شهر مهتاب یک دل نه صد دل عاشق دختر عموش بود. همین‌که این دختر و پسر رسیدند به سنی که باید دختره شوهر می‌کرد یا پسره زن می‌گرفت، زد و هر دو پادشاه در فاصلۀ کوتاهی مردند. یک سالی پسر و دختر عزادار بودند و سر یک سال که رخت عزا از تنشان در آوردند، پسره فرستاد خواستگاری دختر عمو. ولی دختره جواب رد داد و گفت زن درویش می‌شود، اما به پسر عموش شوهر نمی‌کند. پسره از تک و تا نیفتاد و چند دفعه آدم‌هایی را فرستاد، ولی جواب دختره همان بود که بود. پسره که حالا پادشاه شده بود طاقت دوری از دختر را نداشت و تخت و تاجش را داد به وزیری که به‌اش اطمینان داشت و رخت درویشی تنش کرد و راه افتاد تا برود و سر از کار این دختره در بیاورد و ببیند او واقعاً این حرف را زده با زیر سرش بلند شده و کسی را نم‌کرده دارد.
وقتی وارد شهر شد گشتی زد و تنگ غروب رفت جلو در قصر دختره و چیزی خواست. نوکرها پولی به او دادند ولی پسره قبول نکرد و گفت درویش غریبی است که تازه آمده این شهر و پول به کارش نمی‌خورد به خانمشان بگویند اجازه بدهد امشبه را این‌جا سر کند. نوکرها رفتند و به شاهزاده گفتند و او که همیشه دلش به حال درویش و فقیر بی‌چاره‌ها می‌سوخت اجازه داد زود درویش را به قصر بردند و گوشه‌ای به او دادند تا بنشیند و خستگی در کند. همین‌که نشست سر حرف را با کنیزها باز کرد و پرسید: «چرا این خانم شوهر نمی‌کند؟» کنیزها گفتند: «خواستگارهای زیادی دارد، یکی هم پسرعموش که پادشاه شهر آفتاب است ولی دختره گفته من زن درویش می‌شوم اما زن پسرعمویی که پادشاه است نمی‌شوم». پسره گفت: «به خانم بگویند خوب او درویش است و حالا ازش خواستگاری می‌کند». کنیزها رفتند و به خانم خبر دادند که این درویش چنین حرفی زده. دختره قبول کرد و جشنی به پا کردند و بزن و بکوبی راه انداختند که آن سرش ناپیدا و دختره را برای درویش عقد کردند و آنها شدند زن و شوهر و رفتند سر خانه و زندگیشان که همه‌اش مال دختره بود و درویش یک‌لاقبا حتا یک در اتاق نداشت که زنش را ببرد آنجا و دختره هم به این کار و این وضع راضی بود، چون خودش شوهری انتخاب کرده بود که فقیر باشد و فیس و افاده‌های شاهزاده‌ها را نداشته باشد.
یک هفته‌ای که گذشت پسره رو کرد به زنش و گفت او درویش است و نمی‌تواند یک‌جا بماند و باید از این شهر به آن شهر برود و اموراتش را بگذراند. شاهزاده گفت بهتر است این فکر را از سرش به در کند و همین‌جا بماند چون او عادت ندارد پیاده راه بیفتد و آن همه راه گز کند چه‌طور می‌تواند از کوه و کمر و رودخانه رد بشود. پسره قبول نکرد و گفت زن درویش شده و باید از اول می‌دانست درویش چه‌طور زندگی‌اش را سر می‌کند. دختره ناچار قبول کرد و با هم راه افتادند و پشت به شهر و رو به بیابان حرکت کردند. همین‌طور که می‌رفتند شام و ناهارشان نان خالی و چند قلپ آب بود. شاهزاده که تا آن روز فقط اسمی از درویش شنیده بود پاک کلافه شد و وقتی رسیدند به شهر مهتاب انگشتری به پسره داد و گفت این را ببرد و بفروشد و با پولش خورد و خوراکی بخرد و بیاورد که دارد از گرسنگی پس می‌افتد. پسره دختره را نشاند همان‌جا و دور از چشم دیگران رفت به قصر و غذایی شاهانه برای دختره آورد و او نشست و خورد. چند روزی که گذشت این‌دفعه دختره گوشواره‌اش را به شوهرش داد تا بفروشد و خرج خورد و خوراک‌شان کند. پسره گوشواره را گذاشت تو جیبش و پنهانی رفت به قصر و دوباره غذایی آورد و گذاشت تو دامن دختره. چند روزی به این صورت سر کردند و پسره طوری‌که دخترعموش بو نبرد، نامه‌ای به وزیرش نوشت که راه افتاده و خیلی زود بر می‌گردد. نامه را داد یک نفر برای وزیر ببرد و خودش هم برگشت پیش زنش. یکهو دیدند شهر تکانی خورد و مردم شروع کردند چراغانی کردن خانه و دکانشان و بزن و بکوبی راه انداخته‌اند که انگاری عروسی شاهانه است. دختره پرسید: «چه خبر شده که این‌ها ریخته‌اند تو کوچه و بازار و خوشی می‌کنند؟». پسره گفت: «پادشاه شهر عروسی کرده و مردم جشن گرفته‌اند». این را گفت و دختره را با خودش برد به قصر. آن‌جا کنیز و کلفت دوروبرش را گرفتند و به سر و برش می‌رسیدند. دختره حیران و مات ماند که این‌ها چرا این قدر به او خدمت می‌کنند. به یاد قصر پدرش افتاد و پشت دستش را گاز گرفت که چرا آن زندگی شاهانه را ول کرد و زن این آسمان جل شد. به خودش گفت: «خوشی زد زیر دلش و خیال کرد درویش هم زندگی راحت و بی‌فیس و افاده دارد». از طرفی عین هر زنی دوست داشت بچه‌ای داشته باشد و سرش به بچه‌داری گرم بشود. به شوهرش گفت: «این هم شد زندگی که ما عین درویش عين کولی‌ها دربه‌در بگردیم، باید بچه‌دار بشویم». درویش گفت حرفی ندارد.
