فصل چهارم | قسمت صدوسیام
فهرست قصههای ایرانی؛ 130؛ روباه و گرگ
قصه روباه و گرگ با صدای فاطمه نیازی؛ 01:16
موسیقی بخش؛ عنوان: Pajaros ساخته: Gustavo Santaolalla
معرفی راوی و منبع قصه؛ 15:57
آنچه در پادکست خواهید شنید؛ 16:51
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ رژه شیرها؛ 18:03
قصه در طبقهبندی اولریش مارزلف؛ 18:25
اخلاق در قصههای حیوانات؛ 19:23
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ مرغها و خروسها؛ 22:05
ویژگی قصههای حیوانات؛ 22:27
تمثیل در قصههای حیوانات؛ 23:53
نظر شمس تبریزی، مولوی و سعدالدین وراوینی درباره قصه؛ 24:22
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ لاکپشتها؛ 25:48
چگونه و چه وقت حیوانات وارد قصهها شدند؟؛ 26:10
رابطه توتمباوری با قصهها؛ 28:34
جایگاه حیوانات اساطیری در هند، مصر، یونان و ایران؛ 29:42
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ فیلها؛ 31:58
ورود حیوانات به قصههای شفاهی و مکتوب؛ 32:21
منشاء حکایتهای حیوانات چه سرزمینی بود؟؛ 33:53
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آکواریوم؛ 34:55
چهار نظریه دربارۀ ریشۀ حکایتهای حیوانات؛ 35:18
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ گوشدرازها؛ 38:11
اِزوپ و افسانههایش (یونان)؛ 38:47
تأثیر اِزوپ بر ناصرخسرو و مولوی؛ 41:42
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ فاخته؛ 42:35
معرفی کتاب پنچاتنترا (هند)؛ 43:12
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ پرندگان؛ 44:32
معرفی حکایتهای حیوانات در ایران باستان (درخت آسوری؛ کلیله و دمنه)؛ 45:07
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ قو؛ 48:19
ترجمههای فارسی کلیله و دمنه؛ 48:57
تاریخ ترجمه کلیله و دمنه در شاهنامه؛ 49:21
کدام ترجمه کلیله و دمنه را توصیه میکنم؟؛ 51:17
معرفی مرزباننامه؛ 52:18
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ فسیلها؛ 53:32
پایانبندی پادکست؛ راههای دسترسی و منابع پادکست؛ 53:53
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ پایان؛ 55:22
طراح کاور: فاطمه نیازی
نقل قصه: فاطمه نیازی
راوی بخش دوم: محسن سعادت
لینک حمایت از پادکست: حامی باش
لینک دعوت به نوشیدن قهوه:) کافیته
متن و منابع پادکست قصههای ایرانی؛ «روباه و گرگ»
قبل از شروع قصه باید بگم که این قصه مناسب کودکان نیست.
یکی بود یکی نبود. یک پادشاهی بود که باغ قشنگی داشت. در این باغ روباهی زندگی میکرد. این روباه هر شب میومد تمام میوههایی که دستش میرسید میخورد و خراب میکرد. باغبان در فکر چاره بود؛ برای اینکه اگر چاره نمیکرد شاه که میآمد و وضع باغ را به آن حال میدید ناراحت میشد و جزای او را میداد.
شب که شد روباه آمد و دید یک دمبه چرب و نرم اینجاست. کمی فکر کرد. با خودش گفت: آقا روباه عیار! حیلهای هست در این کار. اگر حیلهای نیست، این لقمۀ چرب و نرم را چه کسی و به چه علت روی این چوب داخل باغ در دسترس تو گذاشته است؟
برگشت رفت در پی گرگ او را پیدا کرد دید از گرسنگی حال ندارد و درآفتاب خوابیده است. گرگ تا روباه را دید فریاد زد: آهای آقا روباه چه خبر داری؟ اخبار چیست؟ خوردنی کجا بلد هستی؟
روباه سلام کرد و گفت: تا حالا من در مجلس روضهخوانی بودم؛ هنوز هم شام نخوردهام، آمدهام در پی تو که تو را با خودم ببرم شام بخوریم.
گرگ خیلی خوشحال شد و با هم به طرف باغ راه افتادند. همینکه به باغ رسیدند گرگ گرسنه دمبه را که دید پرید برای خوردن آن، ناگهان چنگال او بر طناب دام بسته شد و دمبه افتاد جلو پای روباه. روباه دمبه را به دندان گرفت و بهراه افتاد. گرگ از عقب داد زد آقا روباه، دمبه را کجا میبری؟
روباه گفت: این شام قسمت من است که آوردهاند وگذاشتهاند اینجا.
گرگ پرسید: پس قسمت مرا کی میآورند؟
روباه گفت: وقتی که باغبان به سراغت بیاید.
صبح زود که باغبان آمد دید یک گرگ توی دام است قد یک خر، بیل خودش را برداشت و افتاد به جان گرگ، آنقدر او را زد که به حال مرده افتاد. مُردۀ گرگ را انداخت روی کودها. آفتاب گذاشت به جسم او، گرم شد، دوباره جان گرفت، بلند شد و فرار کرد به بیابان.
روباه دانست که گرگ دنبالش میآید. رفت دُم خود را گذاشت در رنگ آبی و گوشهایش را زد داخل خمرۀ زرد و آمد سر راه گرگ ایستاد.
همینکه گرگ نزدیک آمد از دور فریاد کرد: آهای روباه پدرسوخته اگر آمدم نزدیک تو، بلـایی به سرت بیاورم که تا عمر داری یادت نرود.
روباه جواب داد: پدرسوخته خودت هستی. چرا بیخود به مردم ناسزا میگویی؟ مگر مرض هاری گرفتهای؟
گرگ گفت: تو پدر مرا درآوردی.
روباه گفت: آن شخص که تو را اذیت کرده شخصی بوده حقهباز، من آدمی هستم رنگرز.
گرگ گفت: من غلط کردم حالا خواهش دارم رنگرزی را به من یاد بده تا من هم لقمه نانی پیدا کنم و کاسب بشوم.
روباه گفت: تو آدم (میدونم گرگه ولی همینو بگوJ) خوبی باش، خیلی خوب من قبول دارم.
باهم رفتند سر خمرۀ رنگرزی.
روباه به گرگ گفت: حالا خم شو دست خودت را بکن توی خمره تا یاد بگیری.
گرگ قبول کرد. همینکه خم شد داخل خمره، روباه گرگ را هل (لو) داد. گرگ افتاد توی خمره و روباه در خمره را گذاشت و فرار کرد.
صبح فردا که صاحب دکان رنگرزی آمد در خمره را باز کرد، دید یک گرگ بزرگ داخل خمره است. چوب برداشت آنقدر گرگ را کتک زد که به حال مرده افتاد. گرگِ مرده را انداخت بیرون. باز توی آفتاب جان گرفت، بلند شد و فرار کرد. بشنو از روباه که رفت یک تکه چرم پیدا کرد با یک سوزنِ گیوهدوزی و شروع کرد به دوختن چرم.
گرگ تا آمد و چشمش به روباه افتاد گفت: ای روباه پدر سوخته، آمدم پدرت را درآورم.
روباه گفت: پدر سوخته خودت هستی. تو با مردم چکار داری فحاشی میکنی؟ آن آدمی بوده حقهباز، من بابایی هستم پارهدوز.
گرگ گفت: پس من غلط کردم تو را نشناخته بودم، حالا خواهشمندم یک جفت کفش برای من بدوز برای اینکه تابستان در بیابان، بیکفش که راه میروم خیلی ناراحت هستم.
روباه گفت: حالا با ادب و با تربیت شدی. برو یک گوسفند و یک مقدار قیر بیاور تا یک جفت کفش برایت درست کنم.
