فصل چهارم | قسمت صدوبیستوهشتم
فهرست پادکست 128قصههای ایرانی
بخش اول پادکست
قصه شوهرم طلا شو! 00:25
موسیقی: زبیده؛ علی زاهدی؛ 05:35
تبلیغ: شنوتو؛ 07:50
موسیقی: لای لای؛ پری زنگنه، فریبرز لاچینی؛ 09:07
بخش دوم پادکست
معرفی منابع قصه و مقدمه پادکست؛ 09:21
موسیقی: غوغای ستارگان؛ پروین؛ 11:55
افسانه مهر و ماه (لرستان)؛ 12:21
افسانه زورآزمایی مهر با خورشید؛ 13:33
افسانه دیو شب یلدا و خورشید (کازرون)؛ 14:18
افسانه خورجینک خورشید(کازرون)؛ 15:55
موسیقی: لای لای؛ پری زنگنه، فریبرز لاچینی؛ 17:21
افسانه اهمن و بهمن؛ 18:00
افسانه نبرد اهمن و بهمن؛ 19:44
رجزخوانی چله بزرگ و کوچک؛ 20:40
افسانه قارون هیزمشکن؛ 21:25
موسیقی: جان مریم، محمد نوری؛ 22:14
آیا یلدا شب تولد خورشید است؟ 22:46
موسیقی: آلبوم افسانه شیرین؛ شب یلدا؛ محمدضا شجریان؛ 27:43
آیا شب چله یک جشن دهقانی است؟ 28:13
موسیقی: آلبوم رسوای دل؛ دل شیدا؛ محمدرضا شجریان؛ 30:24
آیا شب یلدا بدیمن است؟ 30:57
موسیقی: شب چله؛ مرتضی احمدی؛ 33:23
سفره، میوه، آجیل شب یلدا؛ 33:44
موسیقی: شب چله؛ مرتضی احمدی؛ 36:41
شام شب یلدا؛ 37:21
قصه، شعر و شاهنامه در شب یلدا؛ 38:14
تفأل در شب یلدا؛ 39:49
شالاندازی در شب یلدا؛ 41:00
موسیقی؛ زبیده؛ علی زاهدی؛ 41:31
بررسی قصه با نظریۀ بازگشت جاودانه میرچا الیاده؛ 41:56
مؤخره پادکست؛ 48:05
موسیقی؛ شیدایی؛ وحید تاج؛ 49:08
نقاشی کاور: فاطمه نیازی
نقل قصه: فاطمه نیازی
راوی بخش دوم: محسن سعادت
لینک حمایت از پادکست: حامی باش
لینک دعوت به نوشیدن قهوه:) کافیته
متن و منابع پادکست قصههای ایرانی؛ «شوهرم طلا شو!»
امروز به مناسبت شب یلدا که شب قصهگویی و شعرخونی و شبزندهداریه میخوام یه قصه براتون تعریف کنم که شاید کمتر شنیده باشید. این افسانه دربارۀ باورهای قدیم مردم بابل از خطۀ مازندرانه دربارۀ شب چله که پیرزنهای اون حوالی معتقدن از شش پشت قبل نقل میشده. اونا باور داشتن که تو شب چله تو یه لحظۀ بخصوص که زمانش معلوم نیست تمام موجودات روی زمین به پیشگاه خداوند سر تعظیم فرود میارن. درختا خم میشن. آبها گلآلود میشن و همۀ اینا تو یه چشم به هم زدن اتفاق میافته و تو این لحظه هر کس هر آرزویی بکنه برآورده میشه. خب بریم ببینیم قصه چی بوده شاید شما هم آرزویی داشتید و امشب تونستید به آرزوتون برسید.
یکی بود یکی نبود
زن جوانی با شوهر و مادر شوهرش تو یه خونه زندگی میکردند. شب چله بعد از این که گفتن و خندیدن و خوردنو پاشیدن و مراسم این شبو به جا اوردن، زن و شوهر به اتاق خودشون رفتن که بخوابن. زن رو به شوهرش کرد و گفت: «من امشب میخوام تا صبح بیدار بمونم تا ببینم درختا چطور تعظیم میکنن.»
شوهر خوابید و زن جانماز پهن کرد و مشغول نماز و دعا کردن شد و در ضمن یه چشمش به درخت وسط حیاط بود. تو فکرش این بود که تو اون لحظۀ موعود به متکای زیر سر شوهرش اشاره کنه و بگه: « متکا طلا شو!».
خلاصه مدتی گذشت و زن یه هو متوجه شد که درخت خم شده. دستپاچه شد و به جای این که بگه «متکا طلا شو» گفت: «شوهرم، طلا شو.» بلافاصله شوهر از همهجا بیخبر مبدل شد به یک مجسمۀ طلایی. زن تا این منظره رو دید خیلی ناراحت و نگران شد. با خودش گفت: حالا جواب مادرشوهر و قوم و خویشا رو چی بدم؟ تو همین هول و ولا فکری به خاطرش رسید. فوری به حیاط خلوت خونه که به اون پشت حیاط میگن رفت و گودالی کند و جسد طلا شدۀ شوهر نگونبختش رو چال کرد.
صبح که همۀ اهالی خونه از خواب بیدار شدن، زن دست پیش رو گرفت و از یکایک اونا سراغ شوهرش رو گرفت. اونا هم قاعدتاً اظهار بیاطلاعی کردن. خلاصه یک سالی از این قضیه گذشت و دوباره شب چله رسید. این بار زن از مادر شوهرش خواست تا اتاقی در اختیارش بذاره که شب تنها باشه. پاسی از نیمهشب که گذشت و وقتی همه خوابیدن، زن به پشت حیاط رفت، زمین رو کند و جسد شوهرش رو که همون طور سراپا طلا بود از گودال دراورد و برد به اتاق خودش. پهلوش نشست و مشغول نیایش و دعا شد تا لحظۀ تعظیم رسید. زن بلافاصله گفت: «شوهرم آدم شو.» چند لحظه بعد، مرد عطسهای کرد و از خواب بیدار شد و رو به زنش کرد و گفت: «زن! هنوز دعا کردنت تموم نشده؟»
اونا خوردنو و خوابیدن و مردن. شما بخورید و بخوابید و زنده باشین.
