فصل چهارم | قسمت صدوبیستونهم
فهرست
قصه «عباس دوس»؛ 00:06
تبلیغ شنوتو؛ 12:40
موسیقی: لای لای؛ فریبرز لاچینی و پری زنگنه؛ 13:57
مقدمه؛ 14:09
چرا قصههای شفاهی مهم هستند؟
ما با این قصهها چکار داریم؟موسیقی: لای لای؛ فریبرز لاچینی و پری زنگنه؛ 15:12
معرفی راوی قصه؛ محمد قاسمی از شهسوار (تنکابن)؛ 15:42
موسیقی: لای لای؛ فریبرز لاچینی و پری زنگنه؛ 16:55
در قسمت 129 قصههای ایرانی درباره چه موضوعاتی حرف میزنیم؟؛ 17:15
قصه «عباس دوس» کجای طبقهبندی اولریش مارزلف قرار میگیره؟؛ 18:34
روایتهای دیگر قصه «عباس دوس» در «جامع التمثیل» و منابع دیگر: 19:23
روایت امروزی از قصه با روایت حسین نورانی: 21:12
موسیقی:هستم گدای شهر و گدایی نمیکنم؛ گلنظر نظری: 24:04
عباس دوس گدای مشهور در متون ادبی و تاریخی؛ 24:40
سه اصل گدایی «عباس دوس»؛ 27:36
ریشۀ واژۀ گدا؛ تعریف گدایی؛ 29:37
گدا در ضربالمثلهای فارسی؛ 30:33
موسیقی: شوق دوست: همایون شجریان؛ 31:23
گدا در ضربالمثلهای فارسی؛ 32:00
موسیقی: گدا گر پادشاه گردد؛
موسیقی هراتی؛ 40:30
گدایی در باور عامه؛ 41:30
موسیقی: humata فریا فرجاد؛ 44:28
گذری بر تاریخ گدایی در ایران؛ پیش از دوران قاجار 45:11
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری؛ 48:34
گدایی در دوران قاجار؛ 49:11
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری؛ 53:16
گدایی در دوران قاجار؛ 53:54
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری؛ 58:43
گدایی در دوران قاجار و پهلوی اول؛ 59:23
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری؛ 01:03:21
انواع تکدیگری در ایران؛ 01:04:11
یافتههای پژوهش درباره تکدیگری (انتشار 1390)؛ 01:06:31
دو نگرش به موضوع تکدیگری؛ 01:08:48
موخره پادکست؛ 01:10:14
موسیقی: احمد اخوان؛ خط و ربط؛ 01:11:06
لینک حمایت از پادکست: حامی باش
لینک دعوت به نوشیدن قهوه:) کافیته
متن و منابع پادکست قصههای ایرانی؛ «عباس دوس»
یکی بود یکی نبود. روزى پسر يکى از حاجىها دم در دکانش نشسته بود. ديد دخترى ماهپيکر دکان به دکان گدائى مىکنه تا رسيد جلو دکان او. نگاهى به دختر انداخت ديد در قشنگى و خوشگلى طعنه به ماه و آفتاب مىزنه، اما لباسهاى او ژنده و پارهپاره است.
گفت: «اى دختر چرا با اين شکل و سيما گدائى مىکنى، شوهر نمىکني؟»
جواب داد: «چند نفر برام خواستگار اومده پدرم نداده».
گفت: «چرا؟»
جواب داد: «نمىدونم».
اما پسر حاجى يک دل نه صد دل عاشق دختر شد.
گفت: «من پسر فلان حاجى هستم، اين دکانها تا پائين همهشون مال منه. منو مىپسندي؟
جواب داد: «اگر پدرم حاضر بشه من حرفى ندارم.»
پسر به همراه دختر به منزلش رفت. وارد حياط شدند. ديد دستگاه، دستگاه سلطنتیه. دختر از پله بالا رفت و پسر حاجى رو به اتاقى راهنمایى کرد. پسر حاجى وارد اتاق شد. ديد پيرمردى با دم و دستگاه مجلل و لباسهاى گرانقيمت روى کرسى زرنگار مشغول کشيدن قليونه.
اتاق نگو بهشت بگو. فرشهاى گرانقيمت پهن کردن. پسرک مات و حيرون شد. در اين اثنا دختر وارد اتاق شد. غرق در جواهر و لباسهاى گرانبها پهلوى پدرش نشست. پسر حاجى از گفتۀ خودش پشيمان شد. خيال کرد حتماً مىخوان از او مؤاخذه کنن که چرا چنين حرفى زده؛ زيرا اين مرد هزار سال ديگه دخترش رو به اون نخواهد داد. پس از چند دقيقهاى پيرمرد به پسرک گفت: «يقين عاشق دختر من شدی به اينجا اومدي؟»
پسر سرش را پائين انداخت. خجالت کشيد.
گفت: «خجالت نکش. من حرفى ندارم اما در اين باب اسرارى است که اگر قبول کنى من حاضرم».
پسر به ناچار گفت: «بفرمائيد تا ببينم مىتونم يا نه».
پيرمرد گفت : اسم من عباس دُوس است. شغل من و تمام عائلۀ من گدایى است. من دامادى مىخوام که در علم گدایى مثل من بىنظير باشه. اگر حاضرى گدایى کنى و مالى بهدست بيارى من تو را به دامادى قبول مىکنم والا نه».
پسر گفت: «من حاضرم».
گفت: «پس برو هر موقع از پول گدایى صد تومن اوردى داماد من مىشي».
پسر رفت در منزل. پس از سه روزِ ديگر، صد تومان پول گرفت، رفت منزل عباس دوس. همينکه چشم پيرمرد بهش افتاد گفت: «نه اين پول از دکانهاى شماست پول گدائى نيست».
پسر گفت: «از کجا دانستي؟
پيرمرد گفت: «از رگ پيشونیت فهميدم. گدا تو پيشونیش رگى داره که بايد بترکه تا بتونه گدائى کنه. تو هنوز به اونجا نرسيدي. آيا راستى ميل دارى گدا بشى و با دختر من ازدواج بکنى يا نه؟ اگر ميل دارى من عملشو به تو مىآموزم، بعد از تو امتحان مىکنم هر وقت خوب امتحان پس دادى من حاضرم، والا نه».
پسر قبول کرد و شب اونجا موند: صبح که شد عباس دوس به زنش گفت: «وسايل بيرون رفتن منو آماده کن». زنش رفت يکدست لباس ژنده و يک انگشتر طلا و دستبند طلا و گردنبند طلا آورد. پيرمرد لباسو پوشيد، اين طلاها رو تو کهنه بست و به جيب گذاشت و به پسر گفت: «بيا بريم».
او به پيش و پسر به دنبال، رفتند به مسجد جامع. پس از نماز و روضهخوانى، پيرمرد رفت جلو پيشنماز. گفت: «آقا در راه مىآمدم مقدارى طلا پيدا کردم نمىدونم کى گم کرده، اوردم خدمت شما تحويل بدم. شما به صاحبش برسونيد، اما بايد طورى دقت کنيد که صاحبش تموم نشونىها رو بگه و ببره؛ همانطور ندید.»
پيشنماز به سر و پاى او نگاه کرد. ديد نيم قاز نمىارزه اما چه مرد راست و درستیه! بعد گفت: «آقا من پنج بچۀ بىمادر دارم که سهشبانهروزه خوراکى به حلقشون فرو نرفته و گرسنه و تشنه تو خونه هستند، دستم به دامنت به من کمکى بکن».
پيشنماز گفت: ايهاالناس چه پيرمرد نازنينى که بچۀ بىمادر و گرسنه و تشنه تو منزل داره و مىتونست اينهمه مال و جواهر رو بفروشه و خرج يکسال اونا بکنه، ببينين چه مرد باديانت و باخداییه که اونا رو به من تحويل داده، به اين مردِ باحقيقت کمک کنيد. همۀ اهل مجلس بهش کمک کردن. پول وافري به جيب زد و بيرون اومد. پسر حاجى هم پشت سرش اومد. رسيدن به منزل. به پسرک گفت: «ديدى با چه حقهایى پول گرفتم؟»
گفت: «پس تکليف طلاهایى که از دست دادى چيه؟»
گفت: «اونم پوله. صبر کن.»