خیلی زود زنه بار برداشت و رو کرد به شوهرش و گفت هیچ خوب نیست زن حامله عین گداها رخت شندره تنش کند باید برود و رخت خوبی برایش بیاورد. درویش گفت اگر رخت درست می‌خواهد بهتر است برود قصر و بگوید لباس می‌خواهد. زنه بلند شد و رفت قصر و تا گفت لباس می‌خواهد خیاط‌ها آمدند و اندازه‌اش را گرفتند و شروع کردند به دوختن. زنه حالا داشت از تعجب شاخ در می‌آورد که چرا این قدر تحویلش می‌گیرند ولی به خودش گفت لابد می‌دانند او دختر عموی پادشاه است که خدا زده تو سرش و خر شده و پسر عموش را رد کرده و با این درویش آواره شده. نه ماه و نه روز که گذشت دختر پادشاه بارش را زمین گذاشت و پسری زایید. دوباره شهر را آذین بستند و وقتی زنه پرسید چه خبر شده؟ گفتند زن پادشاه زاییده و پادشاه‌شان صاحب پسری شده. تا بچه را آوردند پیش پادشاه او رخت درویشی را کنار گذاشت و لباس شاهانه پوشید و انگشتر و گوشواره‌ای را که دختر عمو داده بود تا بفروشد و برایش غذا بخرد، پیچید تو دستمالی و رفت پیش زنش و دستمال را به او داد و همه‌چیز را برایش تعریف کرد. زنه خوشحال شد که زندگی شاهانه را از دست نداده و خطری از بیخ گوشش گذشته است و تازه فهمیده زندگی درویش‌ها چه سختی‌هایی دارد و هر کسی نمی‌تواند آن را تاب بیاورد. دخترعمو و پسرعمو به خیر و خوشی با هم زندگی کردند و صاحب بچه‌های زیادی شدند.
مقدمه
درود بر شما من محسن سعادت هستم و این صدوسی‌وسومین اپیزود پادکست قصه‌های ایرانی با نقل فاطمه نیازی بود که در اوایل دیماه 1403 منتشر می‌شه. سالی که شگفتی‌های زیادی برای ما در ایران و خاورمیانه داشته که آخریش سقوط بشار اسد رئیس جمهور سوریه بود که سال‌ها تلاش کرد قصۀ خودش رو به همه تحمیل کنه که موفق نبود و حالا بعد از رفتنش قصه‌های زیادی به گوش خواهد رسید. بگذریم من از فاطمه ممنونم که این قصه رو برای ما نقل کرد و امیدوارم شما هم از شنیدن این قصۀ کمی تا قسمتی عاشقانه با یه پایان خوش لذت برده باشید و اگه آخر شب قصه رو شنیدین خواب خوشی داشته باشین. این قصه از جلد چهارم کتاب افسانه‌های ایرانی (قاسم‌زاده 1392, 511)، بازنویسی محمد قاسم‌زاده انتخاب شده بود. اما اصل قصه از کتاب «افسانه‌های مردم کرمان» (صرفی، 1387) گردآوری محمدرضا صرفی بود. از همیجو به اهالی استان هشت و دکتر صرفی درود می‌فرستم. امیدوارم حال و احوالتون خوب باشه همه ورینگ و سردماغ باشن و قینوسای من شما رو تراپتکی نکنه. حالا اگه شما هم موافق باشید بریم یه پوروویی تو این قصۀ دختر شهر آفتاب سونجو بونجو بکنیم. اما قبل از اینکه برم سراغ توضیحات این اپیزود باید بگویم که براتون یک کتاب جذاب به عنوان هدیه در نظر گرفتم که در انتهای همین قسمت درباره چگونگی دریافتش براتون صحبت کردم. دوست داشتم این هدیه را به همۀ شما بدم ولی در حال حاضر که راهزنان دست‌وبالمون رو بستن و در حال فشردن گلوی ما هستند امکانش نیست.
موسیقی فاطلو؛ علی فدایی
اگر اپیزود 132 ما یعنی غم‌نامۀ عزیز و نگار رو گوش کرده باشید من درباره روابط عاشقانه و عقد آسمونی بین دختر عمو و پسر عمو در قصه‌های ایرانی و دلایل اجتماعی و فرهنگی اون حرف زدم که اگر دوست داشتید و نشنیدید می‌تونید گوش کنید. در این اپیزود می‌خوام شیوه‌های انتخاب همسر در قصه‌های شفاهی رو بررسی کنم و در کنارش نگاهی هم به قصه‌های شاهنامه با همین موضوع خواهم داشت. اما قبل از آن به روال اپیزودهای قبل اول در مورد جنبه‌های ادبی، ساختاری و مضمونی همین قصه که شنیدید، صحبت می‌کنم. در قصۀ این اپیزود باز هم مثل اپیزود عزیز و نگار ازدواج دخترعمو و پسرعمو در مرکز توجه قرار دارد و آن‌ها در این قصه شاهزادگان دو سرزمین ظاهراً خیالی به نام سرزمین آفتاب و مهتاب هستند. برویم از همین نامگذاری مکان شروع کنیم و ببینم این اسامی چه شناختی دربارۀ بعضی از قصه‌های شفاهی به ما می‌ده.