گرگ فوری رفت یک گوسفند از یک چوپان دزدید بعد آمد تا به یک دورهگردِ ریشسفید رسید، جلویش را گرفت و او را پارهپاره کرد و از توی خورجینی که روی دوشش بود مقداری قیر برداشت و برد جهت روباه.
روباه گفت: حالا برو فردا بیا.
صبح که شد گرگ آمد.
روباه گفت: تمام نشده، زیره و رویهاش مانده، برو یک گوسفند دیگر بیاور.
گرگ هم رفت و یک گوسفند دیگر آورد. همینطوری روباه هر روز او را میفرستاد که یک گوسفند بیاورد و هر روز خودش را سیر میکرد تا اینکه عاقبت یک روز کار کفش تمام شد گرگ آن را پوشید و رفت. گرگ که کفشهایش را پوشیده بود رفت تا در صحرا گردش بکند. نزدیک ظهر بود. هوا هم گرم. قیر ته کفش آب شد. گرگ چسبید روی زمین بیابان. چوپانها که از آن حوالی میگذشتند گرگ را دیدند. آنقدر او را زدند که به حال مرده افتاد. آفتاب که به او خورد جان گرفت بلند شد و فرار کرد.
بشنو از روباه که رفت چند تا ترکه چید آمد نشست به سبد درست کردن.
گرگ تا آمد روباه را دید فریاد زد: ای روباه نابکار! اگر نزدیک تو رسیدم میدانم چه به روزگارت بیاورم. روباه گفت: نابکار خودت هستی چرا حرفهای بد میزنی؟ من روباهی هستم سبدباف، آن کس دیگری بوده حقهباز.
گرگ گفت: ای روباه غلط کردم من تو را نشناختم؛ حالا خواهش میکنم یک سبد برای جای خوابیدن ایام زمستانِ من درست کن که مثل لانه باشد و شبهای زمستان در آن بخوابم.
روباه سبدی بافت و به گرگ گفت: برو داخل این سبد بنشین تا بدانم اندازهات میشود یا نه؟
گرگ داخل سبد نشست. روباه دهانۀ سبد را یواش یواش بافت تا اینکه دیگر دری برای سبد نماند. آنوقت سبد را برداشت و برد از بالای تپهای انداخت به طرف دره. سبد از بالای تپه غلطید و آمد تا افتاد توی دره. چوپانی از آنجا رد میشد چشمش به سبد افتاد. آنرا با خود به منزل برد و به مادرش گفت: مواظب این عسل باش تا بماند برای عیدمان.
مادرِ چوپان همینکه پسرش رفت یک دانه نان لواش آورد تا کمی عسل در بیاورد و با نان بخورد. اما همینکه انگشت در سبد کرد ، گرگ گرسنه انگشت پیرزن را خورد.
پیرزن گفت: واخ چه زنبور بدی آورده است.
از سوراخ سبد داخل آنرا نگاه کرد. گرگ بزرگی را داخل سبد دید. فریاد کشید. پسرش و همسایهها با چوب آمدند دور گرگ را گرفتند و آنقدر او را زدند که به حال مرده افتاد. انداختنش جلوی آفتاب. خورشید به او تابید. زنده شد و فرار کرد. برای انتقام از روباه، همهجا دنبال روباه بود. روباه هم که میدانست گرگ دنبالش میکند رفت داخل یک آسیاب دید کسی نیست. کمی آرد به خودش مالید، آمد درِ آسیاب نشست.
گرگ که از دور روباه را دید فریاد کشید: ای روباه پدر سوخته باز هم تو سرمن کلاه گذاشتی. حالا پدر تو را در میآورم.
روباه گفت: پدر سوخته خودت هستی آنکه به تو دروغ گفته حقهباز بوده. من روباهی هستم آسیابان.
گرگ گفت: پس تو را به خدا آسیابانی را یادم بده. من خیال کردم تو آن روباه حقهباز هستی. حالا مرا ببخش خیلی ممنون میشوم اگر آسیابانی را به من یاد بدهی.
روباه گفت: مانعی ندارد تا بوده از قدیم بخشش از بزرگان بوده. بیا برویم آسیابانی را یادت بدهم.
روباه گرگ را برد در آسیاب. دست گرگ را گذاشت زیر سنگِ گندمخردکن. گرگ دیگر نتوانست تکان بخورد و روباه تا میتوانست گرگ را گائید. کارش که تمام شد فرار کرد. صبح زود که آسیابان آمد دید یک گرگ با آن حال در آسیاب است. پارهسنگی را برداشت و آنقدر گرگ را زد که مُرد و دیگر هم زیر آفتاب زنده نشد.
بخش دوم پادکست قصههای ایرانی
مقدمه
من محسن سعادت هستم و این صدوسیامین اپیزود قصههای ایرانیه. من با همکاری فاطمه نیازی در این پادکست هر ماه یک قصه شفاهی انتخاب میکنیم و برای شما میخونیم. از نظر ما قصههای شفاهی که تا امروز دوام آوردهاند میراث فرهنگی، هنری و خیالپردازی اجداد ما هستند. این قصهها، باید آواها، معناها و روایتهای جانسختی باشند که تونستن از بین هیاهوی قرنها بگذرند و بر زبان پدربزرگها و مادربزرگهای ما جاری بشن و به گوش ما برسن. از فصل چهارم یعنی از اپیزود 125 به بعد، ما علاوه بر نقل قصهها، دربارۀ کارکردها، مضامین، ویژگیهای زبانی، هنجارها و ناهنجاریها و در برخی موارد ریشههای اساطیری این قصهها صحبت خواهیم کرد. پس این شما و این خیال و اندیشۀ اجداد معمولی ما.
معرفی راوی قصه؛ جمال امیدی
شما تو بخش اول، قصۀ «روباه و گرگ» رو با نقل فاطمۀ نیازی شنیدید. از فاطمه ممنونم و امیدوارم شما هم از شنیدن این قصه لذت برده باشید. این قصه از جلد اول کتاب «قصههای ایرانی با عنوان گل به صنوبر چه کرد؟» گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی انتخاب شده بود. راوی این قصه جمال امیدی سیوشش ساله و کارمند از روستای «گوشکی بالا» در شمال شهرستان بروجرد بود. این قصه در سال 1351 ثبت شده یعنی حدود 51 سال پیش. از جمال امیدی سپاسگزارم و از اینجا به او و اهالی روستای «کوشکی علیا» که اسم اداری و ثبت شدۀ امروزی روستاست درود میفرستم.