قصۀ ما به سر رسید. ماهی به دریا نرسید
شب چلۀ همتون مبارک.
موسیقی: زبیده با صدای علی زاهدی، ویولن خالدی، تار: کاموسی
(این موسیقی یکی از مشهورترین ترانههای منطقه مازندران است. میگویند زبیده زنی زیبا بوده و خداترس از اهالی کردمحله. برخی همین زیبایی و پارسایی را دلیل شهرتش میدانند. این ترانه از سه مصرع به وزن دوبیتی تشکیل شده که آهنگ هر سه مصرع یکی است و آهنگ و وزن شعری مصرع چهارم تغییر میکند. خوانندگان محلی آن را با لحن غمناک میخوانند.
سر ِتپه نماز کاندِه کیجا جان
دلبر من سر تپه نماز میخواند
کمر رَ دُ لّا راست کانده کیجا جان
کمر خود را خم و راست میکند
خدا رَ التماس کانده کیجا جان
خدا را التماس میکند
زبیده پاشو لا بنداز مَر َخو بیته
زبیده بلند شو رختخواب بیانداز من خوابم گرفته
نماشون سرا لالا ندارمه
خبر از محل بالا ندارمه
گمون که مه خروس مرغ بهیته؟؟ (تلفظ و معنای این بیت واضح نیست)
دلم میل تو ندارنه کیجا جان حال ندارمه)
موسیقی: لالایی؛ پری زنگنه، فریبرز لاچینی؛ 09:07
بخش دوم پادکست
معرفی منابع قصه و مقدمه پادکست
من محسن سعادت هستم و این صدوبیستوهشتمین اپیزود قصههای ایرانیه که پخشش مصادف شد با شب چلۀ سال 1402.
شما تو بخش اول قصۀ «شوهرم طلا شو» رو با صدای فاطمۀ نیازی شنیدید از فاطمه نیازی ممنونم و امیدوارم شما هم از شنیدن این افسانۀ کوتاه لذت برده باشید. قصههایی دیگر مرتبط با یلدا در فرهنگ این سرزمین نقل شده که من اینجا خلاصۀ برخی از این قصهها رو براتون تعریف میکنم. پیش از اینکه وارد موضوع شب چله بشم چند نکته دربارۀ این قصه که شنیدید بگم. اول اینکه این قصه از کتاب «جشنها و معتقدات زمستان» گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی و آیینهای زمستانی خطۀ مازندران انتخاب شده بود. دوم اینکه برخلاف چند قصۀ اخیر من نتونستم راوی این قصهرو از میان چندین راوی که در پایان هر فصل کتاب ذکر شده پیدا کنم. سوم اینکه ما برخلاف سه اپیزود اخیر که تلاش میکردیم لحن و روایت اصلی قصه را همانطور که بود حفظ کنیم در این قصه ما در ساختار جملات برای روایت و نقل بهتر تغییرات اندکی ایجاد کردیم. و در آخر اینکه در کتاب نامی برای این قصه انتخاب نشده بود و نام این قصه را من از متن قصه انتخاب کردم. در پایان این مقدمه من از همینجا به راویان و گردآورندگان این قصهها به ویژه ساکنان دیار مازندران درود میفرستم.
خب در این پادکست ویژه یلدا قراره من درباره چی حرف بزنم؟ اولش خلاصۀ چند قصۀ مرتبط با «شب چله» رو براتون میگم و در مرحلۀ بعد تلاش میکنم به این پرسشها پاسخ بدم.
آیا «یلدا» شب تولد خورشید است؟ آیا یلدا یک جشن رسمی و حکومتی است یا یک جشن دهقانی؟ آیا یلدا شب بدیمنی است؟ مردم مناطق مختلف ایران یلدارو چطور برگزار میکنن؟ و در پایان میخوام دربارۀ آشوب ازلی یا بازگشت جاودانه و کارکردش در اساطیر از قول میرچا الیاده صحبت کنم که به نظر من نه تنها با جشن یا آیین یلدا بلکه با جشن نوروز که در پایان سال و آغاز سال جدید برگزار میشه مرتبط است. اول بریم سراغ خلاصۀ چند قصه دربارۀ پیدایی یلدا.
موسیقی: غوغای ستارگان با صدای پروین
افسانۀ مهر و ماه
این افسانه که در لرستان با عنوان «افتو و ماه» روایت شده شرح دلباختگی ماه به خورشید است. بنا بر این افسانه ماه عاشق خورشید است و هر شب آسمان را در تعقیب خورشید و رسیدن به او طی میکند. اما در سحرگاه به خواب میرود و خورشید از دسترسش میگریزد و با آمدن صبح، ماه امکان قدم گذاشتن در قلمرو خورشید را ندارد. سرانجام ماه فکری به خاطرش میرسد و از ستارهای که نزدیک اوست (احتمالاً منظور عطارد یا همون تیر است) میخواهد تا به وقت نزدیک شدن خورشید او را بیدار کند. ستاره در سحرگاه شبی از شبها وقتی خورشید به ماه نزدیک میشود او را بیدار میکند. ماه به پیشواز خورشید میرود و راز دلدادگی و سرگردانی خود در آسمان را در یکسال بازگو میکند و کار به معاشقه میانجامد. همبستری خورشید و ماه به درازا میکشد و خورشید از وظایف خود باز میماند و دیرتر از همیشه طلوع میکند و به همین دلیل شب اول زمستان شب یلداست. (اسدیان خرمآبادی و دیگران، 1358، ص 123)
افسانه زورآزمایی مهر با خورشید
بنا بر یک روایت اسطورهای، «ایزد مهر» پس از تولد برای آزمودن نیرو و توان خود در شب یلدا با «خورشید» زورآزمایی میکند. در این زورآزمایی خورشید تاب ایستادگی در برابر نیروی مهر را نمیآورد و از مهر شکست میخورد و بر زمین میافتد. سپس مهر، خورشید را یاری میدهد که از زمین برخیزد و با او بیعت کند. مهر به نشانۀ بیعت دست راست خود را در دست خورشید میگذارد و با یکدیگر عهد میبندند. آنگاه مهر، تاجی بر سر خورشید گذاشت و از آن پس آن دو یار وفادار یکدیگر می شوند (آموزگار، 1380، ص21).