زمان و مکان در قصه‌های شفاهی
اولین مورد که نظر منو جلب کرد همین جغرافیای قصه است. یعنی سرزمین آفتاب و مهتاب. استفاده از اسامی نجومی امری غیرعادی در قصه‌های ادبیات رسمی و غیررسمی نیست. این اسامی می‌توانند فقط جفت‌های متداول در قصه‌ها باشند که در تعدادی از منظومه‌ها و قصه‌های شفاهی عاشقانه تکرار می‌شوند. مثلا گل و بلبل، سرو و تذرو، ناز و نیاز، حسن و دل، مهر و مشتری، شمس و قمر.(ذوالفقاری 1392, 66) که در برخی موارد این جفت‌ها دارای معانی نمادین و رمزی هستند مثل حسن و دل و در برخی موارد جفت‌های نجومی هستند که به ما یادآوری می‌کند که این اسامی نجومی در اندیشه مردم اهمیت داشته است.
در اغلب قصه‌های عاشقانۀ شفاهی زمان وقوع قصه مبهم و نامشخص است. شیوۀ روایت قصه‌ها و زمان اندکی که قصه‌گو در اختیار دارد این امکان را نمی‌دهد که ما تصویر و شبیه‌سازی مناسبی از زمان و مکان، ساختمان‌ها، اشخاص، لباس‌ها، محیط اطراف و زندگی روزمرۀ قهرمانان قصه داشته باشیم. در بعضی قصه‌ها ما شاهد بیان جزئیات درباره پوشاک و توصیف مکان اطراف قهرمانان هستیم اما باید توجه داشت که معمولاً توصیفات راوی به مکان و جزئیات زندگی خودش اشاره دارد و نه به مکانی در قصه. نمونه این نوع روایت در اپیزود 126 با عنوان خجه چاهی بود که راوی با جزئیات لباس‌های روزگار خود را توصیف می‌کند مثلاً صحبت از پاکش قَصواری یا دَبیت حاج علی اکبری می‌کنه که نوعی پارچه مرغوب از نظر راوی قصه و در دوران خودش در حوالی سال‌های 1351 بوده. معنی این جمله این است که اگر همین قصه توسط راوی و در مکانی دیگر برای شما روایت شود ممکن است جزئیات و توصیفات متفاوتی را بشنوید. پس ما در قصه‌های شفاهی نمی‌توانیم چندان جهان مادی قهرمانان قصه را بازسازی و شبیه‌سازی کنیم و با نوعی ابهام مواجه هستیم و به این معنا زمان و مکان در روند داستان تأثیر اندکی دارد. در قصه‌های شفاهی در بسیاری موارد ما صحنه‌های داستان را مثل مینیاتور یا پرده‌های شبیه‌خوانی و نقالی کنار هم در یک سطح و کنار هم می‌بینیم که فقط مجموعه‌ای از رویدادها آن‌ها را به هم متصل می‌کند.
اهمیت مکان در قصه‌های شفاهی و حماسی
در قصه‌های حماسی به دلیل حساسیت دربارۀ سلسلۀپادشاهان و مالکیت سرزمین‌ها، مکان و زمان و جزئیات صحنه بیشتر قابل تصور و بازسازی است (ذوالفقاری 1392, 66). یک نمونۀ کوچک از شاهنامه را بشنوید که فردوسی در سفر خسرو انوشیروان هم نام شهرهای مسیر را بیان می‌کند و هم توصیفات آنچنان است که ما امروز هم می‌توانیم آن را در ذهن بازسازی کنیم و حتی تاریخچۀ مکان و دلیل انتخاب این مکان توسط فریدون را بیان می‌کند:
ز گرگان به ساری و آمل شدند/ به هنگام آوای بلبل شدند
در و دشت یکسر پر از بیشه بود/ دل شاه ایران پراندیشه بود
ز هامون بکوهی برآمد بلند/ یکی باره‌ای برنشسته سمند
سوی کوه و آن بیشه‌ها بنگرید/ گل و سنبل و آب و نخجیر دید
تویی آفرینندۀ هور و ماه/ گشاینده و هم نماینده راه
جهان آفریدی بدین خرمی/ که از آسمان نیست پیدا زمی
ازیرا فریدون یزدانپرست/بدین جای برساخت جای نشست
همین ویژگی باعث می‌شود که قصه‌های شفاهی به نسبت قصه‌های حماسی راحت‌تر به یک فرهنگ و یک قوم و یک جغرافیای دیگر سرایت پیدا کند و تعصب کمتری در پذیرش آن وجود دارد. به زبان امروزی قصه‌های شفاهی بیشتر ویژگی وایرال شدن و به اشتراک‌گذاری در جغرافیا، فرهنگ‌ها و اقوام مختلف را دارد. درحالی‌که قصه‌های حماسی جغرافیا، قومیت و نژاد را برجسته می‌کند.
داستان از نظر ساختار روایی چه ویژگی دارد؟
این داستان از روایت و روابط خطی پیروی می‌کند و از نقطۀ «الف» آغاز و به نقطۀ «ب» ختم می‌شود. داستان برشی از زندگی یک زوج است. یعنی ابتدا دختر دوست دارد با درویشی ازدواج کند که فیس و افادۀ شاهزاده را نداشته باشد و پسرعمویش با لباس مبدل و به صورت درویش به خواستگاری دختر می‌رود و در پایان با سختی‌هایی که دختر تحمل می‌کند ذهنیت و تصورش دربارۀ ازدواج با درویش تغییر می‌کند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود. و این پایان‌بندی، قصه رو در دستۀ شادی‌نامه‌ها قرار می‌دهد. یعنی قهرمان علاوه بر وصال به جایگاه قدرت خودش برمی‌گردد.