آنچه در بخش دوم پادکست قصههای ایرانی خواهید شنید؛
موضوع قصۀ حیوانات در ادبیات رسمی و شفاهی موضوع درازدامنی است که امیدوارم در اپیزودهای بعد هم بتونم بهش بپردازم. اما اول بگم که قراره در این قسمت دربارۀ چی صحبت کنم. قبل از هر چیز من طبق روال چند اپیزود اخیر، اول دربارۀ طبقهبندی این قصه در کتاب «طبقهبندی قصههای ایرانی» نوشتۀ اولریش مارزلف حرف میزنم. همون ایرانشناس و فولکلورشناس ایرانی که تو قسمت 125 یه مختصر معرفیش کردم. در ادامه دربارۀ حکایتهای حیوانات حرف میزنم و به این سوال جواب میدم که چرا گذشتگان ما حیوانات را وارد قصههای خودشون کردن. اشارهای خواهم کرد به جایگاه اخلاق در این قصهها و به بهانۀ این قصه دربارۀ منشاء و ریشههای این قصهها در یونان، هند و مصر حرف میزنم و در ادامه دربارۀ معروفترین قصههای حیوانات در ادبیات کلاسیک جهان و ایران براتون میگم.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ رژه شیرها
جایگاه قصه در طبقهبندی اولریش مارزلف
مارزلف این قصه رو زیر عنوان «قصههای مربوط به حیوانات» قرار داده است. این قصه با مضمون مشترک «فریبکاری روباه» یکی از پرتکرارترین قصههایی است که در کتاب اولریش مارزلف طبقهبندی شده است. مارزلف برای این قصه با عنوان «روباه پوستیندوز» 21 شاهد از مناطق و منابع مختلف ذکر کرده است. در روایتی که شنید روباه خودش را جای گیوهدوز، رنگرز، سبدباف و آسیابان جا میزند. پایان این قصه شباهت داره با داستانی که صمدبهرنگی در افسانههای آذربایجانی نقل کرده است. در افسانههای آذربایجان روباه گرگ را وادار میکند که سنگ آسیاب را بلیسد و به این شیوه او را مجروح میکند که به نظر خیلی روباه مودب و مأخوذ به حیاییه به نسبت روباه قصۀ ما. قبل از اینکه درباره حکایتهای حیوانات و ویژگیها و ریشههاشون حرف بزنم بهتره کمی درباره اخلاق در این حکایتها صحبت کنم که در بسیاری موارد با هنجارهای امروزی ما سازگار به نظر نمیرسد.
اخلاق در قصههای حیوانات
اگر خیلی کلی بگم حکایتهای حیوانات اغلب درس زندگی میدهند تا درس اخلاق. این حکایتها بیشتر بر زندگی روزمره و عادی تمرکز دارند تا زندگی آن جهانی و اخروی. عقل زندگی روزمره بیشتر پیگیر منفعت و دفع خطرات است و فایده دنیا را دنبال میکند. چنین عقلی اخلاق خودش را به رسمیت میشناسد و تأیید میکند. این اخلاق بر مدار مصلحت میچرخد. عمل بر مبنای مصلحت یک هنجار اجتماعی است چرا که منجر به بقای زندگی اجتمایی و این دنیایی میشود.
کانت در بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق میگوید: «آنچه به تمایلها و نیازهای انسانی مربوط است ارزشی بازاری دارد. چیرهدستی و زیرکی در کار، دارای ارزش بازاری هستند» (کانت؛ بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق؛ ترجمه حمید عنایت و علی قیصری؛ چاپ اول، تهران: خوارزمی، 1369، ص 84).
به همین دلیل اغلب در این حکایتها ما کمتر با مضامینی روبهرو میشویم که اخلاق دینی و جوانمردانه و پاکبازانه را ترویج کند. در این قصهها موضوع اصلی مصلحتاندیشی، احتیاط، مکراندیشی، قناعت و ترک حرص، ترک هوی و هوس، تدبیر و تأمل در کارها است. اغلب این حکایتها بر اصولی ساده و آسان و قابل فهم تاکید میکنند و با اینکه در فرهنگها و زبانها و مکانهای مختلفی رواج داشتند یک جور پیام جهانشمول در درونشان دارند. مضامین مشترک این قصهها بیشتر مربوط به سرشت و طبیعت عام انسانی تکیه دارند و خوبیها و بدیها را به شکلی ملموس با نتیجه و اجر و پاداش بدکاران یا نیکوکاران به ما نشان میدهد. بنابراین میشود گفت موضوع اصلی این حکایتها، بیشتر حکمت عملی است.
در این حکایت که شنیدید روباه هر بار گرگ حریص و سادهلوح را فریب میدهد. اینجا خبری از ترویج راستگویی و مذمت فریب نمیبینید. آنچه شاهدش هستید آن است که اگر انسانی باشید حریص و سادهلوح اتفاقات بدی برای شما میافتد. بنابراین سرنوشت سیاه گرگ ناشی از طمعکاری اوست و روباه به دلیل ضعفش در برابر گرگ هر بار با فریب از مجازات گرگ میگریزد. بنابراین کاربرد مکر و فریب برای موجود ضعیفتر پذیرفته شده است و همۀ اینها عبارت است از اخلاق عملی که با اخلاق دینی و عرفانی فاصله دارد.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ مرغها و خروسها؛
ویژگی قصههای حیوانات؛
این قصهها، حکایتهایی هستند که قهرمان آن یک حیوان است که اغلب حرف میزند و در ماجراها و حوادث درگیر میشود و با اینکه حیوانات در قصه حضور دارند اما رفتارشان انسانی است. این حکایتها از گذشتۀ دور رواج داشته و شکل ادبی آن سابقهای به اندازۀ بقیۀ داستانها و افسانههاست. این جور قصهها بیشتر زیر عنوان ادبیات تعلیمی و تمثیلی قرار میگیرد. یعنی هدف این قصهها آموزش و تعلیم یک موضوع اجتماعی، اخلاقی یا عرفانی است. که وجه اخلاقی و عرفانی آن در ادبیات عامه کمرنگتر است. در طی قرنها این نوع از ادبیات از رونق نیوفتاده است و به اشکال مختلف بازنویسی شدهاند. در ادبیات جهان کتاب مزرعۀ حیوانات از جرج اورول نمونهای امروزی از این نوع ادبیات است. در ادبیات کلاسیک فارسی آثار بزرگی به این شیوه باقی مانده است که به نظر میرسد بیشتر از منابع هندی اقتباس شده است. بسیاری از این حکایتها هم از فرهنگ عامه وارد متون ادبی شدهاند.
تمثیل در قصههای حیوانات؛
تمثیل روایتی با دو معنا است. معنای ظاهری که خود قصه است و معنای استعاری که گاهی شامل اعمال یا اشخاص میشود. یکی از دلایل اساسی کاربرد تمثیل آن است که مفاهیم و معانی عقلی و ذهنی برای افراد بیشتری قابل درک شود. و دلیل دیگر آن است که نویسنده از طریق آن تلخیِ پند و پیچیدگی مضامین را کاهش میدهد.
نظر شمس تبریزی، مولوی و سعدالدین وراوینی درباره قصه؛
شمس تبریزی میگوید:
«غرض از حکایت، معاملۀ (کاربرد) حکایت است نه ظاهر حکایت که دفع ملالت کنی به صورت حکایت، بلکه دفع جهل کنی»
شمس تبریزی. به تصحیح محمدعلی موحد مقالات؛ خوارزمی، تهران 1369، 273 ص.
مولانا در مثنوی میگه:
ای برادر قصه چون پیمانهای است/ معنی اندر وی مثال دانهای
دانۀ معنی بگیرد مرد عقل/ ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
وراوینی نویسنده مرزباننامه با آگاهی در باب چهارم کتاب درباره شکل ظاهر داستانها و معناهای پنهان آن میگوید:
این افسانهها و اسمار موضوع، از وضع خردمندان دانشپژوه که جمع آوردهاند و در اسفار و کتب ثبت کرده، از آن روی که از زبان حیوانات عُجم حکایت کردهاند صورت هزل دارد و از آن وجه که سراسر اشارت است و حکمتهای خفی در مضامین آن مندرج، جدّ محض است تا خواننده را میل طبع به مطالعۀ ظاهر آن کشش کند، پس بر اسرار باطن… وقوف یابد.
پس روشن است که نوشتن قصههای تمثیلی از دید این نویسندگان با هدف انتقال حکمت و مفاهیم عمیقتر ذهنی، عقلی و عرفانی انجام میشده است.