افسانه دیو شب یلدا و خورشید
مردم کازرون شب چله را زمان بیدار شدن دیوی به شکل کِرِنجال (خرچنگ) و بالا آمدن او به آسمان میدانند. این دیو را دشمن خورشید و روشنایی و تابش او و آفرینندۀ سیاهی و تاریکی میدانند و معتقدند که: هر سال وقتی که خورشید جان میگیرد و نور و گرما را به موجودات میبخشد و درست وقتی که درختان جوانه میزنند و سبزه و گیاهان سر از خاک برمیدارند دیوی که دشمن خورشید است به خواب میرود و تا آخر ماه قوس (آذر) میخوابد. در شب چله دیو از خواب بیدار میشود. دیو کِرِنجالشکل در سیاهچالی در قعر زمین جا دارد. در شب یلدا تنورهکشان از چاه بیرون میآید و به آسمان میرود و در پی خورشید میگردد تا او را به چنگ بیاورد و اسیر کند. وقتی خورشید را پیدا کرد، به هر سو میدمد و ابرهای آسمان را جمع میکند و بر روی خورشید میکشد و کورۀ تابان او را زیر ابرهای سیاه و ضخیم میپوشاند و خاموش میکند. مردم در این شب با جمعشدن در خانههای هم، افروختن آتش، پهن کردن سفرۀ شب چره، گذاشتن شمع افروخته و گذاشتن آینه در برابر شمع و دوچندان کردن روشنایی شمع تلاش میکنند تا از تیرگی و سیاهی شب یلدا کم کنند و خورشید را یاری کنند تا از چنگ دیو تاریکی رهایی پیدا کنه و هر چه زودتر از پس سیاهی بیرون بیاد و عالم را روشن کند. (حاتمی، 1385، ص 156)
افسانه خورجینک توشۀ راه خورشید
باز هم مردم کازرون در اسطورهای دیگر درازی و تیرگی شب یلدا را به سبب سفر خورشید به سرزمینهای دیگر میدانند و میگویند: خورشید در پسینگاه روز آخر آذر و پیش از فرا رسیدن شب اول زمستان و آمدن تیرگی خورشید، بر اسبی مینشیند و به ژرفای آسمان میرود تا بر زمینهای دیگر بتابد. نبود خورشید درازی و تیرگی این شب را بیشتر میکند. در شب یلدا مردم یک جیبک (خورجینک) برای خورشید میدوزند و در آن توشۀ راه میگذارند تا وقتی که خورشید از غیبت بازگشت و سفر سرد زمستانیاش را آغاز کرد بیتوشه و غذا نماند.
دوختن خورجینک خورشید کار دختربچههای کازرونی است که هنگام دوختن آن در برابر آینه و شمع سفرۀ شب چله مینشینند. خورجینک را با تکه پارچۀ نویِ آب ندیدۀ سبزرنگ میدوزند. پس از دوختن خورجینک آن را از خوردنیهای سفره شب یلدا پر میکنند. وقتی پاسی از شب گذشت دختر بچهها خوردنیهای داخل خورجینک را بین دختران دم بخت پخش میکنند تا با خوردن توشۀ راه خورشید، بختشان باز و آرزوهایشان برآورده شود و زودتر به خانه شوهر بروند (حاتمی، 1385، ص 155-156).
موسیقی: لالایی پری زنگنه؛ آهنگساز فریبرز لاچینی
افسانۀ اَهمَن و بهمن
بنا بر افسانهها که در بخشی از ایران روایت میشود اهمن و بهمن دو برادر و فرزند پیرزنی به نام «سرماپیرزن» هستند. خواهری هم دارند به نام «آفتاببههود».
بنا بر این اسطوره دو برادر یعنی اهمن و بهمن به کوه میروند تا برای مادر پیرشان هیزم بیاورند اما برنمیگردند. مادرشان «ننهپیرزن» دلشوره میگیرد. دخترش آفتاببههود رو دنبال برادراش میفرستد. آفتاببههود هم میرود و برنمیگردد. آتش کرسی «ننهپیرزن» خاموش میشود. او هم از زیر کرسی بیرون میآید و دنبال بچههایش به کوه میرود و هر چه میگردد آنها را پیدا نمیکند. سه روز در کوه میماند و تلاش میکند در غیبت اهمن و بهمن و آفتاببههود سرمای زمستان را بیشتر کنه. سرانجام تصمیم میگیرد که عالم را به آتش بکشد. به همین خاطر جارویی آتش میزند و آن را دور سرش میچرخاند و میگوید: «کو اهمنم؟ کو بهمنم؟ دنیا را آتش میزنم». آنگاه جارو را پرتاب میکند. به باور مردم اگر جارو به آب بیفتد سال پرآب و پربرکتی خواهد شد و اگر به خشکی بیفتد بیآبی و خشکسالی پیش خواهد آمد (انجوی شیرازی، 1354، ج 2، ص140). صورت های دیگری از این اسطوره با تفاوتهای اندکی در نقاط مختلف ایران نقل میشود. که همگی پیام یکسانی دارد. این روایتها خشم و غضب ساحرهای را نشان میدهند که مظهر سرمای زمستان است و در زمستان فرزندانش از دست رفتهاند.
افسانه نبرد اهمن و بهمن
بنا بر یک روایت دیگر در فرهنگ عامۀ سیرجان پدید آمدن همۀ تغییرات طبیعی و جوی در اثر نبرد دو برادر اهمن و بهمن با یکدیگر است. این روایت میگوید هر سال در آغاز چلۀ بزرگ، اهمن و بهمن که مظهر سرما هستند با یکدیگر درمیافتند و میجنگند. از صدای فریاد دو برادر آسمان غرنبه و طوفان برمیخیزد و از برق شمشیرهایشان صاعقه پدید میآید و از ریزش اشکشان باران و برف و تگرگ. در آن نبرد هر دو برادر تلاش میکنند تا بر هم غلبه کنند. پیروزی و شکست هر کدام میزان شدت و سرما و بارندگی در دو دورۀ چلۀ بزرگ و چلۀ کوچک را نشان میدهد (مؤید محسنی، 1386، ص 49).