حالا به نظر شما این قصه از نظر روابط علت و معلولی یا همون پیرنگ قصه داری قوت بود یا ضعف؟ یعنی شما احساس نکردید بعضی از بخش‌های قصه انگار درست و منظم پیش نمی‌ره یا انگار بعضی چیزا تو قصه غلط و غیرقابل قبوله؟ اگر چنین احساسی داشتید پس درواقع روابط علت و معلول در این قصه برای شما پذیرفته نبود.
پیرنگ داستان یا روابط علت و معلول
پیرنگ یا طرح داستان همان نقشه، نظم، الگو و روابط علت و معلولی در یک توالی زمانی است. برای فهمیدن طرح یا پیرنگ دو سوال پرسیده می‌شود. سؤال اول؛ چرا این اتفاق افتاد؟ و سؤال دوم خب بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ (ذوالفقاری 1398, 91) یعنی اولین سوال دربارۀ علت حادثه و سوال دوم دربارۀ توالی زمانی اتفاقات است. با چنین مقدمه و پیش‌فرض جا افتاده‌ای در داستان‌نویسی، قصه‌ای که شنیدید ممکن است از نظر پیرنگ ضعیف به نظر برسد. دخترعمو به دلیل فیس و افادۀ شاهزاده‌ علاقه‌ای به ازدواج با او ندارد، پسرعموی خود را با لباس درویشی نمی‌شناسد، او را به راحتی در کاخ راه می‌دهد و خواستگاری درویش قلابی را به راحتی می‌پذیرد و بدون برداشتن توشۀ مناسب از پول و جواهراتی که صاحب آن است به همراه درویش، آواره می‌شود. وقتی به شهر مهتاب می‌رسند توالی اتفاقات منطقی به نظر نمی‌رسد و ناگهان در آن وضعیت بچه‌دار می‌شود و انگار زمان در این بخش از قصه به سرعت می‌گذرد. با در نظر گرفتن چنین مواردی می‌شود پیرنگ قصه را ضعیف ارزیابی کرد. هر چند بخشی از این نقص می‌تواند ناشی از شکل روایت داستان توسط قصه‌گو باشد.
اما نقطه قوت داستان کجاست؟ اگر بخواهم از قوت در شخصیت‌پردازی حرف بزنم به معنای امروزی اغراق‌آمیز است چون اساساً در قصه‌های شفاهی بیشتر ما با تیپ‌ها مواجه هستیم اما در این قصه ما با موضوع تغییر دیدگاه شخصیت داستان مواجه هستیم.
شخصیت و شخصیت‌پردازی
در داستان‌های شفاهی معمولاً شخصیت‌های داستان ایستا هستند (ذوالفقاری 1398, 92). یعنی چی؟ یعنی تمام قهرمانان در پایان داستان همان هستند که در آغاز بودند. در کل قصه، قهرمان، زیبا، مهربان، شجاع، نیک‌خو و نیک‌اندیش است و در مقابل ضدقهرمان، شرور، پلید، بدجنس، زشت و بدذات است. حتی این خوبی و بدی در اسامی آنها دیده می‌شود. در این قصه با اینکه شخصیت‌ها نامی ندارند و چندان توصیفات دقیقی دربارۀ خصوصیات ظاهری و روانی آنها نداریم اما از معدود قصه‌های شفاهی است که یکی از شخصیت‌های داستان طی اتفاقاتی که برایش رخ می‌دهد متحول می‌شود. دختر شهر آفتاب در مواجهه با واقعیت زندگی، دیدگاهش نسبت به ازدواج با فردی از طبقۀ پایین یعنی با یک درویش تغییر می‌کند.
اما این قصه می‌خواهد به ما چه بگوید؟
مضمون و درون‌مایه
درون‌مایۀ هر داستان ایده و فکر اصلی قصه است که موضوعی را به‌صورت غیرمستقیم به ما گوشزد می‌کند. درون‌مایۀ قصه‌های شفاهی اغلب عیاری، عاشقانه، دینی، اخلاقی و اجتماعی است (ذوالفقاری 1398, 102). در داستانی که شنیدید ما شاهد عشق یک‌طرفۀ پسرعمو به دخترعمویی هستیم که فکر می‌کند اگر با یک درویش ازدواج کند خوشبخت می‌شود. در پایان، نتیجه و ایدۀ اصلی قصه این است که ازدواج  و نرد عشق باختن با آدم فقیر، حتی اگر درویشی ساده‌زیست و بی‌فیس و افاده و احیاناً دارای ویژگی‌های معنوی باشد، کار اشتباهی است. به زبان اجتماعی این قصه به شنوندگانش می‌گوید که ازدواج، درون طبقۀ اجتماعی و اقتصادی و درون فامیل ازدواج مناسب‌تری است.
حالا وقت آن است که بروم سراغ یک موضوع اجتماعی که در این قصه نظرم را جلب کرد و آن ماجرای ازدواج و همسرگزینی در قصه‌ها و داستان‌های ایرانی است. پس اول خیلی مختصر و گذرا دربارۀ انتخاب همسر در جوامع انسانی صحبت می‌کنم و بعد می‌روم سراغ ازدواج و عشق در قصه‌های ایرانی. می‌خواهم ببینم که معمولاً در این قصه‌ها، قهرمانان، همسر خود را چه‌طور انتخاب می‌کردند. پس تا من یک نفسی بگیرم، شما به این فکر کنید که ترجیح می‌دهید در چارچوب فامیل و طبقۀ خودتون، همسرتان را انتخاب کنید یا دوست دارید با یک غریبه یا شخصی از طبقۀ دیگر ازدواج کنید.