حالا وقتشه یک تاریخچه از حکایتهایی را براتون بگم که قهرمان آن حیوانات هستند. و شاید همین تاریخچه نشان بدهد حیوانات چگونه وارد قصهها شدند.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ لاکپشتها؛
چگونه و چه وقت حیوانات وارد قصهها شدند؟
شاید پاسخ اصلی حضور حیوانات در قصهها پیش از کاربرد تمثیلی بودن آن، به این دلیل بوده که در دورانی از زندگی اجتماعی بشر رابطۀ نزدیکی بین انسان و حیوانات وجود داشته. ما امروزه نمیتوانیم برای این ارتباط و این حکایتها مبدا مشخصی تعیین کنیم. همانطور که نمیتوانیم برای بخش بزرگی از ادبیات شفاهی که محصول اجتماعات اولیه هستند، مبدایی مشخص کنیم. میشود گفت این حکایات به دورانی تعلق دارند که خط و زبان به معنای امروزی اختراع نشده بود و هر سخن یا گفتهای سینهبهسینه منتقل میشد. تردیدی نیست زمانی این حکایتها ساخته شده است که رابطۀ انسان و حیوانات بسیار نزدیکتر از امروز بوده است. انسان هم با حیوانات در جدال بود و هم از آنان یاد میگرفت و تقلید میکرد. در قصۀ کشته شدن هابیل، قابیل از کلاغ میآموزد که جسد برادرش را چگونه دفن و پنهان کند. در گذشته دور در زمانی پیش از عصر کشاورزی این باور وجود داشت که حیوانات مانند انسان از شعور و آگاهی برخوردار هستند. اگر از دوران زندگی مبتنی بر شکار جلوتر بیاییم باز زندگی انسان و حیوان رابطهای ناگسستنی داشته است. انسان حیوان را اهلی کرد و به خدمت گرفت و گوشت و شیر و پوست و استخوانش بخشی از زندگی انسان شد.
در دوران اساطیری انسان با حیرت به طبیعت نگاه میکرد و عکسالعمل او نسبت به طبیعت و حیوانات بیش از اینکه از روی آگاهی باشد از شگفتی و حیرت بود. با چنین تصوری انسان در جهان اساطیری جایگاه و مقام ممتازی ندارد. انسان مثل حیوانات و حیوانات مثل گیاهان همه در یک مقام قرار دارند. در این دوران انسان به حیوان مثل موجودی نگاه میکند که کاملا شبیه خود اوست. بررسی توتمهای انسان در آن دوره نشان میدهد که حتی گاهی حیوانات را از خودش بالاتر میدیده است.
رابطه توتمباوری با قصهها
توتِمها اجسامی نمادین بودند که در اقوام بومی بیشتر قارهها کاربردهای آیینی داشتند. توتم معمولاً به عنوان یادمانی از نیاکان یک ایل یا طایفه عمل میکرد و افراد طایفه توتم را دارای نیرویی برای حمایت و حفاظت از طایفه میدانستند. توتِمباوَری شامل دو قانون و تابو مهم بود: حیوان توتم را نباید کشت و با افرادی از جنس مخالف و از توتم مشترک نباید روابط جنسی برقرار کرد. وجود این باور نشانهای قوی از رابطۀ نزدیک و برابر انسان و حیوانات است.
جایگاه حیوانات اساطیری در هند، مصر، یونان و ایران
در این دوران انسان بسیاری از حیوانات را قویتر از خودش میدید و آنها را مظهر قدرت میدانست. برخی را حیلهگر میدانست و برخی را شرور؛ و همۀ این تجربیات منجر به شکل گرفتن اعتقاداتی درباره حیوانات شد. ما کجا میتوانیم این باورها را ببینیم؟ بله در هند، مصر، یونان و ایران که خدایان و موجودات افسانهای در قالب حیوانات خاص یا ترکیبی از چند حیوان تجسم پیدا میکنند. مثلا گانش خدای علم و دانایی که پسر شیواست و سری همچون سر فیل دارد. یا سربروس در یونان که سگی سه سر است با ماری به جای دم. یا آنوبیس در مصر با سر شغال و بدنی انسانی. یا خر سهپا، در افسانهها و اساطیر ایرانی و معتقدات آیین زرتشت که موجودی اسطورهای و ساکن دریای فراخکرت است که احتمال میرود یکی از خدایان پیش زرتشتی باشد. این موجود اساطیری شگفتانگیز، تشتر ایزد باران را در تقسیم و جمعآوری آبهای دریای فراخکرت یاری میکند.
وجود حیوانات در مقدسترین مکانها به شکل نقاشی یا مجسمههای عظیم، نشانهای از جایگاه و منزلت حیوانات در ذهن بشر داشت. بسیاری از بتهای اقوام و ملل شکل حیوانی دارد. یونانیان باستان روح را به پرنده تشبیه کرده بودند و بیرون رفتن جان از بدن را به شکل خروج حشره یا پروانهای از دهان تصویر میکردند. با این مقدمه میتوان پذیرفت که پیش از آنکه حیوانات در داستانهای تعلیمی و اخلاقی ظهور کنند به شکل اساطیری و ابتدایی وجود داشتند. در داستانهای اساطیری حیوانات دارای شعور و آگاهی هستند و حرف میزنند و یاری کنندۀ قهرمانهای انسانی یا دشمن این قهرمانان هستند. پرنده سیمرغ در اساطیر ایرانی نمونهای از این موجودات است.
در این دوران که ارتباط انسان با حیوانات برابر به نظر میرسد. حکایات حیوانات با هدف ارزش و اهمیت خود آن حیوان طرح میشود و به این نوع از قصهها به عنوان یک حکایت تمثیلی یا رمزی روایت نمیشد.
پس از این مرحلۀ اساطیری، قصۀ حیوانات وارد ادبیات شفاهی و مکتوب میشوند. بریم ببینیم این قصهها با تحولات اجتماعی چگونه ادامۀ حیات دادند.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ فیلها؛
ورود حیوانات به قصههای شفاهی و مکتوب؛
حکایتهای حیوانات به صورت شفاهی و سینه به سینه منتقل شد تا اینکه اجتماعات بزرگتری شکل گرفت و شهرها بهوجود آمد. این تغییرات اجتماعی و تسلط انسان بر برخی حیوانات و گیاهان باعث شد انسان در عالم واقع و در عالم خیال از حیوانات فاصله بگیرد. افسانهها در میان جوامع میچرخید و شنیده میشد و مسائل مربوط به جوامع آن روز را بیان میکرد. افرادی دریافتند که از طریق این حکایتهای حیوانات میتوانند از ناگفتههایی حرف بزنند و تجربیات خودشان را به دیگران منتقل کنند. بعضی از حکایتها سابقۀ اساطیری داشتند و برخی با تجارب جدید ابداع شدند و اولین حکایتهای حیوانات به شکل بیان ادبی ساخته شد. برای این اشکال ادبی نمیتوان تاریخی مشخص کرد چون این حکایتها بر اساس تجربۀ مردم عامی و استعدادهای و خلاقیت اقوام و افرادی بودند که هیچ رد و نشانی از آنها در دست نیست. گویا کل تاریخ و اجداد ما در یک کار مشترک همگانی چه آنان که میسازند و شاخوبرگ میدهند و چه آنان که نقل میکنند و چه آنان که با اشتیاق در این اجتماعات حاضر میشدند و چه آنان که اندیشههای پنهان در این قصهها را در زندگی روزمره به کار میگرفتند، همگی در حفظ و گسترش این قصهها تا امروز نقش داشتهاند.
نتیجه اینکه پیش از دوران آثار مکتوب نمیتوانیم درباره منشا دقیق حکایتهای حیوانات قاطعانه حرف بزنیم. اما بعد از پیدایش آثار و اسناد نوشتاری کدام سرزمینها منشا اولیه حکایتهای حیوانات بودند؟
منشاء حکایتهای حیوانات چه سرزمینی بود؟
در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد. با توجه به شباهت حکایتهای حیوانات بازمانده از هند و یونان گروهی از پژوهشگران این شکل ادبی را ابداع اقوام آریایی دانستهاند که در مهاجرتها به سراسر عالم منتقل شده است ( زرین کوب یادداشتها و اندیشهها 237 به نقل از برادران گریم).