فردا شد. به زنش گفت: «نوبت تو شد. برو.»
زن يک دست لباس ژنده پوشيد و پسر حاجى را همراه گرفت. رفت درِ مسجد و پيشنماز را چسبيد و گفت: «من زنى بىشوهر داراى هفت طفل بىپدر و يتيم هستم. در محلۀ ما هر وقت عروسى بشود مرا همراه عروس مىفرستند. زينت کردن عروس با من است. هفتۀ پيش من براى آرايش عروس مقدارى طلا از همسايهها امانت گرفتم که عروس را زينت بدهم، توى راه آنها را گم کردم. دو سه روز است دنبالش مىگردم، بچههاى من هم گرسنه و تشنه در منزل هستند. ديروز شنیدم که پيرمردى آنها را پيدا کرده و به شما سپرده».
گفت: «نشانىهايش چيست؟»
زن بهطور کامل نشانىها را گفت. پيشنماز طلاها را به او داد. زن گفت: «تکليف اطفال من که چند روز است چيزى نخوردهاند چيست؟»
پيشنماز امر کرد به اين زن با خدا اعانت کنيد. پول کلانى هم به او دادند. زن از مسجد بيرون آمد. پول فراوان در دست، با پسر حاجى به منزل آمد. عباس دوس به پسر گفت: «ديدى چهطور گدایى مىکنند؟ ياد بگير. حالا تکليف تو اين است: امشب که رفتى دکان، نيمهشب تمام اجناس دکان را ببر به خانه. صبح که شد دم در دکان بنشين و گريه کن و بگو دکانم را دزد زده. اگر گريه کردن بلد نيستى من کارى به تو ياد مىدهم که تا دست و آستينت را به چشم بمالى بىاختيار اشک جارى شود، پس از گريه و آه و ناله همکارانت بهنام اعانه به تو پول خواهند داد، بعد خودت دکان به دکان براى اعانه مىروي. روى اين حساب روى تو باز خواهد شد.»
پسر عين اين دستور را به کار بست. پيرمرد مقدارى آب پياز به او داد براى گريه کردن. طولى نکشيد که پسر، يکى از گداهاى مشهور شهر شد و هميشه پول و پلۀ زيادى براى عباس مىآورد. عباس هم دخترش را به او داد و عروسى کردند.
روزى عباس به حمام رفته بود، نوره گذاشته بود و مشغول چيدن پشمهايش بود. ديد سائلى آمد دم در حمام مىگويد: «يا محمد يا علي».
عباس پيش خود گفت: «آه! اين ديگه کيه حمامم رد نمىکنه، اين دست منو از پشته بسته. پس من در مدت عمرم چه غلطى مىکردم.»
بعد گفت: «عمو مگه نمىبينى اينجا حمومه و دارم نظافت مىکنم؟ تو يخۀ منو گرفتى مىگی يا محمد يا على، مگه ديوونه شدي؟»
پسر جواب داد: فقير_ بيچارهام از همون پشم حموم اگه مقدارى کرم کنى خدا عوضت بده».
عباس مقدارى پشم، با کثافت توى دستش ريخت و پسر رفت. عباس چون به منزل آمد ماجرا رو براى زن و دامادش نقل کرد بعد گفت: «به اون میگن شاهگداها نه من و تو. ما نوکر اونم نمىشيم. اون براى ما خوب بود نه شاهداماد.»
پسر چون اين حرفها رو شنيد دست کرد توى جيب و کهنهاى که توش مقدارى پشم حمام بود بيرون اورد و گفت: «استاد جان! آن سائل من بودم نه ديگري!»
عباس صورت اونو بوسيد و گفت: «آفرين! تو دست منو از پشت بستي».
قصۀ ما به سر رسید ماهی به دریا نرسید.
مقدمه
من محسن سعادت هستم و این صدوبیستونهمین اپیزود قصههای ایرانیه. من با همکاری فاطمه نیازی در این پادکست هر ماه یک قصه شفاهی انتخاب میکنیم و برای شما میخونیم. از نظر ما قصههای شفاهی که تا امروز دوام آوردهاند میراث فرهنگی، هنری و خیالپردازی اجداد ما هستند. این قصهها، باید آواها، معناها و روایتهای جانسختی باشند که تونستن از بین هیاهوی قرنها بگذرند و بر زبان پدربزرگها و مادربزرگهای ما جاری بشن و ما اونارو بشنویم. از فصل چهارم قصههای ایرانی یعنی از اپیزود 125 به بعد، ما علاوه بر نقل قصهها، دربارۀ کارکردها، مضامین، ویژگیهای زبانی، هنجارها و ناهنجاریها و در برخی موارد ریشههای اساطیری این قصهها صحبت خواهیم کرد. پس این شما و این خیال و اندیشۀ اجداد معمولی ما.
موسیقی: لالایی؛ فریبرز لاچینی و پری زنگنه؛
معرفی راوی قصههای ایرانی؛ محمد قاسمی از شهسوار (تنکابن)
شما تو بخش اول، قصۀ «عباس دوس» رو با صدای فاطمۀ نیازی شنیدید. از فاطمه نیازی ممنونم و امیدوارم شما هم از شنیدن این قصه لذت برده باشید. این قصه از جلد اول کتاب «قصههای ایرانی با عنوان گل به صنوبر چه کرد؟» گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی انتخاب شده بود. راوی این قصه زندهیاد «محمد قاسمی» پنجاهوسه ساله با شغل مدیر مدرسه از روستای امامزاده قاسم شهسوار بوده که در بهمنماه 1349 این قصه رو روایت کرده. او یکسال بعد در سال 1350 از دنیا رفته و گویا این قصه از آخرین یادگاریهای او به جهان ما بوده. از محمد قاسمی سپاسگزارم و از اینجا به بازماندگانش و اهالی روستای امامزاده قاسم با قدمت حدود هزار سال درود میفرستم. در ضمن اگر گذرتون به این روستا افتاد میتونید از بقعۀ امامزاده قاسم که گویا به قرن چهارم هجری تعلق داره دیدن کنید.
موسیقی: لالایی؛ فریبرز لاچینی و پری زنگنه؛ 16:55
در قسمت 129 قصههای ایرانی درباره چه موضوعاتی حرف میزنم؟ 17:15
اول بگم که قراره در این قسمت دربارۀ چی صحبت کنم. قبل از هر چیز من طبق روال چند اپیزود اخیر، ابتدا دربارۀ طبقهبندی این قصه در کتاب «طبقهبندی قصههای ایرانی» نوشتۀ اولریش مارزلف حرف میزنم. همون ایرانشناس و فولکلورشناس ایرانی که تو قسمت 125 یه مختصر معرفیش کردم. تو مرحلۀ بعد دربارۀ روایتهای دیگۀ این قصه صحبت میکنم و یک روایت امروزی از این داستان خواهید شنید با نقل «حسین نورانی»، که در کودکی اونو از پدرش «زلفعلی نورانی» ساکن قائمشهر امروز و شاهی قدیم شنیده. در ادامه فکر کردم به بهانۀ قصۀ عباس دوس یه نگاه گذرا داشته باشم به مفهوم گدایی و رد این موضوع رو در ضربالمثلها، فرهنگ عامه و برخی متون ادبی پیگیری کنم. نمیخوام پادکست رو بدون گذر کردن از بخش تاریخ دریوزگی و گدایی در ایران تموم کنم. اگه پادکست به درازا نکشه یک مرور گذرا خواهم کرد بر انواع تکدیگری خیابانی در ایران و خلاصهای از یافتههای پژوهشی این حوزه رو با شما در میون میذارم. اما اول بریم سراغ طبقهبندی اولریش مارزلف.
قصۀ «عباس دوس» کجای طبقهبندی قصههای ایرانی مارزلف قرار میگیره؟ 15:34
مارزلف این قصه رو زیر عنوان «قصههای شوخی» با عنوان شاه گدایان قرار داده. قصهای که مارزلف در کتابش اورده همین قصهای بود که شنیدید. پسر تاجر ثروتمندی عاشق یک دختر گدا میشه و پدر دختر شرط ازدواج با دخترشو امرار معاش از طریق گدایی تعیین میکنه. پسر اول سعی میکنه مرد رو فریب بده اما در مرحله بعد مجبور میشه که به خواستههای پدر دختر تن بده. اول پدر دختر نیرنگ گم شدن طلاها و پس گرفتنشون و گدایی کردن با این حُقّه رو به پسر یاد میده و در آخر داستان داماد از عباس دوس یا پادشاه گدایان به عنوان جانشین برحقش نمره قبولی میگیره.