درون‌همسری چیست؟
خب اگر به سؤالم فکر کردید و ترجیح شما ازدواج با فامیل و اقوام و هم زبان و هم نژاد خودتان است اصطلاحاً در انسان‌شناسی به این نوع انتخاب، درون‌همسری، درون پیوندی یا endogamy گفته می‌شود. در این نوع انتخاب شما تنها مجاز به انتخاب همسر در درون گروه اجتماعی خودتان هستید و سرپیچی از آن – همان‌طور که در اپیزود قبل دربارۀ دخترعمو و پسرعمو در برخی مناطق ایران گفتم_ می‌تواند منجر به مجازات‌ مرگ بشود (اپیزود 132). امروزه خارج از خاورمیانه بعضی از شکل‌های ازدواج درون‌گروهی، ممنوع یا ناپسند یا از نظر پزشکی اشتباه قلمداد می‌شود. ارامنه و ترکمن‌های ایران، یزیدی‌های شمال عراق و یهودیان ارتدکس مثال‌هایی از اجتماعاتی هستند که هنوز برای حفظ دین، زبان، نژاد و خون خود این نوع ازدواج‌ها را ترجیح می‌دهند. همان‌طور که در اپیزود عزیز و نگار گفتم هنوز آمار ازدواج فامیلی در ایران زیاد است. پس درون‌همسری هنوز یکی از انتخاب‌های مهم گزینش همسر در ایران است.
برون‌همسری چیست؟
پژوهش‌های انسان‌شناسی دربارۀ اجتماعات اولیۀ انسانی نشان می‌دهد که آرام آرام ازدواج با برخی از نزدیکان و خویشاوندان ممنوع و حرام شد.  همین ممنوعیت باعث شد که برای فرد این امکان بوجود آمد که بتوانند از گروه، قوم و مذهب متفاوتی همسر انتخاب کند (روح‌الامینی، 1360). این اجبار به انتخاب کسی خارج از محدودۀ معین، برون‌همسری یا برون‌پیوندی یاexogamy  گفته می‌شود. به نظر میاد که انسان در مراحل اولیه که در گروه‌های کوچک و ابتدایی زندگی می‌کرده برای حفظ و بقای گروه و ازدیاد نسل، روش ازدواج درون‌گروهی را ترجیح می‌داده اما به مرور، فواید ازدواج‌ها و روابط جنسی خارج از گروه مشخص شده است.
نظرات فروید و لوی اشتروس درباره برون‌همسری
به تعبیر فروید «ترس از زنای محارم» و حس گناه او را به سمت ازدواج خارج از گروه کشانده است (فروید، 1403) زیگموند فروید در سال ۱۹۱۳ کتابی با عنوان «توتم و تابو» منتشر کرد که شامل چهار مقاله است. او در مقالۀ اول با عنوان «وحشت از زنای با محارم» (The Horror of Incest)، به بررسی دلایل فرهنگی و روانی ازدواج خارج از گروه می‌پردازد. فروید استدلال می‌کند که جوامع ابتدایی برای جلوگیری از روابط جنسی درون‌خانوادگی، قوانین سخت‌گیرانه‌ای را وضع کرده‌اند که منجر به تقویت برون‌همسری شده است.
نظر لوی اشتروس درباره برون‌همسری
اینجا نمی‌خواهم دلایل این تغییرات و نظریات مختلفی را که در این زمینه وجود دارد را بیان کنم اما بد نیست حالا که نظر فروید را آوردم نظر لوی اشتروس انسان‌شناس را هم بیارم که معتقد بود ازدواج خارج گروه این فرصت را فراهم کرد که شخص بتواند خارج از گروه دست به انتخاب بزند و از این طریق امکان ارتباط و مبادلۀ بین گروه‌ها که ضامن بقا و حیات اجتماعی و اقتصادی بود، بوجود آمد. او اهمیت منع ازدواج با نزدیکان و خویشاوندان را آن‌قدر مهم می‌دانست که معتقد بود ممنوعیت ارتباط جنسی با محارم مبنا و اساس تشـكيل جوامـع انساني است (لوی اشتروس، 1355) و اگر ما همچنان بر ازدواج با همخون پافشاری می‌کردیم گروه‌های اجتماعی از هم می‌پاشیدند (روح‌الامینی، 1360).
برگردیم به قصه‌های ایرانی. با توجه به این مقدمه به نظر شما در قصه‌های ایرانی مثلاً شاهنامه به عنوان یکی از مهم‌ترین متون مکتوب قصه‌های ایرانی و قصه‌های شفاهی، درون‌همسری بیشتر ترویج شده یا برون‌همسری؟ برای پاسخ به این سؤال اول برویم سراغ شاهنامه.
ازدواج در شاهنامه؛ درون‌همسری یا برون‌همسری؟
اگر بخواهیم شاهنامه فردوسی رو به‌عنوان یک متن داستانی که انعکاس خصوصیات اجتماعی و فرهنگی ایران در هزار سال پیش و حتی بازتابی از آداب و رسوم دوران باستان است در نظر بگیریم پژوهش‌ها نشان می‌دهد که برون‌همسری الگوی غالب ازدواج‌ها و روابط عاشقانه در این اثر ادبی است (افراسیابی و بهمنی، 1394) احمدرضا معصومی دهقی در مقاله‌ای با عنوان زناشویی در شاهنامه حدود 41 مورد ازدواج را بررسی کرده است که اغلب این ازدواج‌ها دارای ویژگی برون‌همسری هستند (معصومی‌دهقی، 1384) اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود و مواردی از ازدواج با محارم و یا ازدواج درون‌همسری دیده می‌شود که برخی آن را بازماندۀ دوران باستان می‌دانند. مثلا ازدواج بهمن اسفندیار با دختر خود همای چهرزاد، ازدواج اسکندر با دختر برادر خود روشنک، ازدواج اسفندیار با خواهر خود همای و ازدواج فریبرز با بیوۀ سیاوش که نمونه‌هایی از ازدواج‌های درون‌همسری به شمار می‌رود (معصومی‌دهقی، 1384).