کارکرد دینی، ادبی و تعلیمی این حکایتها در هندوستان رواج بیشتری داشته است و میتوانیم با توجه به اعتقادات هندیان درباره تناسخ و تعالیم بودا، هند را منشا این حکایتها دانست اما به طور کلی درباره منشا نخستین این حکایتها چهار فرضیه مطرح است و سه سرزمین را به عنوان خاستگاه اصلی معرفی میکنند.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ آکواریوم؛
چهار نظریه دربارۀ ریشۀ حکایتهای حیوانات؛
نظریۀ اول؛ هندوستان
نظریه اول معتقد است که هندوستان خاستگاه افسانههای کهن و محل پیدایش هر چیز کهنی است (عربی العاصی ص33). دانشمندی به نام تئودور بنفی از آلمان که استاد ادبیات تطبیقی بود منبع و منشا اکثر افسانههای عامیانه جهان را سنن بودایی و هندی میدانست (عبدالحسین زرینکوب؛ یادداشتها و اندیشهها ص 29 و 240) او اختراع حکایات و امثال کوچک به صورت فابل را مختص مردم مشرق زمین میداند. منبع مکتوب این محققان چیست؟ یک سند مکتوب با نام جاتکه (jataka) که به تاریخ تناسخ بودا در بعضی از موجودات و به ولادتهای پیشین بودا قبل از تأسیس مذهب بودایی مربوط میشود. قدمت برخی از این حکایتها به قبل از قرن هفتم پیش از میلاد بازمیگردد (محمد غنیمی هلال ص 228 و 229)
نظریه دوم؛ یونان
گروه دوم پژوهشگران معتقدند که زادگاه نخستین داستانهای حیوانات یونان بوده است و برای ادعای خود مدارک و شواهد معتبری ارائه میکنند. مشهورترین شخص در غرب که نامش با نام حکایتهای حیوانات همراه است ازوپ یا ایزوپ یونانی است. او در قرن ششم پیش از میلاد زندگی میکرد و حکایتهای بسیاری از او به جا مانده است. به نظر میرسد که از نظر تاریخی حکایتهای مکتوب یونانی بر حکایتهای هندی تقدم دارند. شباهت تعدادی از این حکایتها باعث شده بحث تقدم و تاخر یکی بر دیگری شدت بگیرد.
نظریه سوم؛ مصر
گروه سوم اما معتقدند که این نوع داستانهای ادبی از مصر باستان به ادبیات هند و یونان راه پیدا کرده است و این نظر را با استناد به پاپیروسهای کشف شده بیان میکنند. مثل پاپیروس داستان شیر و موش که قدمت آن به قرن دوازدهم پیش از میلاد میرسد. (محمد غنیمی هلال ص 229)
خب حالا نظریۀ چهارم درباره منشا این قصۀ حیوانات چی میگه؟
نظریه چهارم؛ همه ملل در این حکایات نقش داشتهاند
اما گروه چهارمی هم درباره شکل گیری حکایات حیوانات وجود دارند که معتقدند تمام اقوام و ملل در شکلگیری این حکایتها نقش داشتهاند و شباهت بین این حکایتها به دلیل شباهت تجربهها و مشاهدات آنهاست. مدافعان این نظریه معتقدند که طی قرنها این حکایتها با نقل از سرزمینی به سرزمین دیگر پراکنده شده و متناسب با شرایط اجتماعی، دینی و سیاسی تغییراتی کرده است. اما در مکانها و زمانهای خاصی به کتابت درآمده است و ما امروزه بر اساس همین اسناد مکتوب است که درباره مبدا این حکایتها حرف میزنیم. تا اینجا درباره منشا فابلها و حکایتهای حیوانات حرف زدم حالا وقتش است که درباره مشهورترین افسانههای حیوانات حرف بزنم. فهرست بلندبالایی از این آثار وجود داره اما من در این قسمت ابتدا دو اثر باستانی یونانی و هندی رو معرفی میکنم اولیش افسانههای ازوپ و دومیش پنچاتنترا از هند است. و در ادامه چند اثر مهم با موضوع حکایتهای حیوانات در زبان فارسی رو معرفی میکنم. اول بریم سراغ افسانههای ازوپ.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ گوشدرازها؛
اِزوپ و افسانههایش (یونان)
بر اساس شواهد مکتوب، وجود حکایتهای یونانی بر هندی مقدم است. این حکایتها با نام ایزوپ یا ازوپ گره خورده است. ازوپ به نظر برخی شخصیتی افسانهای است اما از نوشتههای هرودوت تاریخنگار یونانی اینطور به نظر میرسد که اون واقعاً وجود داشته است. «ازوپ سازندۀ حکایتهای حیوانات در روزگار آماسیس، فرعون مصر زندگی میکرد و زادگاهش جزیرۀ ساموس بوده. گویا او بردۀ یکی از شهروندان ساموس بوده. هرودوت نوشته که ازوپ به دست مردم دلفی شهری در یونان کشته شده» (محمد غنیمی هلال؛ پیشین ص 15.). اما ماجرای کشتهشدن ایزوپ چه بوده؟ نوشتهاند که اهالی دلفی او را متهم کردند که جامی مقدس را از معبد آنها دزدیده است. اما چرا مردم دلف چنین ادعایی کردند؟ ظاهراً این اتهام به دلیل توهین ایزوپ به اهالی دلف بوده. او را میگیرند و زندانی میکنند و او در زندان میفهمد که او را خواهند کشت و بعد از فهمیدن این موضوع داستانی نقل میکند:
قورباغهای با موش صحرایی دوستی پیدا کرده بود و روزی او را به ناهار میهمان کرد و چون باید از رودخانهای عبور میکردند او را با طنابی به پای خود بست و در آب رفت. چون به وسط رودخانه رسید پیش خود اندیشید چرا نباید بگذارم غرق شود تا گوشت او را طعمۀ خود بسازم و در تدارک این نیت شوم بود که عقابی از بالا آنهارا دید و پایین آمد و هر دو را شکار کرد. ازوپ به مردم گفت شما مرا خواهید کشت اما روزی از من تواناتر پیدا خواهد شد و همان بلایی که سر قورباغه آمد سر شما هم خواهد آمد. اما این آخرین حکایت در دل سنگ مردم اثر نکرد و او را از بلندی به پایین پرتاب کردند. (محمدعلی جمالزاده؛ فابل در ادبیات فارسی، گوهر. و افسانه ازوپ؛ ص 15.) ازوپ اهل سیروسفر بوده و با دانشمندان و بزرگان عصر مراوده داشت. بر همین اساس برخی معتقدند که او در طی سفرها با حافظۀ سرشار خود این حکایتها را ضبط کرده و بعد آنها را به زبان و سبک خود بیان کرده است. به هر حال از سدۀ پنجم پیش از میلاد افسانههای ازوپ و سنت داستانسرایی او مشهور شد و بسیاری از نویسندگان به داستانهای او استناد میکردند. (افسانه ازوپ ص 16) آریستوفانس، گزنفون، سقراط، افلاطون و ارسطو به داستانهای او اشاره کردهاند و نوشتهاند که سقراط در زندان بسیاری از امثال و حکایتهای او را به نظم درآورده است. امروزه نزدیک به 200 حکایت از ازوپ چاپ شده است اما معلوم نیست که واقعاً چه مقدار از آنها از آن خود اوست.