روایتهای دیگر قصه عباس دوس در منابع دیگر
انجوی شیرازی دو روایت از این داستان رو تو جلد اول کتاب قصههای ایرانی با عنوان گل به صنوبر چه کرد؟ آورده. اولیش همین قصه بود از شهسوار قدیم و تنکابن امروز که شنیدید و روایت دوم با کمی تغییرات از کاشمر خراسان نقل شده. علاوه بر این، روایتهای مشابهی در کتاب «قصهها»ی هانری ماسه و کتاب امیرقلی امینی با عنوان «سی افسانه» از اصفهان نقل شده. اما شاید مهمتر از همۀ اینها روایت محمدعلی حبلهرودی است. او در کتاب جامع التمثیل که حدود 391 سال پیش در دوران صفویه نوشته شده این حکایت رو روایت کرده تا معنی ضربالمثل «گدا به گدا رحمت به خدا» و «گدا رویش سیاه است و توبرهاش پر» رو روشن کنه. یعنی این قصه با همین جزئیات در کتاب جامع التمثیل به عنوان ریشۀ این دو ضربالمثل ثبت شده است. حبلهرودی در پایان قصه میگه:
«ای عزیز این تمثیل را برای آن آوردم تا بدانی طلب از مردم گدیه است و گدایی کاهل میسازد آدم را و بدبخت میکند و از بندگی بازمیدارد و در هر دو جهان سیهرو و شرمسار میگردد و در نظرها خوار و بیاعتبار، و همنشینی با دونان و لئیمان این نتیجه دارد. پس بر شما باد که از مردم دونهمتِ طامع، گدای خسیسالطبع دوری کنید و با این طایفه آمیزش مکنید و صحبت مدارید که در طبیعت شما اثر میکند.» (حبلهرودی، اسلامیه: 350)
اما قبل از اینکه در مورد «عباس دوس» سونجو بنجو کنم یک روایت امروزی از همین قصه رو از زبان حسین نورانی ساکن استان مازندران و اهل کوتنا بشنوید که به گفتۀ خودش این قصه رو از زبان پدرش زلفعلی نورانی و کشاورز ساکن قائمشهر شنیده. پیشاپیش از کیفیت پایین صدا و اصوات اضافه عذرخواهی میکنم چون قصه در شرایط عادی و درحالیکه من در آشپزخونه در حال تدارک کشک و بادمجان بودم ضبط شده:
روایت امروزی از این قصه با روایت حسین نورانی: 21:12 (در فایل صوتی اپیزود 129)
موسیقی: هستم گدای شهر و گدایی نمیکنم؛ گلنظر نظری: 24:04
«عباس دوس» گدای مشهور در متون ادبی و تاریخی: 24:40
حالا وقشته بریم ببینیم این شخصیت عباس دوس از کجا سروکلهاش در ادبیات شفاهی و متون ادبی پیدا شده است؟
تو بعضی منابع آمده که عَبّاسِ دوس، یا دَبس، اسم یه گدای مشهور در فرهنگ عربه که به دلیل شهرت در طمعکاری و سماجتش به داستانها و مثلهای فارسی راه پیدا کرده. از زندگی این گدای مشهور اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما اسمش در متون ادبی تا سدۀ ۵ ق / ۱۱ م دیده شده. بعضی اونو عرب و از قبیلۀ «دوس» میدونن که قبیلهای در سرزمین یمنه (نک : گلچین، ۳۶۹). البته در بعضی منابع اونو از اهالی اصفهان میدونن.
تو فرهنگ «غیاث اللغات» که یه فرهنگ فارسی متعلق به حدود دویست سال پیشه، نوشته شده که «عباس دَبس» نام گدایی است که بسیار مکار و مضحک بود (ص ۴۵۸)؛ به همین دلیل حدس میزنن که ممکنه اون یکی از دلقکان اون روزگار بوده. در کتاب نوادر نوشته راغب اصفهانی در قرن چهارم و حدود هزار سال پیش، «عباس دوسْ» عیاری گداپیشه معرفی شده که گدایان از شهرهای مختلف برای کسب مهارت و تلمذ در دروس روز گدایی و کلاشی به حضورش شرفیاب میشدن (راغب، ۲۳۲) و در همین متون او مرجع همۀ عیاران و گدایان معرفی شده است.
سنایی در مقدمۀ حدیقه الحقیقه، از «دبس» بهعنوان نماد گدایی (ص ۴۳)، و عطار از وی بهعنوان نماد تنبلی یاد میکند:
تنت در تنبلی انداختی تو / ز خود عباس دبسی ساختی تو (ص ۶۵).
بیشترین اشارت را مولوی در مثنوی به نام این گدا داره. به اعتقاد زرینکوب، بهسبب شهرت فراوان این گدا، مولوی بهرغم اشاره به نام وی، داستانی از او در مثنوی نقل نمیکند (ص ۲۷۸). مولوی از او بهعنوان نمونۀ کامل گدای طماع و بیکارهای که برای حرص نفس به هر جور ذلتی تن میده، یاد کرده:
گفت خدمت آنکه بهر ذُلّ نفس / خویش را سازی تو چون عباس دبس
یا در دفتر پنجم مثنوی میگه:
غاشیه بر دوش تو عباس دبس / هیچ ملحد را مباد این نفس نحس (دفتر ۵ / ۷۲۱، ۷۲۴).
واژۀ «دبس» در همه جا به فتح اول ضبط شده، چنانکه در مثنوی مولوی با نفس و نحس همقافیه شده است، اما نیکلسن «دِبس» یعنی به کسر اول ضبط کرده، و اونو به معنی شربت خرمافروش یا عسلفروش گرفته (۵ / ۱۸۸۳). در متون فارسی، «عباسی»، «عباسیکردن» و «عباسی ـ آوردن» کنایه از سماجت در کار گدایی است (دایرهالمعارف فارسی مصاحب).
سه اصل گدایی «عباس دوس»؛ 27:36
داستان ۳ اصل گدایی عباس دوس را فخرالدین صفی باجناق عبدالرحمان جامی در کتاب «لطایف الطوایف» در قرن نهم و دهم هجری چنین نقل کرده: «روزی عباس در حمام بود. درویشی نزد وی میآید تا فنِ گدایی را از او بیاموزد. میگوید که گدایی ۳ شرط دارد: گدایی کن هر جا که باشد؛ گدایی کن از هر که باشد، و بگیر، هر چه که باشد. درویش سپاسگزاری میکند و میگوید: آموختم. پس عباس از حمامی تیغی میگیرد و به نورهخانه (منظور واجبیخانه) میرود تا موی زائد بدن را بزداید. درویش پیش میآید و میگوید: چیزی در راه خدا به من بده. عباس میگوید: حمام و گدایی؟ درویش میگوید: هر جا که باشد. عباس میگوید: گدایی از من؟ میگوید: از هر که باشد. عباس میگوید: مقداری موی زائد دارم. درویش میگوید: هر چه که باشد. عباس میگوید: آفرین بر تو شاگرد کامل، که با یک تعلیم، از استاد خود پیشی گرفتی (ص ۳۶۹؛ نیز نک: حبلهرودی، مجمع الامثال ، ۲۲۴-۲۲۵).
مَثَل سمنانی: «عباس دوس است، از واجبی هم نمیگذرد» به این داستان اشاره دارد. بعضی از ضربالمثلهای دیگه که به واسطۀ نام و رفتار «عباس دوس» به زبان فارسی راه پیدا کرده ایناست: از عباس دبس گداتر است (ذوالفقاری، ۱ / ۳۰۷)؛ بزرگیاش به نواب میماند و گداییاش به عباس دوس (همان، ۱ / ۵۲۴)؛ عباس دوس به سر وقتش افتاد (حبلهرودی، مجمع الامثال، ۱۰۸)؛ فلانی بدتر از عباس دوس است (ذوالفقاری، ۲ / ۱۳۶۷).
