فصل دوم | قسمت هفتادوچهارم
پیر خارکن و آجیل مشکلگشا
پادکست قصههای ایرانی با هدف آشنایی علاقهمندان به قصههای شفاهی منتشر میگردد.
این قصۀ کودکی من است. هر روز عصر پنجشنبه من این داستان را برای مادربزرگم میخواندم و او در حالیکه با نخود و کشمشی که توی یک کاسه ریخته بود بازی میکرد به قصه گوش میداد. قصه را از روی یک کتاب کهنه و قدیمی میخواندم با برگهای کاهی که تصویر یک خارکن روی آن نقش بسته بود. نمیدانم مادربزرگ نابینایم آرزوی حل چه مشکلی را داشت. شاید نگران پسر ته تغاریش بود که بیش از همه خاطرش را میخواست و او کمی سر به هوا بود. یا شاید خواستههای بزرگتری در سر داشت. هر چه که بود من قصه را میخواندم و شاید همین کتاب بوده که مرا به خواندن کتابهای دیگر ترغیب و لذت رسیدن به آرزوها در دنیای کلمات را نصیب من کرد.
منبع: افسانههای ایرانی؛ محمد قاسمزاده
راوی: فاطمه نیازی
پادکست قصههای ایرانی با هدف آشنایی علاقهمندان به ادبیات شفاهی منتشر میگردد.