تأثیر اِزوپ بر ناصرخسرو و مولوی؛
در برخی منابع او را با لقمان حکیم یکی دانستهاند. لقمان هم بردهای بود که به حکمت و دانش شهرت داشت. ناصر خسرو داستانی از ازوپ را به شعر درآورده که مطلع آن با این بیت آغاز میشود:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست/ واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
و در ادامه وقتی با تیری شکار میشود درمییابد که با پر خودش آن تیر ساخته شده و این مثل معروف را میگوید که:
زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد /گفتا: ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست!
همچنین تعدادی از داستانهای مثنوی مولانا اقتباسی از قصههای ازوپ هستند. علاوه بر آن قصههای بسیاری مانند چوپان دروغگو و روباه و زاغ که به گوش ما رسیده از افسانههای ازوپ برگرفته شده است. کتاب افسانههای ازوپ توسط علی اصغر حلبی به فارسی ترجمه شده و نشر اساطیر منتشر کرده است. دومین اثر مشهور از حکایتهای حیوانات کتاب پنچاتنترا به زبان سانسکریت از هند است.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ فاخته؛
معرفی کتاب پنچاتنترا (هند)؛
پنچاتنترا یا پنجه تنتره (Panchatantra; IAST: Pañcatantra; سانسکریت: पञ्चतन्त्र، ) کتابی است از هند باستان شامل مجموعهای از حکایات حیوانات که به شعر و نثر نوشته شده است. این قصهها جنبهٔ اخلاقی دارد و فضیلتهای اخلاقی و اجتناب از شرارتها و رعایت وظائف نسبت به خانواده و اجتماع و همچنین تدبیر در کار کشورداری را بهوسیله امثال و سخنان خدایان و مردم و حیواناتی که احساسات و کلمات انسانی دارند تعلیم میدهد. پنچاتنترا شامل پنج فصل است و به همین مناسبت آن را پنچا (پنج)، تنترا (کتاب) نامیدهاند. اصل کتاب پنچاتنترا به زبان سانسکریت است و بعضی معتقدند که این کتاب حدود سده سوم پیش از میلاد توسط ویشنو شارما نوشته شدهاست. این داستانها براساس سنتهای شفاهی حکایات حیوانات است. این داستانها در میان بیشتر ملل بهطور گستردهای شناخته شده هستند و یپنچاتنترا را در بسیاری از فرهنگها با نامهای متفاوت میتوان یافت. اغلب ترجمههای پنچاتنترا به زبانهای دیگر، از زبان هندی صورت گرفتهاست. در هند ۲۵ نمونه مختلف از پنچاتنترا موجود است. ترجمهای از این کتاب به فارسی توسط ایندو شیکهر توسط اتشارات دانشگاه منتشر شده است.
خب حالا وقتشه برم سراغ آثار برجسته ادبیات فارسی که در قالب حکایتهای حیوانات نوشته شده است.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ پرندگان؛
معرفی حکایتهای حیوانات در ایران باستان (درخت آسوری؛ کلیله و دمنه)؛
شواهد رواج این نوع از حکایتها در ایران همزمان با یونان و هند اندک است. اما هرودوت در کتابش به داستانی از زبان کوروش هخامنشی خطاب به اهالی شهر لیدیا اشاره کرده است که میتوانیم آن را در این دسته از حکایات قرار داد. او نوشته: پس از تسخیر لیدیا به دست ایرانیان، ایونیها (گروهی از یونانیان باستان) نمایندگانی پیش کوروش فرستادند و پیشنهاد کردند حاضرند با همان شرایطی که از کرزوس آخرین پادشاه لیدی اطاعت میکردند با او نیز عهد و قراری بگذارند. کوروش با گفتن حکایتی پاسخ داده است:
یک روز نیزنی در کنار دریا چند ماهی دید و شروع به نیزدن کرد به این امید که ماهیان با نوای نی او پیش آیند. وقتی که از این راه نتیجهای به دست نیاورد، توری برگرفت و مقدار زیادی ماهی صید کرد. در این حال وقتی جستوخیز ماهیها را دید خطاب به آنها گفت: حالا دیگر رقصیدن چه سودی دارد، میبایستی وقتی که نی میزدم میرقصیدید.
علاوه بر این قصه که هرودوت نقل کرده است داستان منظوم درخت آسوری به زبان پهلوی اشکانی که گویا در زمان اشکانیان از روایتی شفاهی به نوشتهای مکتوب درآمده نشانهای دیگر از رواج قصههایی است که در آن موجودی غیر از انسان شخصیت اصلی قصه است. این قصه مناظرۀ یک درخت نخل با یک بز است که در آخر بز پیروز این مناظره است. برخی این روایت را تقابل زندگی کشاورزی و کوچنشینی و گروهی این قصه را سمبلیک و تقابل بین پیروان زرتشت و مخالفانش میدانند.
اما معروفترین اثر در ادبیات فارسی که حیوانات در آن شخصیتهای اصلی قصه باشند کلیله و دمنه است. کلیله و دمنه که ما امروز میشناسیم برگرفته از چند متن هندی است. کتابهای پنچاتنترا و منظومۀ مهابهاراتا که یکی از آثار حماسی هندیان است از منابع اصلی کلیله و دمنه است. تقریباً تمام کتاب پنچاتنترا بجز مقدمه و چند داستان دیگر در کلیله آمده است و سه بخش از مهابهاراتا در نسخۀ عربی و فارسی کتاب آورده شده است.
کلیله و دمنه ابتدا در 570 میلادی توسط برزویۀ طبیب یا بزرگمهر به پهلوی ترجمه و تدوین شد که امروزه این اثر در دسترس نیست. بعد از روی همین نسخۀ پهلوی این کتاب توسط ابنمقفع به عربی برگردانده شد و همین ترجمه عربی مبنای کار نویسندگان بعدی قرار گرفت. کلیله و دمنه را در غرب بیشتر با نام داستانهای بیدپای یا پیلپای میشناسند که اسم همان برهمنی است که حکایتها را نقل کرده است.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ قو؛
ترجمههای فارسی کلیله و دمنه؛
مشهورترین ترجمه فارسی کلیله و دمنه بهرامشاهی اثر نصرالله منشی در قرن ششم هجری است. اما گویا پیش از او بلعمی آن را به نثر و رودکی به نظم درآورده است.
تاریخ ترجمه کلیله و دمنه در شاهنامه؛
موضوع به شعر درآوردن کلیله در شاهنامه فردوسی چنین آمده است:
کلیله به تازی شد از پهلوی/ بدین سان که اکنون همیبشنوی
بتازی همیبود تا گاه نصر/ بدانگه که شد در جهان، شاه نصر
گرانمایه بوالفضل دستور اوی/ که اندر سخن بود گنجور اوی
بفرمود تا پارسی و دری/ نبشتند و کوتاه شد داوری
وزان پس چو پیوسته رای آمدش/ بدانش خرد رهنمای آمدش
همیخواست تا آشکار و نهان/ ازو یادگاری بود در جهان
گزارنده را پیش بنشاندند/ همه نامه بر رودکی خواندند
بپیوست گویا پراگنده را/ بسفت اینچنین در آگنده را
بدان کو سخن راند آرایشست/ چو ابله بود جای بخشایشست
قانعی طوسی یک ترجمه منظوم فارسی حدود یک قرن بعد بر مبنای کتاب نصراللله منشی انجام داده. ترجمه دیگر اثر مولانا حسین واعظ کاشفی موسوم به انوار سهیلی است. کاشفی کتاب را از متن فارسی تحریر کرد و نام آن را به انوار سهیلی تغییر داد. ترجمه دیگر توسط ابوالفضل بن مبارک، وزیر گورکانی با نام «عیار دانش» انجام شد انشای کتاب ساده است و کمتر لغات عربی به کار برده است. ترجمههای دیگری هم از کلیله و دمنه وجود دارد مثل: نگار دانش، گلشن آرا، شکرستان، رای و برهمن، کلیله و دمنه منظوم و ….