ریشۀ واژۀ گدا؛ تعریف گدایی؛ 29:37
بعد از این مقدمه دربارۀ این قصه و روایتهاش و مثلهای مرتبط با این قصه بریم ببینیم واژۀ گدایی از کجا اومده و به چی اشاره داره؟
در متون اوستایی «گد» به معنی «خواهش کردن» و «خواستن» است. در هندی باستان «گوئیدیو» به معنی «خواهش میکنم اومده. و در فرهنگنامهها معنای دریوزهگر، فقیر، مسکین و سائل رو ذکر کردن. یعنی گدا کسیه که در برابر همه زبان به سؤال باز میکنه. (برهان قاطع) سؤال اینجا به معنی تقاضا، درخواست و گدایی است.
در یک تعریف ساده و قابل فهم درخواست پول یا هر چیز دیگهای از مردم در سطح شهر، محلات و خیابان رو میتونیم به عنوان عمل دریوزگی و گدایی فرض کنیم. در این عمل فرد گدا در واقع از عمل و دسترنج دیگران استفاده میکنه. این فرد نه صاحب حرفه و شغل و مهارت مشخصی است و نه در تولید اجتماعی مشارکت میکند.
چندضرب المثل و عبارت کنایی مرتبط با قصه رو پیش از این براتون گفتم، اینجا من ده ضربالمثل با مضمون گدایی از کتاب امثال و حکم دهخدا انتخاب کردم تا با هم یه نگاهی بیاندازیم و ببینیم مفهوم گدایی در این ضربالمثلها و باور عامه چه دلالتها و معانی میتونه داشته باشه (دهخدا، 1268 تا 1269):
گدا در ضربالمثلهای فارسی؛ 30:33
اولین ضربالمثل که اتفاقاً در یکی از اشعار زیبای سعدی اومده، میگه:
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست: در این ضربالمثل گدایی نوعی ویژگی ذاتی فرض شده که شخص گدا اگر پول کافی هم داشته باشد باز به گدایی علاقهمنده و نمیتونه خصلت طمع و حرص خودشو از بین ببره.
سعدی اما این مضمون رو در یک غزل عاشقانه بیان میکنه و میگه:
جمال در نظر و شوق همچنان باقی است – گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
موسیقی: شوق دوست: همایون شجریان؛ 31:23
ضرب المثل دوم که به داستان عباس دوس مرتبطه میگه:
گدا به گدا رحمت به خدا
این همون مثلیه است که حبلهرودی در ابتدای قصه عباس دوس در کتاب «جامع التمثیل» آورده است.
ناصر خسرو در مضمون نزدیک به این مثل گفته:
هرگز جمال مال ندیده است جز به خواب/ هر کو گدای از پس دیگر گدا شده است
ضربالمثل سوم به موهبت ناتوانی فیزیکی در فرد گدا اشاره داره و میگه:
گدا بهر طمع فرزند خود را کور میخواهد
صائب تبریزی نوشته: فلک با تنگ چشمان گوشۀ چشم دگر دارد/ که چون فرزند کور آید شود چشم گدا روشن
یا در یک بیت شبیه مضمون کتابهای موفقیت میگه: بسا شکست کز او کارها درست شود/ کلید رزق گدا پای لنگ و دست شل است.
در این مثل هم گدایی و طمع یک خصوصیت فردی و روانی تصور شده اما نکته اجتماعی و مهم این مثل اینه که معلولیت فیزیکی برای متکدیان تا امروز یک موهبت بوده. بررسی تکدیگری در ایران نشان میدهد که در سالهای پیش از این، متکدیان برای جلب ترحم و دلسوزی به خودشون آسیب میزدند یا با فریب، معلولیت فیزیکی رو جعل میکردند. البته آمار و اطلاعات موجود حکایت از این داره که در حال حاضر موضوع ناتوانی و معلولیت کمرنگتر شده و تعداد متکدیان سالم افزایش چشمگیری پیدا کرده است.
ضربالمثل چهارم به معنای مثبت و وجه بینیازی و استغنای گدا اشاره داره و میگه:
گدا پادشاهست و نامش گداست
در این معنا گدا چیزی برای از دست دادن نداره و بنابراین نگرانی و تشویش هم نداره و در عوض پادشاه و صاحب دولت بودن باعث نگرانی و تشویش است. سعدی در «بوستان» میگه:
گدا را کند یک درم سیم، سیر/ فریدون به ملک عجم نیم سیر
نگهبانی ملک و دولت بلاست/ گدا پادشاه است و نامش گداست
گدایی که بر خاطرش بند نیست/به از پادشاهی که خرسند نیست
یا جای دیگه نوشته:
گدا را چو حاصل شود نان شام/ چنان شاد خسبد که سلطان شام.
در این مثل و حکایت سعدی، تمجید زندگی تکدیگرانه دیده میشود. منظورم این مضمونه که به دنبال مواهب دنیا نباشید چون میتونه براتون دردسر بیاره و آرامش خیال در نداری است. این مثلها و نمونههای مشابه از اشعار سعدی در بینیازی گدایان و بیدغدغه بودن آنان شاید بتونه بازتاب وضعیت نابهسامان زندگی مردم عادی و بهویژه فرمانروایان آن دوره باشه که تهدید حملۀ مغول رو بیخ گوش خودشون احساس میکردند. و البته اوجگیری اندیشۀ تصوف و پرهیز از لذتهای دنیوی هم در این ابیات به چشم میخوره. اما در همین زمان است که سعدی در باب هفتم «گلستان» در حکایتی بسیار زیبا و خردمندانه، جدالش در دفاع از «توانگری» در مقابل «درویشی» و فقر را آورده و در پایان ویژگیهای اخلاقی توانگران و درویشان را بیان کرده است. ذکر همین جدال نشان شدت گرفتن فقر و تقدس اون در بین گروهی از مردم در آن دوران است.
ضربالمثل پنجم مرتبط با گدایی میگه:
گدا در جهنم نشسته است
این مثل، حکایت از بیقیدی و دنبال مال دنیا نبودن و پذیرش سرنوشت توسط گداست و معناش اینه که انسان فقیر و تنگدست هیچ چیز براش مهم نیست. یعنی وقتی شما در جهنم باشی دیگه هیچ اتفاقی نمیتونه شما رو ناراحت کنه.
ضربالمثل ششم مستقیم به قصۀ عباس دوس در کتاب جامعالتمثیل مربوطه که پیش از این هم دربارهاش حرف زدم این مثل میگه:
گدا را رو سیاه است و توبره پر است
این ضربالمثل به موضوع بیشرمی و روسیاهی و بیآبرویی گدایی اشاره دارد اما در عین حال این واقعیت که گدا آبرو ندارد اما نان دارد مورد توجه قرار گرفته است. در این ضربالمثل به وجه اجتماعی شغل گدایی و وضعیت اقتصادی سایر مردم هم به تلویح اشاره شده. یعنی ممکن است شما گدا نباشید و حفظ آبرو کنید اما احتمالا چیزی برای خوردن نخواهید داشت. در پیوند و مقابل این مثل، ضربالمثلی است که میگه:
گدایی اگر ننگی ندارد، برکتی هم ندارد
اینجا اشاره به درآمد گدا است که گویا راوی این مثل معتقد است اگر بپذیریم که گدایی بیآبرویی و ننگ هم نداشته باشد در عین حال چندان مال بابرکتی که زندگی آدم را دگرگون کند ندارد. واژۀ «برکت» البته مفهوم گستردهتری به نسبت گذران معیشت روزمره دارد. در این معنا ناپایداری مال و اموال گدایی مدنظر گویندۀ ضربالمثل است.