رجزخوانی چلۀ بزرگ و کوچک
دربارۀ توانایی چلۀ بزرگ و کوچک و رجزخوانی آنها در آوردن سرما افسانههای بسیاری نقل شده. در اینجا به یکی از رجزخوانیهای این دو چله در فرهنگ مردم بروجرد اشاره میکنم.
روزی چلۀ کوچک از چلۀ بزرگ میپرسه: در این عمر درازت با مردم چکار کردی؟
چله بزرگ میگه: کاری کردم مردم از شدت سرما رفتن زیر کرسی و پای تنورخونههاشون.
چله کوچیک میگه: حیف و صد حیف که عمرم کوتاهه. اگر عمرم به درازی عمر تو بود کاری میکردم از شدت سرما برن داخل تنور (کرزبر یاراحمدی، 1386، ص 231)
یه جای دیگه چله کوچیک میگه: اگه پشتم به بهار نبود بچه را در گهواره خشک میکردم.
یا میگه: من برادر کوچکترم ولی از برادر بزرگتر ظالمترم!
افسانه قارون هیزمشکن
بنا بر یک افسانه در شب یلدا، قارون (شخصی همزمان با موسای پیامبر که بسیار ثروتمند و در عین حال خودپسند بود و با نفرین موسی با زلزلهای خودش و گنجهایش در زیر خاک مدفون شد) به شکل هیزمشکن برای کمک به فقرا ظاهر میشود. او با پشتهای هیزم به در خانۀ تهیدستان میره و برای سوخت اجاق شب یلدا به اونا هیزم میده. فقرا هیزمی که قارون با اونا میده در هیزمدان میندازن. این هیزمها در انبار فقرا تبدیل به طلا میشه. (فرهوشی، 1364، ص 118)
این روایت من را به یاد بابا نوئل می اندازد که شب کریسمس برای بچه ها هدیه می بره.
موسیقی: جان مریم با صدای محمد نوری
آیا یلدا شب تولد خورشید است؟
«یلدا» واژهای سریانی به معنای «ولادت» و «تولد» و نام بلندترین شب سال در آخرین روز پاییز است. یلدا در بین مردم ایران به «شب چله» هم معروف است. چون از فردای آن «چلۀ بزرگ زمستان» مطابق با اول دیماه آغاز میشود و تا چهل روز یعنی تا ده بهمنماه ادامه داشت. شب اول چله بزرگ زمستان به این دلیل یلدا گفته شده که به باور ایرانیان در این شب، خورشید در نیمهشب دوباره متولد میشود و از فردای آن با درخششی تازه طلوع میکند و هر روز با تابشی بیشتر بر بلندی روز و روشنایی آن اضافه میشه و از درازی و تاریکی شب کم میشه. خورشید در حرکت سالانه خود، در آخر پاییز به پایینترین نقطه افق جنوب شرقی میرسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریکی شب میشود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دوباره به سوی شمال شرقی برمیگرده که نتیجه آن افزایش روشنایی روز و کاهش شب است. به عبارت دیگر، در ششماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانهروز، خورشید کمی پایینتر از محل پیشین خود در افق طلوع میکند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایینترین حد جنوبی خودش میرسه. از این روز به بعد، مسیر جابه جاییهای طلوع خورشید معکوس شده و مجدداً به سوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی برمیگرده. آغاز بازگشت خورشید به سمت شمالشرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد خورشید میدونستند و بخاطرش آیین و مناسکی اجرا میکردند.
مهرداد بهار یه بحث زبانشناختی داره دربارۀ واژه «سده» و معتقده که معنای این واژه «ظهور»، «آشکارایی» و «پیدایی» است و از «سده» میرسه به شب یلدا. اون میگه که جشن سده چهل روز بعد از یلدا و جشن چهلمین روز تولد خورشید است. حتی در برخی مناطق دهم دی هم به مناسبت دهمین روز تولد خورشید آتش روشن میکردند. بهار معتقده که جشن سده ریشۀ زرتشتی نداره. او این جشن را جشنی قدیمی از اعیاد بومی غیرآریایی میداند که بعدها وارد دین زرتشت شده است. (بهار، 1376، ص303)
مردم در آن روزگار تصور میکردند که روشن کردن شمع، فانوس و آتش و بیدار ماندن تا سپیده دم و جشن و شادی و خوردن و نوشیدن ارواح تاریک و اهریمنی و زیانکار را دور میکند و امکان زایش خورشید نو و مراقبت از آن فراهم میشه. مهرداد بهار (1376، ص 304- 305) معتقد است چلۀ بزرگ و کوچک ادامۀ این باور عامه بوده که در طول چهل روز اول خورشید آسیبپذیر است و از طرف نیروهای پلیدی و اهریمنی در خطر است بنابراین روشن کردن آتش مثلاً در «بلوک» در شهرستان جیرفت (روح الامینی، 1376، ص 128) و یا آتشزدن پرندگان تلاشی بودند برای قوت گرفتن این خورشید جوان و دور نگه گذشتن آن از خطراتی که نیروهای اهریمنی بر سر راهش قرار میدن.
هنوز در برخی مناطق ایران برای نوزادان دهه و چله برگزار میکنند و به نظر میرسد این رسوم بازماندۀ آیینهای کهنتری است. در این آیینها برای خورشید دهه میگرفتند، مثل همان دههای که برای نوزادان گرفته میشود و پس از آن چله میگرفتند، چله خورشید همان جشن سده است که جشن ظاهر شدن، برنایی و جوانی خورشید است (اسماعیلپور).
ابوریحان بیرونی «انقلاب زمستانی» و گذر آفتاب از برج قوس (آذر) به برج جدی (دیماه) را «میلاد اکبر» نام داده است. و در آثار الباقیه نوشته:
«و این نامِ روز، میلاد اکبر است و مقصود از آن انقلاب شتوی است. گویند در این روز نور از حد نقصان به حد زیادت خارج میشود و آدمیان به نشوونما آغاز میکنند و پریها به ذُبول (پژمردن و ضعف) و فنا روی میآورند».