کدام ترجمه کلیله و دمنه را توصیه میکنم؟
اما اگر بخواهم توصیه کنم که کلیله و دمنه را بخوانید به شما کتاب داستانهای بیدپای را توصیه میکنم. این متن از همان متن عربی به عنوان منبع ترجمه استفاده کرده است. مترجم این کتاب در مقدمه خود را محمدبن عبدالله بخاری معرفی میکند و تقریباً همزمان با نصرالله منشی کتاب را ترجمه کرده است. این کتاب به نسبت ترجمۀ منشی ترجمۀ روانتری است و از عبارتپردازیها و استنادات قرآنی و احادیث و ابیات عربی خالی است و تنها به نقل کلمه به کلمۀ عبارات ابن مقفع اکتفا کرده است. پرویز ناتل خانلری این اثر را تصحیح کرده و تا جایی که من اطلاع دارم چاپ اولش 1361 و چاپ دومش 1369 توسط انتشارات خوارزمی منتشر شده است.
خب کتاب دوم و مهمی رو که میخوام به شما معرفی کنم و در رتبه دوم این آثار در متون فارسی بعد از کلیله و دمنه قرار میگیره مرزباننامه سعدالدین وراوینی است.
معرفی مرزباننامه؛
این کتاب به تقلید از کلیله و از روی منابع هندی و غیرهندی با همان سبک و سیاق کلیله نوشته شده است. این کتاب یکی از برجستهترین نثرهای فارسی است که از روی کتابی به زبان طبری نوشته شده است. نسخه طبری در قرن چهارم هجری نوشته شده و آقای وراوینی در قرن هفتم به فارسی برگردانده است. نویسنده و مترجم دیگری با نام محمد بن غازی مَلَطیَوی در همان دوران با بیست سال فاصله زمانی همان کتاب طبری را ترجمه کرد و نام آن را روضه العقول گذاشت.
آثار دیگری هم بعد از این دو اثر مهم با موضوع حکایات حیوانات در ادبیات فارسی وجود دارد که اغلب ریشۀ هندی دارند. مثل سندبادنامه. آثار دیگری هم وجود داره که از حکایتهای حیوانات استفاده کردند کتابهایی مثل جوامع الحکایات عوفی، روضه الخلد مجد خوافی و بهارستان جامی است. که با کلیله و دمنه و مرزبان نامه تفاوتهایی دارند در که امیدوارم در یه اپیزود دیگه که شخصیتهای اصلیش حیوانات بودن به این تفاوتها و ویژگیها بپردازم.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ فسیلها؛
پایانبندی پادکست؛ راههای دسترسی و منابع پادکست؛
از شما ممنونم که پادکست مارو گوش میکنید. ما در اپیزودهای اخیر بیش از چهار هزار نفر به طور میانگین شنونده داشتیم که خیلی برای ما دلگرم کننده است. شما هم اگه پادکست ما رو دوست دارید لطفاً به دیگران توصیه کنید. من دو تا لینک میذارم توی توضیحات پادکست یکیش متن پادکسته در وب سایت giyomebaz.ir برای کسایی که میخوان منابع پادکست رو ببینن و متن رو بخونن و دومیش یه لینکه که تمام راههای ارتباطی با این پادکست توش قرار گرفته. از ایمیل و صفحۀ اینستاگرام و تلگرام و توئیتر گرفته تا پادگیرهایی که میتونید این پادکست رو اونجا گوش کنید. نظرات و پیشنهادات خودتون رو از همۀ این راههای ارتباطی میتونید با من درمیون بذارید. همچنین میتونید تو صفحۀ تلگرام گیومهباز لینک موزیکهای این قسمت رو پیدا کنید.
در پایان این اپیزود که در ابتدای اسفند 1402 منتشر میشود امیدوارم همه ما از قصۀ روباه و گرگ درس گرفته باشیم و طمعکاری و حرص و سادگی گرگِ درونِ ما فرصتی به فریبکاری و حیلهگریِ روباه درون بعضی ندهد و اگر داد آنقدر تکرار نشود که جان خودمونو بر سر این فریب بگذاریم و هر چه آفتاب بتابد دیگر بیدار نشویم.
دامن سرخ گلدار همگی خدا نگهدار.
موسیقی؛ کارناوال حیوانات؛ آهنگساز: Camille Saint-Saens؛ پایان؛
منابع
انجوی شیرازی، ابوالقاسم، گل به صنوبر چه کرد، تهران، ۱۳۸۲ ش؛
تقوی، محمد؛ حکایتهای حیوانات در ادب فارسی (بررسی حکایتهای حیوانات «فابلها» تا قرن دهم)؛ تهران: روزنه، 1376.
مارزلف، اولریش؛ طبقهبندی قصههای ایرانی؛ ترجمه کیکاووس جهانداری؛ تهران: سروش، 1371.
پیوست: درباره موسیقی کارناوال حیوانات
سوئیت سمفونی «کارناوال حیوانات» اثر کامیل سَن سان
آهنگساز: Camille Saint-Saens
ژانر: Orchestral
آلبوم: The Carnival of the Animals
ژانر: Orchestral
سال تولید: 1986
دسته بندی: تخیلی و رویایی
منبع
«کارناوال حیوانات» یک سوئیت موزیکال است. مثال ساده برای درک کلی از فرم سوییت موزیکال میتوان به موسیقیهایی که برای بخشهای مختلف یک فیلم تهیه میشود اشاره کرد که به نوعی سوئیت موزیکال محسوب میشوند. اثر کارناوال حیوانات در 14 موومان (قسمت) تنظیم شده که اجرای ارکسترال بین 22 تا 30 دقیقه مدت زمان اجرای آن است. «کامیل سَن سان» این اثر را در فوریه 1886، طی تعطیلات آخر هفته در روستایی در اطراف اتریش نوشت. اما در زمان حیاتش هیچگاه این اثرِ را اجرا و منتشر نکرد، چون فکر میکرد که اثری ارزشمند نیست و ممکن است به شهرت او بهعنوان یک آهنگسازِ جدی لطمه بزند و در دوره حیاتش تنها اجازه داد یک موومان این اثر (موومان “قو”) منتشر شود و خودش فقط اجراهای کاملاً خصوصی برای دوستان نزدیکش از جمله «فرانتس لیست» (نوازنده و اهنگساز بنام همان عصر) داشت. این سوئیت بعد از مرگش منتشر شدو این اثر به یکی از آثار پرطرفدار او تا به امروز تبدیل شد. این قطعه برای دو پیانو و ارکستر نوشته شده است که قسمتهای مختلف آن کوتاه و اجرای آنان بیش از چند دقیقه طول نمیکشد، میشود گفت که این اثر از چند شوخی موسیقایی تشکیل شده است.
1-مقدمه و رژه شیرها
سازهای اجرا کننده در این بخش، گروه سازهای زهی (خانواده ویولونها) و دو پیانو هستند که بخش مقدمه با اجرای دو پیانو آغاز میشود و ویولونها بهصورت زیر صدا با اجرای یک تِم باشکوه، پیانوها را همراهی میکنند. از ثانیه 28 که رژه شیرها آغاز میشود، دو پیانو یک تِم مارش را شروع میکنند و ویولونها یک ملودی را آغاز میکنند که همراهی تمامی این سازها رژه شیرها را تداعی میکند در ادامه به بخش جالب و هیجانانگیز این قسمت از اثر میرسیم که تقلید غرش شیرها توسط پیانوهاست که در دقیقههای 1:03 و 1:09 با یک تِم و لحن و در دقیقههای 1:14 و 1:20 با تِم و لحنی دیگر تقلید میشود. در نهایت این موومان با اجرایِ قوی تمام سازهای بهکار رفته در این قسمت به پایان میرسد.