ضربالمثل هفتم میگه:
گدا را که رو دادی خویش میشود
این مثل به یکی از مهمترین ویژگیهای اخلاقی دریوزگان اشاره دارد و آن سماجت و پررویی است. راوی این مثل معتقد است اگر با گدایی خوب برخورد کنید خودش را با شما قوم و خویش میبیند و دیگر دست از سر شما برنمیدارد. البته چند ضربالمثل دیگر مشابه با همین مضمون وجود داره. مثل:
گدا را که رو میدهی صاحبخانه میشود
گدا را گفتند خوش آمد/توبره را کشید پیش آمد
ضربالمثل هشتم میگه:
گدا، گدا را نتواند دید
این مثل هم به رقابت گدایان از گذشتۀ دور اشاره دارد که تا امروز ادامه دارد. شما میتوانید این رقابت را بر سر کوی و برزن ببینید که برخی از متکدیان مکانهایی برای گدایی به عنوان سرقفلی دارند و اجازۀ گدایی به دیگران در آن محدوده را نمیدهند. این گدایان به گدایی به عنوان شغل و حرفه نگاه میکنند. اثیر اومانی شاعر قرن ششم و هفتم میگه:
عجب مدار که رسمی است در زمان قدیم/ که سائلان نتوانند سائلان را دید
ضرب المثل نهم میگه:
گدایی کار بیمایه است
اینجا همون استدلال عباس دوس را در داستان میبینیم اونجا که به پسر تاجر میگه تو ممکنه مالت رو از دست بدی ولی اگر گدا باشی هیچوقت نیاز به مال و سرمایه نداری. در این قسمت گدایی به عنوان یک کار و شغل در نظر گرفته شده است.
ضرب المثل دهم یک ظاهر متناقضنما و پارادوکسیکال داره و میگه:
گدایی کن تا محتاج خلق نشوی
انگار هر کاری بکنی ممکن است در نهایت محتاج آدمها بشوی اما گدایی کاری است که از اساس تو را از وابستگی به آدمها رها میکند. محتاج خلق در این جا کنایه از مجبور شدن به کاری که دیگران از تو میخواهند. سنایی میگه:
به گدایی بگفتم ای نادان
دین به دونان مده ز بهر دو نان
ابلهانه جواب داد از صف
کز پی خرقه و جماع و علف
راست خواهی، بدین تلنگ خوشم
این کنم به که بار خلق کشم
زان سوی کدیه برد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا
در پایان این بخش مرور برخی ترکیبها با کلمۀ گدا خالی از لطف نیست کلماتی مثل:
– گداصفت، گداصورت، گداچشم، گدارو، گدازاده، گداطبع، گدافطرت، گداگشنه، گدامنش، گداهمّت و نرگدا.
در این ترکیبات بار منفی گدا در کلمات آشکار است اما گدایی به یک صفت روانی یا ذاتی تقلیل پیدا کرده است. گویی گروه و دستهای از مردم دارای خصوصیت و صفات گدایی هستند صفاتی مانند: حرص، آز، طمع، خست، طمع و زشتی.
موسیقی: گدا گر پادشاه گردد؛ موسیقی هراتی؛
گدایی در باور عامه
بعد از ضربالمثلها و کلمات ترکیبی که با گدا ساخته شده بودند بهتره یک نگاهی به موارد ثبت شده در فرهنگ عامه بیاندازیم و ببینیم در این موارد مردم دربارۀ گدایی چه تصوراتی داشتند. برای این موضوع به سراغ کتاب حسن ذوالفقاری با عنوان «باورهای عامیانۀ مردم ایران» رفتم.
کمک به گدایان و فقرا و مستمندان یکی از دستورات دینی است که در همه آیینها به آن توصیه شده است. در دین اسلام بر پرداخت صدقه، زکات و کمک به ایتام و مستمندان بسیار تأکید شده است. تبریزیها میگویند گدا را دست خالی برنگردان آهش میگیرد. (تبریزی، 36) در کلاردشت معتقدند هیچ گدایی را نباید از خانه راند و حتماً باید چیزی به او بخشید (کلاردشتی، 116) میگویند به گدا باید سلام کرد چون ممکن است خواجۀ خضر باشد و به صورت گدا درآمده است (هدایت، 83) و اگر در کف دست نوزاد پول بگذارند و آن پول را به گدا بدهند آن بچه در بزرگی پولدار میشود (گیلانی، 267). اما هنگام غروب آفتاب به گدا و فقیری که به در منزل میآیند نباید چیزی داد چون برکت از خانه میرود (سیرجانی، 470) و اگر کسی پولی را با دست خود در دست گدا بگذارد برکت پول از بین میرود (گیلانی، 266) بعد از خوردن غذا نباید به گدا صدقه داد (رشتی، کتاب هفته، ش 4 هفتم آبان 1340) و شب به زن سائل نان نمیدهند میگویند شیطان است ولی به مرد سائل نان میدهند و میگویند ملائکه است ( قزوینی، 369) گدای زن که ظهر بیاید شیطان است و گدای مرد فرشته است (هدایت، 77؛ خوانساری، آقاجمال،124). شبهای جمعه برای خیر اموات باید خرما به گدا داد (هدایت، 65). و روز اول ماه کمی برنج و پول و پیاز صدقه به گدا میدهند (گیلانی، 169) بین کردها رسم است شرط میکنند در صورت رسیدن به مراد یا شفای بیماری که بیماری سختی دارد از چند خانه گدایی کنند (کردی، کرمانشاهی، 180).
اما گدایی کردن در خواب در فرهنگ عامه چه تعبیری داره؟
اگر در خواب دیدید گدایی میکنید و مردم به شما چیزی میدهند این دلیل خیر و برکت است. ابراهیم کرمانی میگوید: اگر دیدید از مردم چیزی میخواهید و نمیدهند به معنی آن است که کارهای شما بسته شود (تفلیسی، 354)
در پایان این بخش روشن است که علاوه بر توصیههای مذهبی برای کمک به گدایان به عنوان صدقه، دفع بلا یا دریافت ثواب در این جهان یا جهانی دیگر تلقی عمومی مردم ضرورت کمک به این افراد است. هر چند در برخی موارد مثلا زمان سعد و نحس یا جنسیتی دیدن گدایی شرطهایی است که برای این کمکها گذاشته میشود. (ذوالفقاری، ص 929-930)
حالا بد نیست یک مرور گذرا داشته باشم بر تاریخ گدایی در ایران.
موسیقی: humata فریا فرجاد
گذری بر تاریخ گدایی در ایران؛ پیش از دوران قاجار
در بند 89 ارداویرافنامه متنی متعلق به پیش از اسلام که دربارۀ بهشت و دوزخ سخن میگوید، نوشته شده است که: آنگاه روانهای آنان را دیدم که در دوزخ به سبب نزاری (خویشتن را) به هر سوی میزدند و به سبب تشنگی و گرسنگی و سرما و گرما (بر) میداشتند و خرفستران (حشرات و موجودات موزی مثل موش و مار و عقرب) از پشت، پای و دیگر اندام(های ایشان را) می بریدند. پرسیدم و این تنهای ایشان چه گناه کرد که روان، چنان گران پادافره برد؟ سروش پرهیزگار و ایزد آذر گویند که این روان(های) آن دروندان است که در گیتی خورش و جامه بیش از مصرف خویشتن داشتند و به نیکان و شایستگان (نیز) ندادند و هیچ رادی نکردند، و تن خویش و مردمانی را که در تحت سرپرستی (ایشان) آمده بودند، گرسنه و تشنه و بیجامه نگهداشتند و آنان سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی بردند. اکنون او مُرد و خواسته به دیگر کس ماند. اکنون روان، چنان گران پادافره برد از کنش خویش. (بهار، 325)
در این متن باستانی از کمک نکردن به گرسنگان و مردمانی که تحت سرپرستی ایشان است سخن به میان آمده. حتی برای کسانی که بیش از اندازه مصرف میکنند و توجهی به سایرین ندارند مجازاتی سنگین در نظر گرفته شده. یعنی بریده شدن اندامها توسط موجودات موذی و حشرات. در متون دینی زرتشتی و اسلام هر دو «تنبلی» و «گدایی» نکوهش شده اما در عین حال کمک کردن به فقرا و مستمندان توصیه شده است.