در اساطیر روایت است که اگر زمانی خورشید دیرتر طلوع کند، فرصتی برای دیوها بهوجود میآید که تمام آفرینش اورمزد را نابود کنند. طبق اسطورها، اهریمن بسیار تلاش کرد تا دوباره خورشید را بیحرکت کند، زیرا حرکت خورشید، گردش روز را به همراه داشت و با گذشتن روزها، پایان کار اهریمن و شکست نهایی او نزدیک میشد (نظری، 1394)
هنگامی که خور برآید
زمین اهوراآفریده پاک شود
آب روان پاک شود، آب چشمه پاک شود
آب دریا پاک شود، آب ایستاده پاک شود
آفرینش راستی که از آن خرد مقدس است پاک شود (یشت ششم از یشتها به نام خورشید یشت).
موسیقی: آلبوم افسانه شیرین؛ شب یلدا؛ محمدضا شجریان؛
آیا شب چله یک جشن دهقانی است؟
یلدا یا شب چله از قدیم برای گلهداران و کشاورزان بسیار اهمیت داشت و شاید بتونیم آن را بعد از نوروز و مهرگان به عنوان مهمترین رویداد آیینی تلقی کرد. اما نکته قابل توجه آن است که ابوریحان بیرونی با آنکه با تیزبینی و جزئیات دربارۀ جشنهای ایرانی نوروز، تیرگان، سده و جزئیات برگزاری آن از رسم آبپاشی و آتشبازی و کوسهبرنشین و مردگیران و مانند اینها حرف میزند از یلدا به اشاره میگذرد و از آداب و آیینهای آن یاد نمیکند. شاید کمرنگ بودن جشن یلدا در متون رسمی ما را به این نتیجه برساند که این جشن جشنی دهقانی و متعلق به کشاورزان و گلهداران بوده و چندان مورد توجه نخبگان و حاکمان نبوده است. در پایان روزهای پاییز این کشاورزان و دامداران بودند که گلههای خود را از کوه و دشت و صحرا به آغل برمیگرداندند و محصولات کشاورزیشان را جمع و انبار میکردند و آمادۀ گذراندن زمستان میشدند. این جشن می توانست حسن ختامی باشد بر یکسال کار و تلاش دهقانان و دامداران در طبیعت و آغاز بهرهبرداری آن در زمستان. بعضی فکر میکنند که با مهاجرت روستاییان به شهرها این جشن به جوامع شهری رسوخ کرد (رجبی، 1375، ص 221- 223).
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه از رسمی شاهانه در دورۀ ساسانی در گرامیداشت طبقۀ کشاورز در خرم روز یعنی روز اول خورماه (دیماه) اسم میاره و می گوید در این روز پادشاه تخت پادشاهی خود را رها می کند و با جامهای سفید و بینگهبان به صحرا میرفت و بر فرشی سفید مینشست و دهقانان را به حضور میپذیرفت و خواستههای آنان را میشنید و با آنان غذا میخورد. اگر چنین گزارشی هم نادرست باشد از کلیت این گزارش روشن است که در آغاز زمستان جشنی نوروزی برپا میشده و به جامعۀ دهقانی تعلق داشته و در آن کشاورزان مورد عنایت و لطف پادشاه قرار میگرفتند. (بلوکباشی 1393، ص 65)
موسیقی: آلبوم رسوای دل؛ دل شیدا؛ محمدرضا شجریان؛ 30:24
آیا شب یلدا بدیمن است؟
از نظر ایرانیان روز و نور و روشنایی اهورایی و تاریکی و ظلمت و سرما ساخته و آفریدۀ اهریمن است. این باور با تفکر «دوگانهانگار» انسان ایرانی در آن روزگار همخوانی داشته. با چنین باوری سیاهی و تاریکی جولانگاه موجودات موذی و اهریمنی است و در پشت این تاریکی تلاش میکنند که به موجودات اهورایی زیان برسانند. بیدلیل نیست که از دورترین دوران، شب «شوم» و «نحس» و «نامبارک» بود و در ادبیات ما به دفعات شومی و پلشتی را به شب یلدا نسبت دادهاند:
امیر معزی میگه:
«تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا».
حافظ میگه:
«صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید».
یا سعدی میگه:
«باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود».
در ادبیات ما شب یلدا را به دلیل تیرگی معادل کوری و نابینایی هم گرفتهاند:
«تاریک باد چون شب یلدا دو چشم من
یک روز اگر نگاه به رویی دگر کنم» (شرفنامۀ منیری، 1386، ج 2، ص 11-18)
همچنین گیسوی بلند و سیاه به دلیل درازی و سیاهی و روز فراق و هجران یار رو به یلدا تشبیه میکردند:
سعدی شب فراق رو به شب یلدا تشبیه میکنه:
«نظر به روی تو هر بامداد نوروزی است
شب فراق تو هر گه که هست یلدایی است»
یا جایی دیگه باز زلف دراز و سیاه یار رو به یلدا تشبیه میکنه و میگه:
«روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت، شب یلدا برخاست».
انوری میگه:
«شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شبهای یلدا گرفته».
ناصر خسرو میگه:
«قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا».
عبید زاکانی زلف سیاه یار را به شب یلدا تشبیه میکنه و میگوید:
«با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور».
خاقانی معتقده که شادی و طرب از درون غم متولد میشه و میگوید:
«همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز به چاه شب یلدا بینند».
اما حالا بریم ببینیم مردم مناطق مختلف شب یلدارو چطور برگزار میکردند.
موسیقی: شب چله با صدای مرتضی احمدی
شام شب یلدا
شبنشینیها بنا به ویژگیهای فرهنگی و وضعیت اقتصادی و جغرافیایی مردم ساکن این سرزمین متفاوت است. آنچه در بین همه عمومیت دارد جمع شدن اعضای خانواده در خانۀ بزرگ فامیل یا ریش سفید آبادی یا در خانۀ اقوام و نشستن پای سفرۀ شب چره یلداست. در شهرها مردم معمولاً برای خرید آجیل و هندوانه و انار و شیرینی فروشی هجوم میبرند. هر چند در سالهای اخیر این هجوم معمولا با پاتک قیمتها عقب رانده شده است.