الگوی ازدواج در قصه‌های شفاهی
اما در قصه‌های شفاهی چه خبر است؟ با توجه به تعداد زیادی از قصه‌های شفاهی که ازدواج دخترعمو و پسرعمو را روایت می‌کنند مثل همین قصه که شنیدید و تعدادی از آنان که در اپیزود 132 نام برخی از آنها را ذکر کردم به نظر می‌رسد که ازدواج درون‌همسری و فامیلی در قصه‌های فرهنگ شفاهی ترویج می‌شده است. اما این تمام ماجرا نیست. در قصه‌های شفاهی ثبت‌شده ما داستان‌های بسیاری هم دربارۀ ازدواج خارج گروه و خارج از طبقۀ اجتماعی را می‌بینیم. در بسیاری از قصه‌ها مردان جوانِ طبقاتِ حاکم یا مردانی فرودست از طبقۀ پایین جامعه تلاش می‌کنند که شاهزاده یا دختری خارج از محدودۀ خانوادگی و جغرافیای خود را به دست بیاورند. شاهزادگانی که با دیدن تصویر دختری در واقعیت یا رؤیا یا شنیدن ذکر زیبایی او تن به راه خطرناکی می‌سپردند و از موانعی می‌گذشتند و از آزمون‌های سخت عبور می‌کردند تا به وصال و ازدواج با دختر مورد نظر برسند. نمونه‌ای از این قصه‌ها: شاهزاده خلف و شاهدخت توراندخت (افسانه های ایران زمین، اینگه هوپفنر 53-59)
این فقط در مورد مردان طبقات اجتماعی بالا نبود. در بسیاری از قصه‌های شفاهی مردانی فقیر و از طبقات پایین با گذر از آزمون‌های شایستگی موفق به ازدواجی خارج از دایرۀ خانواده و خارج از طبقۀ اجتماعی خود می‌شدند. و البته در قصه گفته می‌شود که پیش از این بسیاری جان بر سر این آزمون شایستگی گذاشته‌اند. نمونه‌هایی از این نوع قصه‌ها: داستان غلام، سیب خندان و نار گریان(محسن میهن دوست 79 -90) پادشاه و سه شرط برای شوهر دادن دخترش (فرهنگ افسانه های مردم ایران علی اشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی جلد 18 ص 277-280 و جلد هفتم ص 557-559)
باز هم اینجا ماجرا به پایان نمی‌رسد و در بعضی از قصه‌ها که تعداد آن کم‌تر است دختران و زنانی از طبقات پایین با گذر از آزمون هوش و ذکاوت موفق به جلب نظر شاه یا شاهزاده می‌شوند. (داستان قباسنگی که در اپیزود 120 همین پادکست قصه‌اش را برایتان نقل کردیم گل به صنوبر چه کرد؟ ابوالقاسم انجوی شیرازی ص 285 287)
اگر معیار ازدواج درون‌همسریِ دخترعمو و پسرعمو، دلایل اجتماعی و اقتصادی یا عقدی آسمانی و متافیزیکی است، معیارهای ازدواج با غیرخویشاوندان در قصه‌های شفاهی چیست؟ چه ویژگی‌هایی باعث می‌شود مردی عامی و عادی بتواند دل دختر پادشاهی را به دست آورد؟ از چه آزمون‌هایی باید بگذرد تا لیاقت این ازدواج را داشته باشد. تا شما به این موسیقی گوش کنید و فکر کنید چه آزمون‌ها و تست‌هایی باید از شریک آیندۀ زندگی خود بگیرید تا دچار خسران نشوید من برمی‌گردم تا در این زمینه شما رو با سبک جدیدی از مشاورۀ پیش از ازدواج با استناد به قصه‌های ایرانی راهنمایی کنم.
آزمون‌های ازدواج در قصه‌های شفاهی
خب اولین موضوع این است که وجود این آزمون‌های شایستگی اهمیت ازدواج‌های برون‌همسری در قصه‌های شفاهی را نشان می‌دهد. در اغلب این آزمون‌ها خطر کردن و مرگ جزئی جدایی‌ناپذیر است. این آزمون‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند. آزمون هوش، آزمون‌های قوای جسمانی و بدنی و آزمون مالی (اسپرغم، قوام و بامشکی 1397)
آزمون هوش برای ازدواج
آزمون‌های هوش، که در بسیاری از قصه‌ها آمده‌اند، معمولاً به صورت معما یا پرسش‌های دختر یا پدرش مطرح می‌شوند. برخی از این معماها، سؤالات یا درخواست‌هایی هستند که می‌توان پاسخ یا راهکاری برای آنها پیدا کرد. برای مثال دختر برای ازدواج این شروط را تعیین می‌کند:
مرد و دختر باید هر یک ده شیشه شراب بخورند. هر کس که دیرتر مست شود، برنده است؛ یا دختر از مرد می‌خواهد که رازهایی را کشف کند؛ مثلاً چرا مرد اذان‌گو در فلان شهر هر روز پس از اذان جیغ می‌کشد، خودزنی می‌کند و سپس بی‌هوش می‌شود؟
در بعضی از قصه‌ها معماها غیرقابل حل و بسیار دشوارند؛ مثلاً تقسیم کردن یک تخم‌مرغ به سه قسمت مساوی یا جمع کردن چهل تشت اشک چشم، یا دوختن لباسی از سنگ آسیا.[4] معمولاً در این‌گونه مواقع و برای پاسخ به درخواست‌های محال، خواستگاران با دادن پاسخ‌هایی رندانه و گاه به کمک رفقای یاریگر خودشان پیروز معرکه می‌شوند. مثلاً وقتی از مرد خواسته می‌شود که پیراهنی از سنگ آسیا بدوزد، مرد با درخواست محال مشابهی مثل نخ کردن شن‌هایی به شکل سوزن حاکم را آچمز می‌کند و موفق می‌شود با دختر او ازدواج کند.[5] (اسپرغم، قوام و بامشکی 1397).