گدایان حضوری همیشگی، پیوسته و پررنگ در دورههای گوناگون تاریخ ایران داشتهاند. امام محمد غزالی در سده پنجم هجری در کتاب «کیمیای سعادت» در روایت چگونگی دستیابی به مال دنیا برای «تامین غذا، جامه و مسکن» به نکتهای اشاره میکند که وجود گدایان و رواج پدیدۀ گدایی در آن روزگار را به شکلی غیرمستقیم نشان میدهد؛ او نوشته: «مال باید از طریق حلال بهدست آید نه از طریق حرام و شبهه و رشوت و گدایی». مَقدسی– جغرافیدان سده چهارم هجری- از نخستین کسانی است که به روشنی از «صنف گدایان» یاد کرده است. مرتضی راوندی در جلد سوم «تاریخ اجتماعی ایران» با اشاره به آشفتگی شهرها پس از شکست ایرانیان از اعراب و پذیرش اسلام مینویسد: «در شهرها، عناصر ولگرد و روستاییان همهچیز ازدستداده که در فقر و فاقه روز گذرانیده و با درآمدهای اتفاقی زندگی میکردند بسیار بودند. صنف گدایان (ساسیان) نیز وجود داشت.»
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری
گدایی در دوران قاجار
زمانی که در گذری بر «تاریخ گدایی و گدایان» در ایران به سدههای متاخر میرسیم با منابع تاریخی بیشتری در اینباره روبهرو میشیم. عبدالله مستوفی– نگارنده کتاب «شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه»- یاریرسانی به «سائل و محروم» را یکی از «رسوم قدیم» ایرانیان در آیینهایی چون عروسی میداند که در دوره زندگی او تنها به «مردمان باتمکن» منحصر شده بوده. از این روایت میتوان دریافت که در گذشته گدایی پدیدهای پذیرفتهشده در ایران بهشمار میآمده است. مستوفی البته جایی دیگر بهگونهای غیرمستقیم، گدایی را پیامد بیکاری میداند و برای درستی این دیدگاه، مردمان شهری در فرانسه را شاهد میآورد. این تاریخنگار با اشاره به جمعیت 30 هزار نفری شهر کاله در فرانسه که «هریک کاری دارند و بهکار خود مشغولند» مینویسد: «در این شهر یکنفر گدا ندیدم، همه کاسب و زارع و حمال و مزدور بودند». او هنگام روایت قیام مزدک در دوره ساسانی، از وعده قباد پادشاه به «گدایان و مستمندان» سخن میراند که آنان را در «برابر کاخ شاهی گردآورد و به ایشان وعده داد که آنچه برایشان لازم باشد فراهم آورد.»
رابرت گرنت واتسن– وابسته سفارت انگلیس در دربار ایران در دوره ناصرالدین شاه قاجار- در کتاب «تاریخ ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا سال 1858» از «گروه عظیم گدایان» در ایران عصر قاجار یاد میکند و بر این باور است که «بیشتر گدایان ایران افراد بااستعدادی هستند که تنها چیزی که ندارند اراده کافی برای فراهم کردن نان برای خودشان است». او مینویسد: «عده افرادی که نان روزانه خود را از اعانه دیگران فراهم میسازند در ایران خیلی زیاد است». بیشترین گدایان ایرانی به باور او، درویشان یا فقرایی هستند که به کمکها چشم دوختهاند. واتسن این افراد و بهویژه درویشان را «اعضای عاطل اجتماع»، و آنان را سازمان و طبقهای منسجم و یکپارچه میداند و مینویسد: «صدها از این دراویش خوشاحوال در سراسر ایران پراکندهاند و بسیاری از آنها در تهران با کار پردرآمد خود میتوانند در خانههای آبرومند سکونت گزینند و از عالیترین خوراکها تناول کنند». او سپس به فراوانی چشمگیر گدایان در همه شهرهای ایران اشاره میکند و مدعی میشود شمار آنان در پایتخت به اندازهای زیادشده بود که «در سال1863میلادی (1280ه. ق.) تمام فقرا از گدایی در شهر ممنوع شدند.»
وجود و گسترش پدیده گدایی و شکلگیری طبقه سازمانیافته گدایان در تاریخ سرزمینهایی همچون ایران در دورههای گوناگون، نمایانگر وضعیت اقتصادی و رفاهی در روزگار گذشته بوده است. شاهزادۀ قاجار قهرمان میرزا سالور ملقب به عینالسلطنه در کتاب «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» بارها از حضور پررنگ و گسترده گدایان در شهر و جادههای ایران عصر قاجار یاد کرده است: «چهار ساعت بهغروب مانده از منزل به بازار رفتم… . گدا در بازار بسیار بود. مهلت حرف زدن به شخص نمیدادند. از چهار سمت احاطه کرده بودند و دامان سرداری را میکشیدند و قسمهای مغلظه میدادند». او جایی دیگه مینویسه: «در ختم مسجد شاه سر ناهار، گداها معرکه کرده بودند. تمام ناهار و ظروف را به غارت برده بودند». گسترش بیماریهای همهگیر و واگیر، همچنین قحطی و خشکسالی از عوامل فراوانی گدایان در گذشته بود. همهگیری این بیماریها که پیامد ناامنی، جنگ، هجوم بیگانگان، آشوبهای درونی و بیتدبیریهای سیاسی و حکومتی و بیتوجهی به بهداشت همگانی بود گاهی تأثیری گسترده در گسترش طبقه گدایان میگذاشت. عینالسلطنه با اشاره به شیوع همیشگی وبا و حصبه در جامعه ایران عصر قاجار مینویسد: «اغلب خانوادهها بهقدری پول دوا و حقالقدم طبیب دادهاند که دیگر نان شب و یک تکه اسباب ندارند. فنای محض شدهاند و باید گدایی بکنند».
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری
گدایی در دوران قاجار
دروازهها و جادههای ورودی و خروجی شهرها و آرامگاهها و مکانهای مذهبی و تاریخی، حتی تأسیسات همگانی مثل حمام در دورههای گوناگون تاریخ ایران از مکانهای مهم حضور سازمانیافتۀ گدایان بود. قهرمانمیرزا در «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» در توصیف چگونگی ورود به شهر قم مینویس: «یک ساعتونیم به غروب مانده به دروازه شهر رسیدیم[…] گداها دوره کردند». او پس از سفر به قم و هنگام ورود و گشتوگذار در کاشان از فراوانی گدایان در این شهر روایت میکند؛ «حمام رفتیم، بزرگ بود اما کثیف و کمآب. […] بیرون آمده سید و گدای بسیار جلوی حمام را گرفته بود. صلوات میفرستادند. […] در مسجد نماز کرده، گداها جمع شدند. از قم بیشتر اینجا گدا دارد. […] آنقدر زن و مرد ایستاده بود [ند] و تکدی میکردند که حد نداشت.» این تاریخنگار، قزوین دوره قاجار را نیز «منبع گدا» معرفی میکند. باز در کتاب «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» آمده که: «امروز میبایست از طهران حرکت کنیم. […] همه مشایعین تا سبزهمیدان تشریف آوردند. گداها هجومآور شدند و به واسطه ازدحام مشایعین گمان میکردند من حاکم یک ولایتی هستم و باید به آنها خیلی پول بدهم. مختصر طوری هجوم آوردند که مرا حاج عزالممالک و شعاعالدین میرزا بلند کرده از پنجره کالسکه توی کالسکه انداختند.» او تهران را در سالهای پایانی حکومت قاجار، شهری پوشیده از فقیر و گدا وصف میکند؛ «همهجور فقیر در کوچه و بازار و خیابانها مشغول تکدی است. مرد که با فامیل خود از زن و پسر و دختر 10ساله تا شیرخواره در خیابانها و بازار نشسته و تکدی میکند.»
عین السلطنه روایت مهمی دربارۀ گدایی ماموران نظمیه داره و مینویسه: «تأمین معاش ماموران نظمیه از راه تکدّیگری ناشی از ساختار معیوب نظمیه و عدم پرداخت مواجب آنهاست. این اداره بزرگ در این شهر معظم (تهران) منحصر به دویست نفر وافوری، بنگی، چرسی، گدا و فقیر از پستترین مردم سفله این شهرند. فقط معاش آنها از تکدی، دزدی و اعمال بسیار رکیک است. مقرری مختصری دارند، آن هم به آنها داده نمیشود» (سالور، 1371، 89، ج:3).
میرزاآقاخان کرمانی در دورۀ قاجار با اشاره به «وضع آشفته حکومت ایران» مینویسد: «در تمام ممالک ایران چیزی که خیلی تولید میشود فقط گداست». تأثیر جنگها و غارتها در گسترش پدیده گدایی در ایران در نوشتههای سرپرسی سایکس– نظامی انگلیسی در دوره قاجار- بهروشنی دیده میشه. راوندی، دربارۀ دیدگاه او از وضعیت مردم کرمان پس از قتلها و غارتهای آغامحمدخان قاجار در کتاب تاریخ اجتماعی ایران مینویسد: «کرمان از آن روز دیگر بهبودی نیافت. امروز بیش از هر شهر ایران در آنجا گدا وجود دارد و از فقر رنج میبرند.»