2- مرغ و خروسها
سازهای زهی، دو پیانو به همراهی ساز کِلارینِت (ساز بادی از خانواده فلوتها) این قسمت را اجرا میکنند. این موومان از اثر، روی تِم نوک زدن تمرکز دارد که توسط پیانوها و ویولونها نواخته میشود که کاملاً تداعیکننده صدای نوکزدن مرغ و خروسها به دانه میباشد. ساز کلارینت هم در این میان (از ثانیه 28 تا 32) تکنوازی کوچکی دارد.
3- گورخر- حیوانات تیزپا
حیوانات این بخش، حیوانات تندرو و تیزپا هستند. که با همنوازی دو پیانو و اجرای سریع، مداوم و بالا و پایین رونده آنها بهصورت گامنوازی (تکنیکی در نواختن پیانو)، تصویر و حرکت دویدن گورخر را بوجود میآورند.
4- لاک پشتها
در این قسمت که توسط سازهای زهی و یک پیانو اجرا میشود، سَنسان این موومان را با اجرای پیانو با اندکی چاشنی طنز آغاز میکند، پیانو یک اجرای سه ضربی ریتمیک را با بلندترین دامنه صدا مینوازد در ادامه سازهای زهی یک اجرای آرام از رقص معروف فرانسوی “کَن-کَن Can-Can” را خواهد داشت که برگرفته از اثری از یک آهنگساز دیگر است. احتمالاً ایده سن سان در تصنیف این موومان، حرکت آرام لاکپشت بوده است.
5- فیل
مشخصه این موومان ریتم زنده و باشکوه است. تقلیدی واقعی از یک فیل که دو ساز پیانو و کنترباس (بمترین ساز از خانواده زهیها) اجرا میکنند. پیانو ریتم والس شکلی را اجرا میکند و همزمان کنترباس پشت سر آن ملودی را زمزمه میکند. این بخش هم، مانند بخش لاکپشتها یک طنز موسیقایی است. درونمایه این موومان از آثاری از دو آهنگساز بنام عصر رمانتیک موسیقی، فیلیکس مِندِلسون و هکتور بِرلیوز، گرفته شده است. هر دوی این درونمایهها در اصل برای سازهای زیر مانند ویولون و فلوت نوشته شدهاند. جالب اینجاست که سَن سان این بخش را با سازهای بم، مانند کنترباس اجرا میکند.
6- کانگوروها
حرکت جهش مانند پیانو در فاصلههای پنجمِ بالا و پایینرونده که با نتهای لطیف و زیبا ادامه مییابد، نماد کانگورو و جهشهای آنهاست.
7- آکواریوم
این یکی از موومانهایی است که به لحاظ موسیقایی بسیار ارزشمند است. زهیها، دو پیانو و فلوت، سازهای این بخش هستند. فلوت، ملودی را اجرا میکند و سازهای زهی آن را همراهی میکنند. در اوج هیاهو، پیانو شروع به نواختن گِلیساندو (Glissando: تکنیکی در موسیقی که نوازنده انگشتان را از نتی به نت دیگر سُر میدهد) میکند. پیانوی اول بصورت نزولی و مداوم مینوازد. اما پیانوی دوم ملودیی در فاصلههای ششم اجرا میکند که تداعیکننده یک آکواریوم آرام و کمنور است.
8- شخصیتهایی با گوشهای دراز
این موومان کوتاهترین موومان است. دو ویولون به ترتیب نُتهای زیر و بلند و بعد نُتهای بم و پراکنده را اجرا میکنند (مثل صدای عَرعَر خر).
9- فاخته در دل جنگل
دو پیانو و کلارینت؛ پیانوها آکوردهای بلند و ملایم را مینوازند. در حالیکه کلارینت دو نت رو مرتباً مینوازد. این دو نت تداعیکننده صدای کوکوی فاخته هستند. سن سان در پارتیتور اصلی (نُت نوشته اثر) ذکر کرده که کلارینتیستها باید خارج از صحنه باشند.
10- پرندگان
در این موومان سازهای زهی نقش پسزمینه را بازی میکنند، یعنی صدای وزوزی را در پسزمینه تقلید میکنند که تداعیکنندۀ صداهای پسزمینه در جنگل است. فلوت نقش پرنده و تقلید از صدای آن را دارد، با یک ملودی تِرِیل (تکنیکی در موسیقی که اجرای سریع دو نت همسایه بهصورت پشت سرهم است) که بیشتر اجرای ساز فلوت را همین ملودی در برمیگیرد. پیانوها هم گهگاه صدای چهچهۀ پرندههای دیگر را در پسزمینه (زیرصدا) تولید میکنند.
11- پیانیستها
این موومان نمونهای است که شنوندههای کمی تا به حال شنیدهاند. پیانیستها گامهای خود را تمرین میکنند. هر کدام از این گامها با یک تریل شروع میشود و با تغییرات جزیی در ریتم ادامه مییابد. رفتن از گامی به گام دیگر با یک ورود انفجاری سازهای زهی صورت میگیرد. بعد از 4 گام، دوباره پیانوها به گام اول برمیگردند و زهیها بخشهای کوتاهی را پشت سر آنها مینوازند.
12- فُسیلها
سازهای زهی و دو پیانو، کلارینت و زایلوفون (سازی متشکل از نوارهای چوبی آهنگین که بوسیله مضراب و چوب نواخته میشود) این موومان را اجرا میکنند. در این بخش سن سان از دیگر اثر معروف خودش یعنی رقص مردگان، تقلید میکند که در آن از ساز زایلوفون برای تجسم اسکلتهایی که در حال قمار هستند استفاده شده است. استخوانها به هم میخورند تا ریتم ایجاد کنند، درونمایههای موسیقایی اثر رقص مردگان در این بخش استفاده شدهاند. زایلوفون و ویولونها بیشتر ملودی را اجرا میکنند و پیانو و کلارینت به نوبت جایگزین آنها میشوند. طنز موسیقایی در این موومان این است که قطعههای موسیقایی استفاده شده در این بخش فسیلهای زمان خود هستند!
13- قو
دو پیانو و ویولونسل سازهای اجرا کننده هستند. این بخش معروفترین موومان این سوئیت است. معمولاً به صورت تکنوازی اجرا میشود و برای نمایش استعدادهای نهفته نوازنده ویولنسل از آن استفاده میشود. تکنوازی رمانتیک و دلنشین ویولنسل که حرکت زیبای قو را روی آب به تصویر میکشد، به همراه تداعی موج خفیف آب توسط پیانو اول و آکوردهای متلاطم که پیانو دوم آنها را مینوازد و تداعیکنندۀ پاهای قو است که در آب پنهان شده.
14- پایان
همنوازی کامل تمام سازها در ابتدای بخش پایانی. پیانوها نُتهایی را که در بخش مقدمه مینوازند اینجا هم اجرا میکنند که به سرعت با سازهای بادی (فلوت و کِلارینت) تقویت میشوند. سازهای زایلوفون و زهی با چند نُت آرام، کشش تولید میکنند سپس پیانو، گِلیساندو مینوازد و بعد از اینکه ملودی اصلی نواخته شد سکوت میکنند. این موومان تا حدی تداعیکنندۀ تِم کارناوال آمریکایی از اواسط قرن بیستم است. پیانو همواره ریتم پر جنب و جوش را حفظ میکند. بیشتر موومانهای قبلی از مقدمه گرفته تا موومان گورخر، مرغها و کانگوروها در این بخش پایانی آورده شدهاند. در نهایت این اثر با اجرای قوی توسط تمام سازها پایان مییابد.