آزمون‌های هوش یا معماگونه در داستان‌های اسطوره‌ای و حماسی هم دیده می‌شود. در داستان ازدواج پسران فریدون، شاه یمن از پسران می‌خواهد که از بین سه دخترش، که بسیار به هم شبیه‌اند، مشخص کنند کدام‌یک بزرگ‌تر، کدام میانه و کدام کوچک‌تر است.[9شاهنامه] (اسپرغم، قوام و بامشکی 1397) بعد از آزمون هوش و ذکاوت نوبتی هم که باشد نوبت آزمون قدرت بدنی و شجاعت است که امروزه معادل سیس‌پک و اندام ورزیده و به مقدار لازم غیرت و مردانگی در مواقع خطیر است.
آزمون قدرت بدنی و شجاعت
در بعضی از قصه‌های شفاهی آزمون‌های «توان بدنی» و «شجاعت» یکی از شروط ازدواج است. از نمونه‌های این‌ آزمون می‌توان به جنگ با موجودات غیرطبیعی مثل اژدها یا جانوران درنده و کشتن آنها اشاره کرد. مثلاً در بعضی از قصه‌ها، دختر از مرد می‌خواهد که شیر یا دیو یا غول نگهبان یا اژدهای مزاحمی را بکشد.[12] گاهی هم آزمون‌ها به صورت سفرهایی دشوار برای فراهم ساختن خواستۀ شاهزاده‌خانم است. برای مثال، خواستگار باید به کوه قاف یا مشرق زمین سفر کند تا جوجۀ سیمرغ را برای دختر بیاورد.[18]
آزمودن توان بدنی مردان فقط منحصر به قصه‌های شفاهی نیست. این آزمون‌ها در متون پهلوانی و اساطیری هم دیده می‌شود. کهن‌ترین نوع این آزمون در روایات اسطوره‌ای آزمون «کمان‌کشی» است. در این آزمون، مردی موفق می‌شود دختر را به دست بیاورد که کمانی بسیار بزرگ و سنگین را بکشد. این آزمون را می‌توانیم در گرشاسب‌نامه، داراب‌نامه و هفت‌لشکر ببینیم.[20] این آزمون در اسطوره‌های هندی و یونانی هم دیده می‌شود. در حماسه اودیسه، اثر هومر، پنه‌لوپ همسر اولیس از خواستگارانش می‌خواهد که تیری در کمان اولیس قرار دهند و آن را از میان حلقۀ دوازده تبر بگذرانند. هر کس که در این آزمون پیروز شود، پنه‌لوپ به همسری وی در خواهد آمد.[23] علاوه بر این گاهی در روایات حماسی و اسطوره‌ای دختر خودش پهلوانی نیرومند است و شرط ازدواج با وی به خاک رساندن پشت او در مبارزه است. برای نمونه، در بهمن‌نامه، همای پس از آنکه برای دومین‌بار از بهمن شکست می‌خورد، او را به همسری خود برمی‌گزیند. (اسپرغم، قوام و بامشکی 1397)
خب این هم از آزمون دوم. رسیدیم به آزمون سوم که این روزها در انتخاب همسر در اولویت اول قرار گرفته است.
آزمون‌ مالی
در این آزمون‌ها از مرد خواسته می‌شود که مقدار معینی مال یا شیء ارزشمند تهیه کند. مثلاً مرد باید برای دختر ثروت و خانه و زندگی راحت فراهم کند یا برای او قصری با یک خشت از طلا و یکی از نقره، هفت بار شتر نقره، هفت نگین الماس برای تاج او، هفت خمرۀ طلای ناب، یک قطار شتر مروارید که دانه‌هایش به اندازۀ تخم‌مرغ باشد، چهل شتر جواهر یا کفش جواهرنشان فراهم کند.[33] (اسپرغم، قوام و بامشکی 1397)
نتیجه آن‌که در همۀ این سه نوع آزمون یک خط داستانی در قصه دنبال می‌شود: مرد خواهان ازدواج با دختری از سرزمین بیگانه است. مرد در آزمون ازدواج شرکت می‌کند و موفق می‌شود. مرد با دختر ازدواج می کند و معمولاً به تخت پادشاهی می‌نشیند. پس اگر در فامیل و اطرافیان و خویشاوندان موفق به پیدا کردن همسر خود نشدید آماده باشید که برای ازدواج با فردی غریبه و خارج از آشنایان حداقل یکی از سه آزمون شایستگی را مد نظر داشته باشید.