احتشام السلطنه از دیگر رجال سیاسی آن دوره است که دستی در خاطرهنویسی داشته و به مسائل تکدی در خاطرات خودش اشاره کرده است. احتشامالسلطنه در میان عوامل مؤثر در بروز تکدّیگری و عوامل تشدید آن، از عوامل طبیعی مانند سرمای فصل زمستان، شیوع بیماریهای واگیر نظیر وبا، بروز قحطی، جهل، ظلم و ناامنی راهها را به عنوان عوامل زمینهساز تکدّیگری نام برده است (احتشام السلطنه،1392، 12-13) نکته جالب در اظهارات احتشامالسلطنه این است که او علاوه بر بررسی عوامل مؤثر در فقر و تکدّیگری از راهکارهای مقابله با این شرایط هم حرف زده. مشارکت ثروتمندان در امور خیریه و پذیرفتن نگهداری از کودکان فقیر نمونهای از راهکارهایی است که احتشامالسلطنه در روایتهای خود از آن نوشته است. او نوشته: «زمستان آن سال بینهایت سخت شد… هزارها مردم جان سپردند و ناخوشی وبا هم در تعاقب آن مصیبتها شایع شد. مردم بعد از خوردن سگ و گربه و هر چه خوردنی و به قول معروف دندانگیر بود ناچار به خوردن اطفال پرداختند. مردم قحطیزده اطفال را میدزدیدند و میخوردند. کودکان فقیر را به حکم دولت فیمابین ثروتمندان تقسیم کردند، پدرم نگاهداری از پنجاه نفر را قبول کرد» (احتشام السلطنه، 1392، 12-13)
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری
گدایی در دوران قاجار و پهلوی اول
اما بشنوید از سیاستمداری در دورۀ قاجار که در گداپروری شهره بود. میرزا علیاصغرخان اتابک معروف به امینالسلطان صدراعظم سرشناس ناصرالدینشاه یکی از این سیاستمداران مشهور است. عبدالله مستوفی روایتهایی درباره گداپروری امینالسلطان آورده است. او نخست از زبان میرزارضا کلهر- خوشنویس سرشناس دوره قاجار- چنین روایت میکند: «خیلی از پول دادن بلاعوض امینالسلطان به این و آن نقادی کرده، میگفت قربان! این مرد همه اهل این کشور را گدا کرد». مستوفی گدایان تهرانی را زینتدهندگان معبر صدراعظم میداند؛ او مینویسد: «صدراعظم […] در کالسکه […] چند مشتی شاهی سفید و پنجشاهی و دهشاهی در جیب میریخت و به هر فقیری میرسید از این پولهای کوچک، چندتایی به سمت او پرتاب میکرد. کالسکه صدراعظم که در منزلش میایستاد گداها معبر او را زینت میدادند.» مرتضی راوندی میگه: «پارهای از رجال دولت هم در مقام خودنمایی چون از خانه بیرون میآیند مشتی پول سفید و سیاه به زمین پاشیده» تا به فقیران و گدایان دهند اما «مخصوصا در دوره صدارت میرزا علیاصغرخان امینالسلطان بیش از پیش موجبات ترویج گدایی فراهم گشته است».
جیمز بیلی فِرِیْزِر در سفرنامۀ زمستانی خود به طور مشروح درباره گدایان صحبت میکند که در جریان حرکت خود از تهران به ورامین در همراهی با میرزا ابوالحسنخان ایلچی شاهد آن بوده است. در این سفر آنان با هجوم گدایان زیادی که از عزیمت آنان اطلاع پیدا کرده بودند مواجه میشوند که با قصد گرفتن صدقه بر سر راه این مامور سیاسی انگلیسی جمع میشوند. میرزا ابوالحسنخان بستهای از سکههای کوچک را از قبل آماده کرده بود که در هنگام حرکت در بین اونا پخش میکرد. گدایان با فریاد آمیخته با دعا و در خواست آنان را بدرقه میکردند.
فریزر به گدایان و فعالیت آنها نیز اشاره کرده است. در جعفرآباد، با گدایی حرفهای روبهرو میشود که عضو دستهای بوده است که فریزر پایهگذار آن را شخصی به نام عباس دوس (ه م) یا دوبس معرفی میکند که گویا دباغ بوده است. محل اقامت این گروه اصفهان بوده است و از آنجا اعضای خود را به سراسر کشور میفرستادهاند (ص ۱۶۱-۱۶۳). مشخصه که این روایت فریزر با داستانی که ما از عباس دوس شنیدیم ارتباط دارد.
اما جعفر شهری در دو مجموعه طهران قدیم و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، چشماندازی از پدیده تکدّیگری در عصر قاجار و اوایل دوران پهلوی با جزئیات ارائه داده است. او در این آثار به ترفندهای گدایان در معابر عمومی برای ایجاد ترحم عابران و اخاذی با ذکر جزئیات اشاره کرده. جعفر شهری در این زمینه از شگردهایی مثل تغییر شکل دادن اندام، ناقصکردن عضو و ایجاد جراحات روی جوارح و اندامها یاد میکنه (شهری، ،1۳۷1، ج۲8۷:4) براساس اظهارات شهری برخی از متکدیان قسیالقلب برای پول و جلب رقت بیشتر بینندگان، بدن خود و فرزندانشان و حتی کودکانی که از بچه دزدها میخریدند را مجروح میکردند. تولید جراحت روی اندامها با مواد اسیدی، آتش و آب جوش انجام میگرفت؛ بعد جراحت را بهصورت باز و در موضع مشمئزکننده که آب و چرک و خونابه از آن سرازیر میشد با فریاد و نالههای جانخراش خود در معرض دید قرار میدادند. چنانچه فرد خیرخواهی برای مداوایشان اقدام میکرد، بین راه یا از مریضخانه فرار میکردند (شهری، ،1۳۷1ج.)۲۹0 :4
موسیقی: شش تصنیف قاجاری؛ خسرو انصاری
انواع تکدیگری در ایران
در این بخش از پادکست بد ندیدم که برخی از انواع تکدیگری خیابانی رو در ایران امروز بر اساس پژوهشهای انجام شده براتون بگم.
انواع تکدیگری خیابانی در ایران
1. تکدیگری پنهان که معمولاً به صورت آبرومندانه بوده: دراویش، دعانویسان، فالگیرها، نوازندگان خیابانی، اسفند دودکنها، فروشندگان فال حافظ تو این دسته قرار میگیرند.
2. نوع دوم تکدی آشکار با جلب ترحم به شیوههای مختلف است.
3. نوع سوم تکدیگری توسط مهاجرانه: کسانی که بر اثر عوامل و حوادث طبیعی یا اجتماعی خانه و کاشانۀ خودشونو رها کردن و در طبقۀ فقرا قرار گرفتن. معمولاً به صورت آواره یا تبعه بیگانه و مهاجران خارجی دیده میشوند.
4. تکدیگری تیمی: معمولاً زیر نظر یک کارفرما کار میکنند و در مقابل، مزد نقدی یا هزینه خوراک و سرپناه دریافت میکنند. در برخی موارد بچهها به صورت ناخواسته و اجبارِ سرپرستشون یا والدینشون مجبور به گدایی میشن.
5. فقرا: کسانی که توانایی جسمی دارند اما به دلیل بیکاری یا نداشتن درآمد کافی نمیتونن نیازهای اولیه خودشون رو تأمین کنن و مجبور به تکدیگری میشن.
6. معلولان: افرادی که به دلایل ناتوانی جسمی و ذهنی یا سالمندی نمیتونن کاری انجام بدن و ناچار به گدایی میشن.
7. کولیها و غربتیها: کسانی هستند که دورهگردی شیوه و سبک زندگی اوناست و به شکل تاریخی سنت و فرهنگ گدایی بهشون منتقل شده. این گروه گدایی بخشی از هویتشونه.