روی سفره شب یلدا چه چیزهایی میچیدند؟
سفره شب یلدا کما بیش شبیه سفرۀ نوروز نقش محوری و نمادین دارد. این بخش از مراسم بسته به جغرافیا و میوهها و خوراکیهای هر منطقه متفاوت است. این سفره معمولاً شامل میوههای تابستانی و پاییزی و تنقلات و خوراکیهای رایج هر منطقه است. انواع خشکبار و آجیل و میوههای خشک و تر، مخصوصاً سیب، انار و هندوانه و انواع تخمهها را روی سفره میچیدند. میوههای دیگر مانند انگور، به و خربزه درون سفرۀ یلدا حضور دارد. بعضی میوهها در گذشته به صورت سنتی برای رسیدن سر سفرۀ یلدا نگهداری میشد. مثلاً هندوانه و خربزه را در انبار درون کاه نگهداری میکردند و انگور را روی درخت در کیسه میکردند و تا نزدیک یلدا نمیچیدند. برخی نواحی مثل بروجرد و ملایر و گالشهای گیلان معتقد بودند باید چهل نوع خوردنی روی سفره چید و شیرازیها روی سفره، آینه، شمع و گل میگذاشتند. خوردن خوراکیها با هدف دور کردن بیماری و گرفتن نیرو و قوت انجام میگرفت و معتقد بودند که تأثیر این خوراکیها تا تابستان ادامه داره. ضربالمثلهایی دربارۀ خاصیت مثلاً هندوانه در فرهنگ عامه وجود داره. مثلاً در قهرود کاشان میگویند هندوانه سر زمستانی خاصیتش تیرماه معلوم میشود.
سفره، میوه، آجیل شب یلدا؛
انار، سیب و هندوانه در فرهنگ ایرانی و فرهنگهای دینی ارزش و اعتبار قدسی دارند. در عهد عتیق انار، در دین مزدیسنی انار و سیب از میوههای بهشتی هستند. انار، سیب سرخ و هندوانۀ گردِ توسرخ با نماد مهر یعنی خورشید در شب یلدا انطباق دارند. اگر برایتان این پرسش پیش آمد که خورشید که سرخ نیست باید بهتون بگم قدما رنگهای متفاوت خورشید در ساعات مختلف رو در نظر داشتن و قاعدتاً قرمزی خورشید در طلوع و غروب از چشم آنها پنهان نبوده است.
آجیل مناسب شب یلدا چیست؟
آجیل از خوردنیهای معمول شب چله در اغلب نقاط ایران بوده و اغلب نوعی آجیل شیرین است که معمولاً شامل پسته، بادام و فندق خام، نخودچی بو نداده و بی نمک، کشمش، خرما، توت خشک، برگۀ زردآلو، قیسی و …رسم گذاشتن تخمه آفتابگردان در سفرۀ یلدا به احتمال زیاد به لحاظ شباهت این گیاه به خورشید و باور مردم به خوش یمن بودن است.
شام شب یلدا
در شهرها و روستاهایی که سنت قربانی رایج بوده معمولاً شام از کباب و خوراک گوشت قربانی تهیه میشده است. و در برخی فرهنگها خوراک ویژهای برای شب یلدا تدارک دیده میشده است. مهرداد بهار خوردن کشمش پلو در شب چله را نقل کرده که گویا در تهران رایج بوده است. در شیراز هویجپلو آمیخته به کشمش و در کازرون، آبگوشت مرغ یا خروس میپختند. گیلانیها هم خورشت سبزی بدون گوشت با پلو میپختند. پختن نان برنجی مخصوصی هم در گیلان رواج داشته (بلوکباشی، ص 124) در سنندج دلمۀ کلم ترش و در برخی روستاهای کردستان آش کشک رایج بوده. امروزه در شهرهای بزرگ هر غذایی که میزبان تهیه کند مهمان به جان منت پذیر است و حقگزار.
قصه، شعر و شاهنامه در شب یلدا
شعرخوانی، شاهنامهخوانی، حافظخوانی، خواندن اشعار محلی، نقل داستان، چیستان در اغلب شبنشینیهای یلدایی شهرها و روستاها رایج بوده. در شب یلدا قصههایی روایت میشده که برخی از آنها بر محور سرما و شب چله و ایام زمستان دور میزده. این قصهها به قصههای شب چله معروفاند. بعضی از این قصهها بنمایههای اساطیری دارند و در بیشتر مناطق ایران روایت میشدند. مثل قصههای چله بزرگ و کوچک، اهمن و بهمن و سرماپیرزن. در برخی نواحی مانند روستاهای بروجرد خواندن داستان امیرارسلان، حسین کرد شبستری، امیرحمزه، جامع التمثیل رسم بوده (کرزبر یاراحمدی، 1386، ص 237) در بعضی روستاهای شاهرود اشعار محلی که اصطلاحاً به آن امیری و حقانی گفته میشده رواج داشته که معمولاً به شکل پرسش و پاسخ رد و بدل میشده.
در روستای رویان شاهرود شاهنامه به شکل نمایشی روایت میشده. دو مرد در نقش رستم و اسفندیار با لباس قرمز و زره آهنی و کلاهخود و خنجر روبه روی شاهنامهخوان مینشستند و وقتی به نبرد رستم و اسفندیار میرسید آن دو مرد رجزخوانی میکردند و بعد پنجه در پنجۀ هم میانداختند و در آخر رستم به شکل نمادین تیری به سوی اسفندیار رها میکرد و در پایان رستم با خنجرش هندوانهها و خربزهها را قاچ میکرد و به حاضران میداد (شریعت زاده، 1371، ج 2، ص 469-470)
تفأل در شب یلدا
مردم در این شب برای پیش بینی سرنوشت و آینده خود و خانواده و چگونگی آب و هوا و کار و بارشان تفال میزدند. برخی تفالها عمومی بود و در سرتاسر ایران به صورت یکسان اجرا میشد و برخی فقط مخصوص مناطق خاصی بود. رسم تفألزدن در تمدنهای سومر و بابل به قصد تعیین تقدیرات انسان رواج داشته. در میان بسیاری از اقوام جهان رسم بود که هنگام تغییر فصل پاییز به زمستان میزان گرما و سرما و بارندگی هر ماه از 12 ماه سال را از 12 روز اول زمستان یعنی زمان تکرار آفرینش عالم پیشبینی کنند. هندوها و مسیحیان و چینیها این رسم را اجرا میکردند. در ایران در میان روستائیان که هنوز تقویمهای کشاورزی محلی به کار میبردند چنین تفألزدنی در آغاز زمستان مرسوم است. فال حافظ، فال هندوانه، فال پوست هندوانه، فال سوزن، فال مهره یا فال کوزه از انواع فال گرفتن در این شب بوده است. دو نوع از این فالها رو که به نظرم عجیب اومد براتون میگم. اولیش فال سوزنه.