اهدای کتاب این اپیزود
اما در پایان این پادکست بهتر است به قصۀ خودمان و هدیه‌ای که می‌خواهم به شما شنوندگان پادکست بدم برگردم. به نظر شما قصۀ دختر شهر آفتاب بر چه نوع ازدواجی تأکید دارد؟ آیا شما نشانه‌هایی از آزمون شایستگی را در این قصه می‌بینید؟ با مطالبی که گفتم پاسخ به این پرسش را به شما واگذار می‌کنم. هر چند قرار نیست پاسخ شما شنوندگان عزیزی که تا اینجا دوام آوردید بی اجر و مزد باشد. لطفاً برای دریافت هدیه خودتان که کتاب جذابی با موضوع داستان ضرب‌المثل‌ها خواهد بود پاسخ خود را در وب‌سایت گیومه‌باز در فصل پنجم قصه‌های ایرانی و در بخش نظرات قصۀ دختر شهر آفتاب بنویسید تا از بین پاسخ‌دهندگان به قید قرعه یک نفر را انتخاب کنم. زمان پاسخ هم یک ماه بعد از انتشار این پادکست خواهد بود. اگر از طریق کست باکس یا سایر پادگیرها صدای من را می‌شنوید آدرس وب‌سایت گیومه باز در توضیحات پادکست قرار داده شده تا امکان ثبت نظرات شما ساده‌تر بشود.
پس‌گفتار
از شما ممنونم که پادکست مارو گوش می‌کنید. ما یک وب سایت برای انتشار پادکست‌های قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه راه‌اندازی کردیم که ارتباط ما با شما آسان‌تر بشه و بتونیم با تمرکز بیشتری به قصه‌های ایرانی و فرهنگ شفاهی بپردازیم. شما در وب سایت گیومه‌باز به پادکست‌ها، متن و  منابع آنها و یادداشت‌های مرتبط با فرهنگ شفاهی دسترسی خواهید داشت. اما مهم‌ترین درخواستی که از شما دارم اینه که اگر در اطراف خودتون کسی رو می‌شناسید که به قصه‌گویی،  متل‌گویی و خواندن لالایی شهرت داره لطفاً از کنارش به سادگی عبور نکنید و سعی کنید با موبایل یا رکوردر، صدا یا تصویر این آدم‌ها رو ضبط کنید.  این آدم‌ها حافظِ فرهنگی هستند که در حال فراموشی و ناپدید شدن در هیاهوی تاریخ است . اگر موفق به ضبط صدا و تصویر آنها شدید من آمادۀ انتشار آن‌ها با نام و مشخصات راوی خواهم بود. من اولین اپیزود از صدا و قصۀ شما را با عنوان «احمدخارکش» با صدای حسین نورانی از مازندران منتشر کردم و امیدوارم قصه‌های بیشتری به دست من برسه و من بتونم از طریق این پادکست اونارو منتشر کنم.  اگر دلتون خواست از ما حمایت کنید فقط کافیه که مارو به دوستانتون و حتی دشمنانتون که امیدوارید یه روز به دوستانتون تبدیل بشن معرفی کنید. برای کسانی هم که فکر می‌کنند فعالیت ما در موضوع قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه ارزشمند و مهمه و دلشون می‌خواد مستقیماً از ما حمایت مالی بکنند لینک صفحۀ «حامی‌باش» و «کافیته» رو در توضیحات پادکست و در وب‌سایت گیومه باز قرار دادم. منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستم و یادتون نره این اپیزود یه کتاب جایزه داره پس منتظر جواب‌های شما هم هستم.
دامن سرخ گلدار همگی خدا نگهدار
منابع
اسپرغم، ثمین؛ ابوالقاسم قوام و سمیرا بامشکی. 1397. آزمون‌های «مردانۀ» ازدواج در قصه‌های پریان ایرانی. ایران نامگ 3.
افراسیابی، ‌حسین و ‌نسرین بهمنی. 1394. زمینه‌های برون‌همسری در ایران باستان براساس شاهنامۀ فردوسی. زن در فرهنگ و هنر 23(7): 123–36.
ذوالفقاری، حسن. 1392. یکصد منظومۀ عاشقانۀ فارسی. تهران: چرخ.
ذوالفقاری، حسن. 1398. زبان و ادبیات عامه ایران. تهران.
روح‌الامینی, محمود. 1360. “درون‌همسری و برون‌همسری.” چیستا 5(1): 525–37.
صرفی، محمدرضا. 1387. افسانه‌های مردم کرمان. کرمان: مرکز کرمان‌شناسی.
فروید، زیگموند. 1403. توتم و تابو. تهران: نگاه.
لوی اشتروس، کلود. 1355. دیدگاه مردم‌شناسی. تهران: نیا.
قاسم‌زاده، محمد. 1392. (ج4). افسانه‌های ایرانی. تهران: هیرمند.
معصومی‌دهقی، احمد‌رضا. 1384. زناشویی در شاهنامه. رشد آموزش زبان و ادب فارسی 73(18): 16–23.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کوروش
کوروش
10 روز قبل

عالی. اپیزود هاس قبلی هم عالی بودن!

کیوان
کیوان
8 روز قبل

سلام. ممنون بابت وقتی که می گذارین تا این محتواخای ارزشمند رو در اختیار ما قرار بدین. برای پاسخ به سوالتون میشه گفت با توجه به اینکه ازدواج پسر عمو و دختر عمو شکل می گیره پس ازدواج درون گروهی مد نظر بوده و فکر میکنم با توجه به اینکه دختر برای ازدواج یک درویش رو مدنطر داست پس انتظاری نداشت که مرد آزمایش خاصی رو بگدرونه تا دختر رو به دست بیاره.

trackback

[…] در اپیزود 132 با عنوان عزیز و نگار و اپیزود 133 با عنوان دختر شهر آفتاب به این مقاله اشاره شده […]

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x