8.تکدی به عنوان یک کار پوششی: این دسته گروهی هستند که هدف اصلی آنان انجام اعمال مجرمانه مثل توزیع مواد مخدر، سرقت و فحشا است و گدایی نوعی پوشش برای این قبیل فعالیتهاشونه
یافتههای پژوهش درباره تکدیگری (انتشار 1390)
قبل از پایان این اپیزود میخوام یک مروری هم بر یافتههای پژوهشی دربارۀ تکدیگری در ایران در اواخر دهۀ هشتاد داشته باشم که در سال 1390 منتشر شده و پی دی افش رو براتون در کانال تلگرام گیومهباز میذارم. بعضی از این یافتهها برای من جالب بود گفتم اونو با شما هم در میون بذارم.
1. بیشترین متکدیان دستگیرشده در استانهای هرمزگان، خراسان رضوی، استان فارس و سیستان و بلوچستان بودند و تهران به دلیل نقص آمار در این گروه قرار نگرفته است و میشه حدس زد به دلیل مهاجرپذیری، تهران میتواند تو این گروه قرار بگیرد.
2. یافتهها نشان میدهد که تکدیگری همچنان پدیدهای مردونه است و درصد کمی از متکدیان را زنان تشکیل میدهند.
3. متکدیان عموماً میانسال، پیر و متأهل هستند هر چند که در سالهای اخیر افزایش نسبت گروههای سنی زیر 30 سال هشداردهنده به نظر میرسه.
4. در پژوهشهای دهۀ هفتاد، فوت همسر یکی از دلایل اصلی تکدیگری بوده اما در دهۀ هشتاد نقش طلاق برجستهتر شده است.
5. از نظر تحصیلات بیشتر متکدیان بیسوادند اما نرخ بیسوادی آنان با گذشت زمان به سرعت کاهش پیدا کرده است.
6. از نظر سلامت جسمی میتوان گفت بیش از نیمی از متکدیان سالم هستند و تنها درصد کمی از آنان بیمار یا معلول هستند و در پژوهش های اخیر این موضوع بیشتر مشهود است.
7. در اغلب پژوهشهای انجام شده اکثریت متکدیان مهاجر هستند.
8. اکثریت متکدیان پیش از اقدام به تکدیگری دارای شغل بودند و درصد کمی از آنها از ابتدا هیچ شغلی نداشتند.
9. و آخرین یافته اینکه تکدیگری در حال مبدل شدن به یک شغل و حرفه است.
دو نگرش به موضوع تکدیگری
اما برای شما که این پادکست رو میشنوید باید بگم که پدیدۀ تکدیگری علاوه بر فرد متکدی، حکومت و سازمانهای خیریه یک سمت دیگری داره و اون ما آدمهای معمولی هستیم که با انگیزههای متفات به متکدیان کمک میکنیم. من در مطالعه دربارۀ همین پادکست متوجه شدم که دو نگرش فرهنگی به امور خیر در جوامع وجود دارد که گاهی در تقابل و تضاد با هم هستند.
اولیش فرهنگ انجام دادن کار خیر و صدقه دادنه. این نگرش از سنتهای دینی و اخلاقی در جوامع سنتی سرچشمه میگیره که در تمام دنیا دیده میشود و با احساسات و عواطف افراد گره خورده است.
اما دومین نگرش، فرهنگ حل مسئله است که به جای تأکید بر فضیلت و اخلاق، نوعی مهارت تلقی میشود. در این تفکر افرادی که به دلیل فقر آسیب میبینند نیازمند دلسوزی ما نیستند بلکه نیازمند برنامهای برای حل مشکل خودشون هستند. نمیدونم شما که این پادکست رو گوش میکنید با کدوم نگرش بیشتر احساس تعلق دارید. معتقد به ثواب و کار خیر و دفع بلا هستید یا متعلق به نگرش حل مسئله. اما هر جور که فکر میکنید امیدوارم بعد از گوش کردن این پادکست متقاعد شده باشید که تکدیگری ویژگی ذاتی و خصلت روانی افراد نیست و متکدیان و فقرا وسیلهای برای پر شدن ثوابدان ما نیستند بلکه تکدیگری یک موضوع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیچیده است که برای حل آن نیازمند برنامهریزی و تغییر نگرش از حوزۀ عواطف و احساسات به حوزۀ عقلانیت است.
موخره پادکست
از شما ممنونم که پادکست مارو گوش میکنید. اگه پادکست ما رو دوست دارید به دیگران هم توصیه کنید. این تنها راهیه که به ما دلگرمی میده و تداوم کار مارو تضمین میکنه. من دو تا لینک میذارم توی توضیحات پادکست یکیش متن پادکسته در وبلاگ گیومهباز دات آی آر برای کسایی که میخوان منابع پادکست رو ببینن و متن رو بخونن و دومیش یه لینکه که تمام راههای ارتباطی با این پادکست توش قرار گرفته. از ایمیل و صفحۀ اینستاگرام و تلگرام و توئیتر گرفته تا پادگیرهایی که میتونید این پادکست رو اونجا گوش کنید. نظرات و پیشنهادات خودتون رو از همۀ این راههای ارتباطی میتونید با من درمیون بذارید.
دامن سرخ گلدار همگی خدا نگهدار
موسیقی: احمد اخوان؛ خط و ربط؛
منابع
انجوی شیرازی، ابوالقاسم، قصههای ایرانی؛ گل به صنوبر چه کرد، تهران، ۱۳۸۲ ش؛
بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران: آگه، 1400.
تکدیگری در ایران؛pdf دفتر مطالعات اجتماعی پژوهش های مجلس بهمن 1390.
حبلهرودی، محمدعلی، جامع التمثیل، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، ۱۳۹۰.
حبلهرودی، محمدعلی، جامع التمثیل؛ تهران:اسلامیه.
دهخدا، علیاکبر؛ امثال و حکم؛ تهران: امیرکبیر، 1394.
ذوالفقاری، حسن؛ باورهای عامیانه مردم ایران؛ تهران: چشمه، 1390.
ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، ۱۳۸۸ ش؛
راغب اصفهانی، حسین، نوادر ترجمۀ محاضرات الأدباء از محمدصالح قزوینی، به کوشش احمد مجاهد، تهران، ۱۳۷۱ ش؛
راوندی، مرتضی؛ تاریخ اجتماعی مردم ایران؛ تهران: امیرکبیر،
زرینکوب، عبدالحسین، بحر در کوزه، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
سالور، قهرمانمیرزا؛ روزنامه خاطرات عینالسلطنه؛ تهران: اساطیر، 1401.
سنایی، حدیقة الحقیقة، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۹ ش؛
شهری، جعفر؛ طهران قدیم؛ تهران: معین، 1371.
شهری، جعفر؛ تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم؛تهران: رسا،1367.
عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، به کوشش صادق گوهرین، تهران، ۱۳۳۸ ش؛
غیاثالدین محمد رامپـوری،غیاث اللغات، بمبئـی، ۱۳۴۹ ق؛
فخـرالدین صفـی، علـی، لطائف الطـوائف، به کوشش احمد گلچین معانی، تهران، ۱۳۳۶ ش؛
فریزر، جیمز بیلی؛ سفرنامه فریزر (سفر زمستانی)؛ ترجمه منوچهر امیری؛ تهران: توس 1364.
گلچینمعانی، احمد، حاشیه بر لطائف الطوائف (نک : هم ، فخرالدین)؛
مارزلف، اولریش؛ طبقهبندی قصههای ایرانی؛ ترجمه کیکاووس جهانداری؛ تهران: سروش، 1371.
مستوفی، عبدالله؛ شرح زندگانی من؛ تهران: هرمس، 1401.
مصاحب، غلامحسین، دایرةالمعارف فارسی؛ تهران: امیرکبیر، 1380.
موسوی، محمدمهدی؛ خاطرات احتشامالسلطنه؛ تهران: زوار، 1392.
مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، ۱۳۸۲ ش؛
نیکلسن، ر. ا.، شرح مثنوی معنوی، ترجمۀ حسن لاهوتی، تهران، ۱۳۷۴.
واتسون، رابرت گرانت؛ تاریخ ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا سال 1858؛ مترجم غلامعلی وحید مازندرانی؛ تهران:امیرکبیر: 1354.