شالاندازی در شب یلدا
یکی از مراسمهای دیگر در شب یلدا شالاندازی بود که در بین نوجوانان و جوانان رواج داشت بخصوص در لرستان و استان مرکزی. جوانان از روزن سقف شال یا دستمالی را که به ریسمان متصل بود پایین میانداختند و صاحبخانه مقداری میوه و آجیل در دستمال میگذاشت و میبست تا اون را بالا بکشند. اگر صاحبخانه چیزی نمیگذاشت مشمول نفرین و اگر چیزی در شال میبست دعای این نوجوانان و جوانان را به دنبال داشت.
موسیقی: زبیده. علی زاهدی.
بررسی قصه با نظریۀ بازگشت جاودانه میرچا الیاده
خب قصه چی شد همش شد مراسم یلدا. در این بخش از پادکست وقت برگشتن به قصه است. امیدوارم قصه را فراموش نکرده باشید. زنی که در شب چله دعایی میکنه و اشتباهاً همسرش تبدیل به طلا میشه و تا سال بعد باید صبر کنه تا همهچیز به حالت عادی برگرده. در این قصه بسیار کوتاه و غیرعادی دو عنصر مهم و بسیار برجسته دیده میشود. اولیش:
زمان
زمان در این قصه نقش تعیینکنندهای دارد. زن قصه میداند که در یک زمان خاص همۀ امور عادی جهان متوقف میگردد و درختان به خداوند تعظیم میکنند و میخواهد شاهد این ماجرا باشد. چه وقت این اتفاق میافتد کسی نمیداند. در این لحظۀ بخصوص امکان تغییر سرنوشت وجود دارد. امکان آن وجود دارد که شما ناکامیهای خودتان را التیام بدهید و آرزوی خود را بیان کنید. البته اگر آن لحظۀ گذرا را دریابید و مانند زن قصه در بیان خواست خود دچار اشتباه لپی نشوید. اما این زمان عجیب و غیر عادی چه ویژگی دارد؟ اینجا میرسیم به دومین عنصر مهم که اسمشو میذارم.
آشوب
این لحظه لحظهای غیر معمول و آشوبناک است. درخت تعظیم میکند و آب گل آلود میشود. در برخی آیینها و اساطیر این آشوب به لحظات بنیادین و لحظۀ آفرینش اشاره دارد. جایی که از میان بینظمی و اختلال و تیرگی و تباهی و بینظمی، نظمی آفریده میشود. این دو موضوع در داستان باعث شد که من دیدگاه میرچاالیاده دربارۀ «بازگشت جاودانه» را در تحلیل این قصه استفاده کنم. حالا الیاده کیست و دربارۀ دین، اساطیر و بازگشت جاودانه به ما چه میگوید؟
میرچاالیاده و نظریۀ بازگشت جاودانه
میرچا الیاده اسطورهشناس و دینشناس رومانیایی رویکردی «پدیدارشناسانه» نسبت به دین و اساطیر دارد. «رویکرد پدیدارشناسانه» یعنی چی؟ یعنی او به درستی یا نادرستی ادعاهای اساطیری یا دینی کاری ندارد. او تلاش میکند بداند که انسان اولیه یا دیندار چگونه جهان را میبیند. مثلاً برای او مهم نیست که آیا به راستی در شب یلدا خورشیدی یا ایزدی یا مسیحی متولد میشود یا نه. او میخواهد بداند فرد معتقد به تولد خورشید در شب یلدا چگونه این جهان را میبیند و تلاش میکند از زاویه دید و از درون ذهن آن انسان به جهان نگاه کند. از نظر او تفسیر روانشناسانه برای تفکرات اساطیری یا دینی کافی نیست. (مخبر 1399، ص 49- 50)
الیاده معتقد بود که انسان سنتی با توسل به مشیت الهی و تقدیر آسمانی میتوانست رنجها و مصیبتهای روزگار را تحمل کند. الیاده کلید فهم اساطیر را داستان آفرینش و بازگشت به آغازها و سپیده دمها میداند. اینکه این جهان منظم و سامانمند چگونه از دل آشوب اولیه بیرون آمده و انسان چگونه بر این کرۀ خاکی قد برافراشته است. از نظر او اسطوره اساساً داستان آفرینش است.
در تفکر الیاده مکان و زمان و به طور کلی هستی دارای دو ساحت قدسی و غیرقدسی است. او معتقد است که انسان سنتی و کهن نگرش متفاوتی نسبت به زمان و مکان دارد. برای این انسان جهان دارای یک مرکز مقدس است که او دلش میخواهد در آن زندگی کند. مسجد و کلیسا و تمایز محیط بیرون و درون این مکانها تفاوت میان مکان مقدس و مکان غیرمقدس است. در بسیاری موارد اوج دستاوردهای معماری و هنری جوامع در این مکانها خودشو نشون میده. معادل کلیسا در فرهنگ کهن مکان محصوری بود که رو به آسمان یا دنیای خدایان گشوده میشد. معمولاً مکانی مقدس شمرده میشد که روزگاری محل آشکارشدن خدایان بوده یا روزگاری با برگزاری آیینی آن مکان متبرک شده بود. مثلاً کوه المپ در اساطیر یونانی که جایگاه خدایان بود. یا در ایران اغلب عبادتگاهها بر بلندی و ارتفاع ساخته میشد که به جهان خدایان نزدیکتر تصور میشد. این مکانها بر خلاف انسان پایدار و ماندگار هستند. نمونههای آشنای بسیاری برای ما قدمگاههای منتسب به پیشوایان دینی است. در جوامع پیش از مدرن در مورد ستونها و درختان مقدس باورهای مشابهی وجود داشت. آنها جهان منظم ما را از جهان پر آشوب بیرون حفظ و ارتباط با بنیانگذار آسمانی را برقرار میکردند. درخت سروی که زرتشت در کاشمر میکارد و هزار سال باقی ماند ارتباط زرتشتیان را با گذشتۀ مقدس حفظ میکرد.
مانند مکان، زمانهایی در گاهشمار انسان کهن وجود دارد که نسبت به زمان عادی، روند و کیفیت زندگی متفاوت قلمداد میشود. مثلاً زمان نمازگذاردن و نیایش که تنها در ساعاتی از روز برای این کار در نظر گرفته شده است. جشنوارههای دینی رویدادهای مقدس را با استفاده از سرچشمههای اسطورهای آن بازسازی میکند و مشارکت در آن به معنای خارج شدن از زمان معمولی و ورود به زمان قدسی بود. جشنواره دینی به صورت ادواری برگزار میشد و به همین دلیل زمان قدسی هم ادواری بود. در فرهنگ کهن هر بار که سال نو میشد کیهان تقدس اولیه خود را بازسازی میکرد. بنابراین نوروز و یلدا در واقع آفرینش مجدد جهان از دل بینظمی است. در آغاز جهان غرق بینظمی بود که مثلاً با رفتارهای آشوبگرانهای از قبیل مراسم همخوابگی جمعی نمادین میشد. در چنین وضعیتی زمان عرفی و معمول به حالت تعلیق در میآمد و قدسی میشد. نمونه اینگونه تعلیق زمان را ما در این قصه میبینیم. گویا جهان، مکان و زمان از نو آفریده میشود. یعنی بازگشت به لحظۀ آفرینش اولیه (مخبر، 1399، ص 99)
یلدا، نوروز و شبهای قدر از اینگونه زمانهای قدسی تلقی میشوند. در این داستان لحظهای وجود دارد که درختان تعظیم میکنند و در همین لحظه است که آرزوی زن قرار است بیان و محقق شود. یعنی این لحظه بازسازی همان لحظۀ آفرینش و حضور خدایان است که قرار است از دل آشوب، اولیه جهان معمول آفریده شود و زن در آن لحظه میتواند آرزوی خود را درخواست کند و خدایان آناً آن را برآورده کنند. اما در این قصه گویا اشتباهی رخ میدهد و در یک اشتباه کلامی و لپی که آدم را به یاد لغزش زبانی فروید میاندازد شوهرش را اشتباهاً به طلا تبدیل میکند. و تا سال بعد و زمان موعود و لحظۀ آشوب و آفرینش سال بعد باید صبر کند تا بتواند او را به وضعیت معمول و به جهان معمول برگرداند.
امروز و امشب که شما در کنار خانواده و دوستانتان جمع میشوید و جشن و مراسم یلدا را برگزار میکنید دیگر منتظر خورشید نو یا تعیین سرنوشت برای سالهای پیش رو نیستید اما این گردهمایی همچنان امیدها و آرزوهای نو را در این جهان پر اضطراب و ملالآور زنده نگه میدارد.
از شما ممنونم که پادکست مارو گوش میکنید. اگه پادکست ما رو دوست دارید به دیگران هم توصیه کنید. این تنها راهیه که به ما دلگرمی میده و تداوم کار مارو تضمین میکنه. ما رو در شبکههای اجتماعی دنبال کنید. نظرات و پیشنهادات خودتون رو هم به آدرس ایمیل ما بفرستید. من متن پادکستها، منابع و واژهنامه و سایر اطلاعات متن پادکست رو در www.giyomebaz.ir بارگذاری میکنم که اگه دوست داشتید ببینید. من در پایان، این پادکست ویژۀ یلدا رو به دخترم شیده تقدیم میکنم که در چنین روزی همزمان با تولد خورشید پا به دنیا گذاشت.
دامن سرخ گلدار همگی خدا نگهدار
موسیقی: شیدایی، وحید تاج
منبع
آموزگار، ژاله (1380)؛ تاریخ اساطیری ایران. تهران: سمت.
اسدیان خرمآبادی، محمد؛ باجلان فرخی، محمدحسین؛ و کیایی، منصور (1358)؛ باورها و دانستهها در لرستان و ایلام. تهران: مرکز مردمشناسی ایران.
انجوی شیرازی، ابوالقاسم (1354). جشنها و آداب و معتقدات زمستان (2). تهران: امیرکبیر.
بلوکباشی، علی (1393). شب یلدا. تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی.
بهار، مهرداد (1376). جستاری چند در فرهنگ ایران. تهران: آگه.
ابوریحان بیرونی (1363). آثار الباقیه؛ ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر.
حاتمی، حسن (1385). باورها و رفتارهای گذشته در کازرون. تهران: وزارت ارشاد.
رجبی، پرویز (1375). جشنهای ایرانی. تهران: فرزین.
روحالامینی، محمود (1376). آیینها و جشنهای کهن در ایران امروز. تهران: آگاه.
ابراهیم قوام فاروقی(1386) شرفنامه منیری به کوشش حکیمه دبیران. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
شریعتزاده، سیدعلیاصغر (1371). فرهنگ مردم شاهرود؛ تهران: مؤلف.
فرهوشی، بهرام (1346). فرهنگ پهلوی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
کرزبریاراحمدی، غلامحسین (1386). کرسی گرم و زمستان سرد در لرستان. فصلنامه فرهنگ مردم ایران. شماره 10، پاییز.
مخبر، عباس؛ مبانی اسطورهشناسی؛ تهران؛ نشر مرکز؛ 1399.
مؤید محسنی، مهری (1386). فرهنگ عامیانۀ سیرجان. کرمان: مرکز.
نظری، معصومه (1394). بررسی جایگاه اساطیری خورشید و ارتباط آن با جمشید ( در خسرو و شیرین نظامی). دهمین همایش بین المللی ترویج زبان و ادب فارسی دانشگاه محقق اردبیلی.pdf